پارت ۲۳
پارت ۲۳
#جونگکوک
من: خ..خب مراقب خودش باش زیاد کار نکن امروز !!
جویی: نگران نباش ! مراقب هستم...
داشتم میرفتم سمت در که صدام کرد ... جویی: جونگ کوک !!
با تعجب زیاد برگشتم و نگاهش کردم .. خیلی شکه شدم .. اون که سرد بود پس چرا اینطوری ....؟؟
من: بله ؟! جویی: ممنونم ازت ! ببخش یه لحظه تند شدم ! ممنونم نگرانم شدی ! میخواستم امروز بیام ببینمت اما یادم رفت !! میخواستم خودم برات ه....
من: نه ! نه جویی !! اشکالی نداره ! نگران احساسات من نباش ! مراقب خودت باش !!
رفتم بیرون و در رو بستم و خودمو تکیه دادم به در ! اون حتی نمیدونه من بهش چه احساسی دارم ... حالا که این رفتار هاش گرم شده باید کم کم خودمو بهش نزدیک کنم و بهش بگم که دوسش دارم ... توی همین فکر ها بودم ...
#جویی
ناراحتش کردم ؟؟ خدااا چرا من اینطوری ام ؟! چه مرگم شده ؟ عههه اعصابم خورد شد !! لنت بهت با این اخلاق گندت !!
دیگه تا ساعت ها خودمو با کار مشغول کردم !! ساعت ۸ بود دیگه کارم تموم شد و نشستم پشت ماشین و رانندگی میکردم .. صحنه های تصادف میومد جلوی چشمام وسط راه زدم کنار و از ماشین اومدم بیرون ... اعصابم خورد بود آرامش و تمرکز نداشتم یکمی وایستادم کنار خیابون ... یهو دیدم دو سه تا مرد که انگار مست بودن داشتن میومدن سمتم ... از اون دور حرف میزدن ...
پسر۱: یاااا خانوم خوشگله !!
پسر۲: ای جوون چه سکسیه !! بچه ها بدویین!!
پسر۳: مال خودمی چه پولدار هم هست !!
تا این حرف هارو شنیدم سریعا سوار ماشین شدم و به سرعت ازشون دور شدم .. خدا رحم کرد ! از اینکه پدرم یه همچین ماشینی برام گرفته بود خوشحال بودم .. دیگه به هر بدبختی که شد رسیدم خونه و رفتم حموم !!
#جیمین
کارم با پی دی نیم تموم شد داشتم سوار ماشین میشدم تا برگردم دیدم جونگ کوک عصبی رفت توی اتاق خودش... کنجکاو شدم ببینم چشه .. رفتم توی اتاقش ..
من: سلام کوکی !
کوکی: اوه ..! هیونگ سلام .. رفتم جلو تر و فهمیدم گریه کرده
من: جونگ کوک ! چی شده ؟ اتفاقی افتاده ؟
کوکی: هیووونگ !!!😭
من: چیییییی شدهههههه؟؟😰
کوکی: هیونگ ! ج..جویی !! تصادف کرده بود !
من: چییی؟؟!!!!! ت..تصادف ! درست خرف بزن نمیفهمم چی میگی !
کوکی: جیمین .. جویی دیروز تصادف کرده بود ولی دکتر ها نفهمیده بودن آسیب جدی دیده ! تهیونگ فهمیده بود حالش خوب نبوده ! بردش بیمارستان !!
اینارو که میگفت حرف هاش توی سرم میپیچید ... باهام حرف زد ولی چیزی بهم نگفت ! چه طور میتونه ؟ به من چیزی نگفت ! پس دلش هم به همون خاطر درد میکرده ولی بهم گفت هیچی نیست !!
با نگرانی زیاد از اتاق کوکی اومدم بیرون ... آدرس خونه جویی رو نداشتم ... رفتم توی اتاق پی دی نیم نبودش ! از توی پرونده های کارکن ها گشتم و رزومه کار جویی رو پیدا کردم ! و از آدرس خونه اش عکس گرفتم ! سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه اش !
#جونگکوک
من: خ..خب مراقب خودش باش زیاد کار نکن امروز !!
جویی: نگران نباش ! مراقب هستم...
داشتم میرفتم سمت در که صدام کرد ... جویی: جونگ کوک !!
با تعجب زیاد برگشتم و نگاهش کردم .. خیلی شکه شدم .. اون که سرد بود پس چرا اینطوری ....؟؟
من: بله ؟! جویی: ممنونم ازت ! ببخش یه لحظه تند شدم ! ممنونم نگرانم شدی ! میخواستم امروز بیام ببینمت اما یادم رفت !! میخواستم خودم برات ه....
من: نه ! نه جویی !! اشکالی نداره ! نگران احساسات من نباش ! مراقب خودت باش !!
رفتم بیرون و در رو بستم و خودمو تکیه دادم به در ! اون حتی نمیدونه من بهش چه احساسی دارم ... حالا که این رفتار هاش گرم شده باید کم کم خودمو بهش نزدیک کنم و بهش بگم که دوسش دارم ... توی همین فکر ها بودم ...
#جویی
ناراحتش کردم ؟؟ خدااا چرا من اینطوری ام ؟! چه مرگم شده ؟ عههه اعصابم خورد شد !! لنت بهت با این اخلاق گندت !!
دیگه تا ساعت ها خودمو با کار مشغول کردم !! ساعت ۸ بود دیگه کارم تموم شد و نشستم پشت ماشین و رانندگی میکردم .. صحنه های تصادف میومد جلوی چشمام وسط راه زدم کنار و از ماشین اومدم بیرون ... اعصابم خورد بود آرامش و تمرکز نداشتم یکمی وایستادم کنار خیابون ... یهو دیدم دو سه تا مرد که انگار مست بودن داشتن میومدن سمتم ... از اون دور حرف میزدن ...
پسر۱: یاااا خانوم خوشگله !!
پسر۲: ای جوون چه سکسیه !! بچه ها بدویین!!
پسر۳: مال خودمی چه پولدار هم هست !!
تا این حرف هارو شنیدم سریعا سوار ماشین شدم و به سرعت ازشون دور شدم .. خدا رحم کرد ! از اینکه پدرم یه همچین ماشینی برام گرفته بود خوشحال بودم .. دیگه به هر بدبختی که شد رسیدم خونه و رفتم حموم !!
#جیمین
کارم با پی دی نیم تموم شد داشتم سوار ماشین میشدم تا برگردم دیدم جونگ کوک عصبی رفت توی اتاق خودش... کنجکاو شدم ببینم چشه .. رفتم توی اتاقش ..
من: سلام کوکی !
کوکی: اوه ..! هیونگ سلام .. رفتم جلو تر و فهمیدم گریه کرده
من: جونگ کوک ! چی شده ؟ اتفاقی افتاده ؟
کوکی: هیووونگ !!!😭
من: چیییییی شدهههههه؟؟😰
کوکی: هیونگ ! ج..جویی !! تصادف کرده بود !
من: چییی؟؟!!!!! ت..تصادف ! درست خرف بزن نمیفهمم چی میگی !
کوکی: جیمین .. جویی دیروز تصادف کرده بود ولی دکتر ها نفهمیده بودن آسیب جدی دیده ! تهیونگ فهمیده بود حالش خوب نبوده ! بردش بیمارستان !!
اینارو که میگفت حرف هاش توی سرم میپیچید ... باهام حرف زد ولی چیزی بهم نگفت ! چه طور میتونه ؟ به من چیزی نگفت ! پس دلش هم به همون خاطر درد میکرده ولی بهم گفت هیچی نیست !!
با نگرانی زیاد از اتاق کوکی اومدم بیرون ... آدرس خونه جویی رو نداشتم ... رفتم توی اتاق پی دی نیم نبودش ! از توی پرونده های کارکن ها گشتم و رزومه کار جویی رو پیدا کردم ! و از آدرس خونه اش عکس گرفتم ! سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه اش !
۲۲.۷k
۱۸ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.