فیک سایه " پارت ۹ "
پشت یکی از میزها نشست و گفت : بشین .
صندلی روبروییش نشستم و دستش که روی میز بود رو توی دستام گرفتم .
هارا : هی .. چقدر خالکوبی داری! تاحالا ندیده بودمشون .
دستش رو کشید و با پایین کشیدن آستین لباسش خالکوبی هاش رو پوشوند .
متعجب نگاهش کردم .
سکوت بینمون رو شکست و گفت: یه نگاهی به منو بنداز .
سری بالا پایین کردم و منو رو توی دستام گرفتم .
+آیس آمریکانو و ... اممم همین !
جونگکوک به سمت صندوق کافه قدم برداشت و بعد از ثبت کردن سفارش ها و گرفتن وسایل ، با سینی کوچیک توی دستش به سمتم اومد .
سینی رو روی میز گذاشت و نشست .
به کیک ردولوت نگاهی انداختم و گفتم : من که کیک نخواستم !
جونگکوک : من برات خریدم .. نباید ردش کنی .
لیوان آیس آمریکانو رو توی دستهام گرفتم و نِی رو بین لبهام گذاشتم . کمی از آیس آمریکانو نوشیدم .
جونگکوک : چطوره ؟ اگر خوب نیست میتونی چیز دیگه ای سفارش بدی .
هارا : نه عالیه جونگکوکا .. ممنون .
لبخند دندون نمایی تحویلم داد و خودش هم مشغول خوردن هات چاکلت و کیک شکلاتی شد .
بعد از تموم کردن نوشیدنیم به جونگکوک خیره شدم .
وقتی مشغول خوردن هات چاکلت بود بیش از حد کیوت میشد .
لیوان هات چاکلت رو سر کشید و با لحنی معترضانه پرسید : برای چی بهم خیره شدی ؟
هارا : چون .. خیلی کیوتی !
جونگکوک : ببینم فراموش نکردی که من برادر ناتنیت هستم ؟ به هرحال تمام تلاشت رو بکن که عاشقم نشی چون پدرم اجازه نمیده که باهم باشیم .
هارا : از خود راضی .. کی گفته که من عاشقتم ؟
قهقهه زد و بین خنده هاش بُریده بُریده گفت : نگاهات .. جوریه .. که انگار عاشقمی ..
هارا : آیشش پسره ی ..
با شنیدن زنگ گوشیم ، تماس رو وصل کردم .
مامان : تو و جونگکوک کجایید ؟
هارا : کافه ایم ، چطور ؟
مامان : برادرت جین ، اون هم میاد مسافرت .
لبخند زدم و گفتم : چی ؟ جین؟
مامان : آره ، الان اینجاست . بهتره زودتر برگردید خونه قراره راه بیافتیم .
بدون خداحافظی قطع کرد .
جونگکوک : برای چی انقدر خوشحالی ؟
از روی صندلی بلند شدم و دست جونگکوک رو توی دستهام گرفتم .
همونطور که به سمت در خروجی کافه میکشیدمش گفتم : جین برگشته !
--
وقتی وارد خونه شدیم ، دوییدم و جین رو بغل کردم .
جین : یااا هارا .. چته ؟
هارا : هیونگ .. دلم برات تنگ شده بود .
حلقه دستهام دور کمرش رو سفت تر کردم .
جین : باشه خب .. دارم خفه میشم .
با اخم ازش جدا شدم .
هارا : عوضییی .
جین لبخندی تحویلم داد و رو به سوهو شروع کرد به حرف زدن .
جین : باهاتون به این مسافرت میام آقای سوهو اما .. باید قول بدید که پسرتون دیگه مزاحمم نمیشه .
جونگکوک : آیگوو من که کاری به کارِت ندارم .
جین : ساکت شو .
جونگکوک دست به سینه اخم کرد و روشو برگردوند .
سوهو : قول میدم .. پسرم !
جین لبخند زورکی ای تحویل سوهو داد .
مامان : این عادیه که دعوا کنین اما فکر میکنم این دفعه خیلی زیاده روی کردید . پس همدیگه رو بغل کنین و معذرت خواهی کنین .
جونگکوک : تهیون اونا که بچه نیستن ! پدر من ۶۰ سالشه انتظار داری یه بچه رو بغل کنه ؟
جین : هوی پسر خوب گوشاتو باز کن تو بچه ای نه من . درضمن پدرت باید معذرت خواهی کنه .. و آخرین بارت باشه مادر من رو به اسم صدا میزنی !
وسطشون قرار گرفتم و گفتم : بسه دیگه دعوا نکنین .
سوهو جین رو بغل کرد .
سوهو : معذرت میخوام .
سوکجین : منم معذرت میخوام.. آقای شهردار !
وقتی از کلمه " آقای شهردار " استفاده کرد فهمیدم که این دعوا به اتمام نرسیده و تازه اول هاشه .
مامان : فکر نمیکنم توی ماشین پدرتون برای همه جا باشه . پس سوکجین پسرم تو میتونی با برادرت توی یه ماشین بیاید ؟
جونگکوک : چی ؟ با اون ؟ من ماشین ندارم .
سوهو : یه وَن پارک شده توی پارکینگ میتونی از اون استفاده کنی .
جونگکوک : دلم نمیخواد حتی برای یک دقیقه هم با جین تنهایی زیر یک سقف باشم ، پس من و هارا باهم میریم .
دستم رو توی دستهاش گرفت و به سمت در خروجی کشید .
--
اسپویل : از پارت بعد کل داستان تغییر میکنه :)
برای پارت بعد = هرچقدر که به نظرتون نوشته هام ارزش دارن کامنت بزارید ✨
صندلی روبروییش نشستم و دستش که روی میز بود رو توی دستام گرفتم .
هارا : هی .. چقدر خالکوبی داری! تاحالا ندیده بودمشون .
دستش رو کشید و با پایین کشیدن آستین لباسش خالکوبی هاش رو پوشوند .
متعجب نگاهش کردم .
سکوت بینمون رو شکست و گفت: یه نگاهی به منو بنداز .
سری بالا پایین کردم و منو رو توی دستام گرفتم .
+آیس آمریکانو و ... اممم همین !
جونگکوک به سمت صندوق کافه قدم برداشت و بعد از ثبت کردن سفارش ها و گرفتن وسایل ، با سینی کوچیک توی دستش به سمتم اومد .
سینی رو روی میز گذاشت و نشست .
به کیک ردولوت نگاهی انداختم و گفتم : من که کیک نخواستم !
جونگکوک : من برات خریدم .. نباید ردش کنی .
لیوان آیس آمریکانو رو توی دستهام گرفتم و نِی رو بین لبهام گذاشتم . کمی از آیس آمریکانو نوشیدم .
جونگکوک : چطوره ؟ اگر خوب نیست میتونی چیز دیگه ای سفارش بدی .
هارا : نه عالیه جونگکوکا .. ممنون .
لبخند دندون نمایی تحویلم داد و خودش هم مشغول خوردن هات چاکلت و کیک شکلاتی شد .
بعد از تموم کردن نوشیدنیم به جونگکوک خیره شدم .
وقتی مشغول خوردن هات چاکلت بود بیش از حد کیوت میشد .
لیوان هات چاکلت رو سر کشید و با لحنی معترضانه پرسید : برای چی بهم خیره شدی ؟
هارا : چون .. خیلی کیوتی !
جونگکوک : ببینم فراموش نکردی که من برادر ناتنیت هستم ؟ به هرحال تمام تلاشت رو بکن که عاشقم نشی چون پدرم اجازه نمیده که باهم باشیم .
هارا : از خود راضی .. کی گفته که من عاشقتم ؟
قهقهه زد و بین خنده هاش بُریده بُریده گفت : نگاهات .. جوریه .. که انگار عاشقمی ..
هارا : آیشش پسره ی ..
با شنیدن زنگ گوشیم ، تماس رو وصل کردم .
مامان : تو و جونگکوک کجایید ؟
هارا : کافه ایم ، چطور ؟
مامان : برادرت جین ، اون هم میاد مسافرت .
لبخند زدم و گفتم : چی ؟ جین؟
مامان : آره ، الان اینجاست . بهتره زودتر برگردید خونه قراره راه بیافتیم .
بدون خداحافظی قطع کرد .
جونگکوک : برای چی انقدر خوشحالی ؟
از روی صندلی بلند شدم و دست جونگکوک رو توی دستهام گرفتم .
همونطور که به سمت در خروجی کافه میکشیدمش گفتم : جین برگشته !
--
وقتی وارد خونه شدیم ، دوییدم و جین رو بغل کردم .
جین : یااا هارا .. چته ؟
هارا : هیونگ .. دلم برات تنگ شده بود .
حلقه دستهام دور کمرش رو سفت تر کردم .
جین : باشه خب .. دارم خفه میشم .
با اخم ازش جدا شدم .
هارا : عوضییی .
جین لبخندی تحویلم داد و رو به سوهو شروع کرد به حرف زدن .
جین : باهاتون به این مسافرت میام آقای سوهو اما .. باید قول بدید که پسرتون دیگه مزاحمم نمیشه .
جونگکوک : آیگوو من که کاری به کارِت ندارم .
جین : ساکت شو .
جونگکوک دست به سینه اخم کرد و روشو برگردوند .
سوهو : قول میدم .. پسرم !
جین لبخند زورکی ای تحویل سوهو داد .
مامان : این عادیه که دعوا کنین اما فکر میکنم این دفعه خیلی زیاده روی کردید . پس همدیگه رو بغل کنین و معذرت خواهی کنین .
جونگکوک : تهیون اونا که بچه نیستن ! پدر من ۶۰ سالشه انتظار داری یه بچه رو بغل کنه ؟
جین : هوی پسر خوب گوشاتو باز کن تو بچه ای نه من . درضمن پدرت باید معذرت خواهی کنه .. و آخرین بارت باشه مادر من رو به اسم صدا میزنی !
وسطشون قرار گرفتم و گفتم : بسه دیگه دعوا نکنین .
سوهو جین رو بغل کرد .
سوهو : معذرت میخوام .
سوکجین : منم معذرت میخوام.. آقای شهردار !
وقتی از کلمه " آقای شهردار " استفاده کرد فهمیدم که این دعوا به اتمام نرسیده و تازه اول هاشه .
مامان : فکر نمیکنم توی ماشین پدرتون برای همه جا باشه . پس سوکجین پسرم تو میتونی با برادرت توی یه ماشین بیاید ؟
جونگکوک : چی ؟ با اون ؟ من ماشین ندارم .
سوهو : یه وَن پارک شده توی پارکینگ میتونی از اون استفاده کنی .
جونگکوک : دلم نمیخواد حتی برای یک دقیقه هم با جین تنهایی زیر یک سقف باشم ، پس من و هارا باهم میریم .
دستم رو توی دستهاش گرفت و به سمت در خروجی کشید .
--
اسپویل : از پارت بعد کل داستان تغییر میکنه :)
برای پارت بعد = هرچقدر که به نظرتون نوشته هام ارزش دارن کامنت بزارید ✨
۶۶.۵k
۲۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.