Part : ۷۵
Part : ۷۵ 《بال های سیاه》
ماریا واقعا تویه شوک فرو رفته بود...نمیدونست نگران حال سر باشه یا از اینکه ریکی رو رسما با خاک یکسان کرده بود خوشحال!
پسر در حالی که از روی مرد بلند میشد، تلو تلو خوران به سمت در خروجی قفس رفت...ماریا با نگرانی سمتش رفت...پسر درحالی که گونه اش نسبتا ورم کرده شده بود و نشون میداد که بعدا قراره کبود شه به دختر لبخند اطمینان بخشی زد که بهش نشون بده که حالش خوبه..حالا یه سری ها داشتن اونو تشویق میکردن و یه سری ها هم از اینکه اون برده ناراحت بودن!
پسر با صدای دو رگه اش روبه اون جمعیت گفت:
_این بلایی که سره اون مرتیکه اومد به خاطر دهنه بی چفت و بستش بود...
فقط کافیه که یه بار دیگه..بشنوم یه نفر داره پشت من یا دوست دخترم حرف میزنه که با زمین یکیش کنم! حالا انتخاب اینکه میخواین جزو اون افرادی باشین که به دست من کشته میشن یا نه، انتخاب خودتونه!
بعد رو به دختر برگشت و دستش رو گرفت و درحالی که سعی میکرد به خاطر ضربه ای که ریکی به ساق پاش زده بود لنگ نزنه و به سمت در خروجی بره، تویه گوش دختر زمزمه کرد:
_هنوزم به نظرت عضلاتم بی فایده اس؟
ماریا نامحسوس ابرویی بالا انداخت:
+ خب...الان تازه از کابرد اصلی عضلاتت استفاده کردی!
پسر تک خندی زد و در حالی که با چشماش...تمام نگاه هایی که روشون بودن رو می درید به سمت در خروجی حرکت کردن...
وقتی از اون مکان تاریک و نمور و کثیف خارج شدن ماریا که حالا میتونست خودش باشه گفت:
+ مثلا تورو بردم اونجا که مبارزه ی منو ببینی و خودتم یه راند مبارزه کنی!
اگه اون عو*ضی مزاحممون نمیشد الان همه چی طبق برنامه پیش رفته بود!
پسر تا خواست حرفی بزنه پاش تیر کشید و از شدت درد پاش، به دیوار پشت سرش تکیه داد و روی زمین..ماریا با دیدن این حال پسر نگرانش شد:
+هی کوکی! خوبی؟
جونگکوک لبخندی از اون لقبی که دختر بهش داده بود زد ولی سریع لبخندش از بین رفت، چون دردش داشت زیاد تر میشد...ماریا سریع یک پلک زد و ویکی کنترل رو به دست گرفت...
*ملودی صحبت میکنه: های گایزززز...چطورین! بعد یه هفته دوباره با پارت جدید مهمون خونه هاتون شدم...🤗خب چیکارا میکنین؟ معلما ازتون امتحان میگیرن یا نه؟ والا دهنه منو این امتحانا سرویس کرده به خدا...همین فردا هم امتحان شیمی و دینی رو با هم دارم🥴🥲
ولی خب با این وجود سعی میکنم زود به زود پارت ها رو بنویسم و براتون آپ کنم...
البته ممنون میشم که با لایکا و کامنت هاتون بهم انرژی بدین برای نوشتن پارت هایه بعدی که داستان چالش بر انگیز فیک از اونجا ها شروع میشه! تا بعد!!! دوستون دارم:))))))*
ماریا واقعا تویه شوک فرو رفته بود...نمیدونست نگران حال سر باشه یا از اینکه ریکی رو رسما با خاک یکسان کرده بود خوشحال!
پسر در حالی که از روی مرد بلند میشد، تلو تلو خوران به سمت در خروجی قفس رفت...ماریا با نگرانی سمتش رفت...پسر درحالی که گونه اش نسبتا ورم کرده شده بود و نشون میداد که بعدا قراره کبود شه به دختر لبخند اطمینان بخشی زد که بهش نشون بده که حالش خوبه..حالا یه سری ها داشتن اونو تشویق میکردن و یه سری ها هم از اینکه اون برده ناراحت بودن!
پسر با صدای دو رگه اش روبه اون جمعیت گفت:
_این بلایی که سره اون مرتیکه اومد به خاطر دهنه بی چفت و بستش بود...
فقط کافیه که یه بار دیگه..بشنوم یه نفر داره پشت من یا دوست دخترم حرف میزنه که با زمین یکیش کنم! حالا انتخاب اینکه میخواین جزو اون افرادی باشین که به دست من کشته میشن یا نه، انتخاب خودتونه!
بعد رو به دختر برگشت و دستش رو گرفت و درحالی که سعی میکرد به خاطر ضربه ای که ریکی به ساق پاش زده بود لنگ نزنه و به سمت در خروجی بره، تویه گوش دختر زمزمه کرد:
_هنوزم به نظرت عضلاتم بی فایده اس؟
ماریا نامحسوس ابرویی بالا انداخت:
+ خب...الان تازه از کابرد اصلی عضلاتت استفاده کردی!
پسر تک خندی زد و در حالی که با چشماش...تمام نگاه هایی که روشون بودن رو می درید به سمت در خروجی حرکت کردن...
وقتی از اون مکان تاریک و نمور و کثیف خارج شدن ماریا که حالا میتونست خودش باشه گفت:
+ مثلا تورو بردم اونجا که مبارزه ی منو ببینی و خودتم یه راند مبارزه کنی!
اگه اون عو*ضی مزاحممون نمیشد الان همه چی طبق برنامه پیش رفته بود!
پسر تا خواست حرفی بزنه پاش تیر کشید و از شدت درد پاش، به دیوار پشت سرش تکیه داد و روی زمین..ماریا با دیدن این حال پسر نگرانش شد:
+هی کوکی! خوبی؟
جونگکوک لبخندی از اون لقبی که دختر بهش داده بود زد ولی سریع لبخندش از بین رفت، چون دردش داشت زیاد تر میشد...ماریا سریع یک پلک زد و ویکی کنترل رو به دست گرفت...
*ملودی صحبت میکنه: های گایزززز...چطورین! بعد یه هفته دوباره با پارت جدید مهمون خونه هاتون شدم...🤗خب چیکارا میکنین؟ معلما ازتون امتحان میگیرن یا نه؟ والا دهنه منو این امتحانا سرویس کرده به خدا...همین فردا هم امتحان شیمی و دینی رو با هم دارم🥴🥲
ولی خب با این وجود سعی میکنم زود به زود پارت ها رو بنویسم و براتون آپ کنم...
البته ممنون میشم که با لایکا و کامنت هاتون بهم انرژی بدین برای نوشتن پارت هایه بعدی که داستان چالش بر انگیز فیک از اونجا ها شروع میشه! تا بعد!!! دوستون دارم:))))))*
۵.۹k
۲۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.