پارت۱۲۲
آرتان چند لحظه در حالي که پوست لبش و مي جويد نگام کرد، بعد سرش و گذاشت روي فرمون ماشين و زمزمه وار گفت:
- اي خدا! کي اين قضيه تموم مي شه من راحت بشم؟!
بي توجه به حرفش گفتم:
- تو امروز صبح مثلا با من قرار داشتي.
از همون جايي که بود گفت:
- يکي بايد اين و به خودت يادآوري کنه.
- خب من داشتم حاضر مي شدم.
- من از ده دقيقه قبلش زنگ زده بودم. نيم ساعت هم دم خونه من و کاشتي. تو که آرايش نمي کني، مگه حاضر شدنت چه قدر طول مي کشيد؟ صبحونه هم که قرار نبود بخوري.
تو دلم کارخونه ي قند و پولکي سازي راه افتاد. سعي کردم نخندم و گفتم:
- داشتم دنبال دفترچه بيمه ام مي گشتم.
- يعني اين قدر مهم بود؟
- بيشتر از اين قدر!
نفس عميقي کشيد و گفت:
- مگه نيومدي بيرون ديدي من نيستم، پس کجا راه افتاده بودي بري؟
- بگردم. بايد براي اونم از شما اجازه بگيرم؟ انگار يادت رفته...
پريد وسط حرفم و گفت:
- نه نبايد از من اجازه بگيري، ولي احمق جون، مي دوني اون جا که وايسادي کجا بود؟ ديدي چه جوري داشتن اذيتت مي کردن؟ به من ربطي نداره، اصلا کاش مي بردنت تا برات درس عبرت مي شد اون جا جاي وايسادن نيست.
آب دهنم و قورت دادم و گفتم:
- اي خدا! کي اين قضيه تموم مي شه من راحت بشم؟!
بي توجه به حرفش گفتم:
- تو امروز صبح مثلا با من قرار داشتي.
از همون جايي که بود گفت:
- يکي بايد اين و به خودت يادآوري کنه.
- خب من داشتم حاضر مي شدم.
- من از ده دقيقه قبلش زنگ زده بودم. نيم ساعت هم دم خونه من و کاشتي. تو که آرايش نمي کني، مگه حاضر شدنت چه قدر طول مي کشيد؟ صبحونه هم که قرار نبود بخوري.
تو دلم کارخونه ي قند و پولکي سازي راه افتاد. سعي کردم نخندم و گفتم:
- داشتم دنبال دفترچه بيمه ام مي گشتم.
- يعني اين قدر مهم بود؟
- بيشتر از اين قدر!
نفس عميقي کشيد و گفت:
- مگه نيومدي بيرون ديدي من نيستم، پس کجا راه افتاده بودي بري؟
- بگردم. بايد براي اونم از شما اجازه بگيرم؟ انگار يادت رفته...
پريد وسط حرفم و گفت:
- نه نبايد از من اجازه بگيري، ولي احمق جون، مي دوني اون جا که وايسادي کجا بود؟ ديدي چه جوري داشتن اذيتت مي کردن؟ به من ربطي نداره، اصلا کاش مي بردنت تا برات درس عبرت مي شد اون جا جاي وايسادن نيست.
آب دهنم و قورت دادم و گفتم:
۹۹۰
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.