🌷شهادت جانسوز حضرت رقیه(س)....🌷
سن مبارک حضرت رقیه در لحظه وفات شهادت گونه اش، سه یا چهار سال بوده است و برخی نیز آن را پنج سـال و هـفت سال گفته اند. علّامه بیرجندی در «وقایع الشهور» و «ریاض القدس» وفاتش را در روز پنجم صفر سال 61 ق دانسته اند.[32]آنـچه خیلی دلخراش و جانسوز است، نحوه وفات و جان دادن رقیه است که در این جا به کیفیت وفات آن نازدانه با توجّه به منابع موجود اشاره می شود:
1.آنچه در کامل بهائی آمده است که پیش تر به آن اشاره شـد.[33]
2.آنـچه در برخی کتاب ها همچون: نفس المهموم، دمعة الساکبه و... آمده، به این شرح است: حسین (ع) دختر خردسالی داشت که سن مبارکش 3 یا 4 سال بود. شبی از خواب پرید، در حالی که سخت پریشان به نظر می رسید، جویای پدر شد و پرسـید: «پدرم کجـاست که من هـم اکنون او را در خواب دیدم؟» بانوان وقتی این سخن را از او شنیدند گریستند و کودکان دیگر نیز ناله و زاری سردادند. چون صدای شیون آنان بلند شد، یزید از خـواب برخاست و پرسید: «این گریه و زاری از کجاست؟» پس از جستجو وی را از جریان با خبر کردند. آن ملعون گفت: «سـر پدرش را نـزد او بـبرید!»آن سر مقدس را در زیر سرپوشی قرار دادند و در مقابل او نهادند. کودک پرسید: «این چیست؟» گفتند: «سر پدرت حسین است.» دختر امام حسین(ع) سرپوش را بـرداشت، و چـون چشمش به سر مبارک پدر افتاد، ناله ای از دل کشید و بی تاب شد و گفت: «یا اَبَتاه! مَنْ ذَا الَّذِی خـَضَبَک بِدِمائِک؟ یا اَبـَتاهُ! مـَنْ ذَا الَّذِی قَطَعَ وَرِیدَک؟ یا اَبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذِی اَیتَمَنِی عَلی صِغَرِ سِنِّی؟ یا اَبَتاهُ! مَنْ لِلْیتِیمَةِ حَتّی تَکبُرَ...؟ یا اَبَتاهُ؛ لَیتَنِی تَوَسَّدْتُ التـُّرابَ وَلا اَری شَیبَک مُخْضِباً بِالدِّماءِ؛ ای پدر! چه کسی تو را به خونت رنگین کرد؟! چه کسی رگهای تـو را برید؟! ای پدر! چه کسی مرا در خـردسالی یتـیم کرد؟! ای پدر! چه کسی یتیم تو را بزرگ خواهد کرد؟! ای پدر ای کاش من در خاک آرمیده بودم و محاسن به خون خضاب شده تو را نمی دیدم.» آن گاه لبهای کوچک خود را بر لبهای پدر نهاد و گریه شدیدی کرد و از هوش رفت. هـر چه تلاش کردند به هوش نیامد و این عزیز حسین(ع) در شام به شهادت رسید.[34]
1.آنچه در کامل بهائی آمده است که پیش تر به آن اشاره شـد.[33]
2.آنـچه در برخی کتاب ها همچون: نفس المهموم، دمعة الساکبه و... آمده، به این شرح است: حسین (ع) دختر خردسالی داشت که سن مبارکش 3 یا 4 سال بود. شبی از خواب پرید، در حالی که سخت پریشان به نظر می رسید، جویای پدر شد و پرسـید: «پدرم کجـاست که من هـم اکنون او را در خواب دیدم؟» بانوان وقتی این سخن را از او شنیدند گریستند و کودکان دیگر نیز ناله و زاری سردادند. چون صدای شیون آنان بلند شد، یزید از خـواب برخاست و پرسید: «این گریه و زاری از کجاست؟» پس از جستجو وی را از جریان با خبر کردند. آن ملعون گفت: «سـر پدرش را نـزد او بـبرید!»آن سر مقدس را در زیر سرپوشی قرار دادند و در مقابل او نهادند. کودک پرسید: «این چیست؟» گفتند: «سر پدرت حسین است.» دختر امام حسین(ع) سرپوش را بـرداشت، و چـون چشمش به سر مبارک پدر افتاد، ناله ای از دل کشید و بی تاب شد و گفت: «یا اَبَتاه! مَنْ ذَا الَّذِی خـَضَبَک بِدِمائِک؟ یا اَبـَتاهُ! مـَنْ ذَا الَّذِی قَطَعَ وَرِیدَک؟ یا اَبَتاهُ! مَنْ ذَا الَّذِی اَیتَمَنِی عَلی صِغَرِ سِنِّی؟ یا اَبَتاهُ! مَنْ لِلْیتِیمَةِ حَتّی تَکبُرَ...؟ یا اَبَتاهُ؛ لَیتَنِی تَوَسَّدْتُ التـُّرابَ وَلا اَری شَیبَک مُخْضِباً بِالدِّماءِ؛ ای پدر! چه کسی تو را به خونت رنگین کرد؟! چه کسی رگهای تـو را برید؟! ای پدر! چه کسی مرا در خـردسالی یتـیم کرد؟! ای پدر! چه کسی یتیم تو را بزرگ خواهد کرد؟! ای پدر ای کاش من در خاک آرمیده بودم و محاسن به خون خضاب شده تو را نمی دیدم.» آن گاه لبهای کوچک خود را بر لبهای پدر نهاد و گریه شدیدی کرد و از هوش رفت. هـر چه تلاش کردند به هوش نیامد و این عزیز حسین(ع) در شام به شهادت رسید.[34]
۱.۷k
۱۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.