جی هو و جونگ کوک پارت ۶
رفتم وسایلمو اوردم تو من:جونگ کوک من توی کدوم اتاق باشم کوک:تو اتاق من من:
هن؟کوک:تو شبا پیش من تو بغل من میخابی من:هن؟ کوک: چیه هنگ کردی بعد لباسامو برد تو اتاق و گذاست سر جاشون بعد دیدم بابام داره زنگ میزنه من:بابامه کوک:جواب بده ببینم چی میگه
از زبون کوک :اصلا نمیخاستم جی هو رو اذست کنم اما گرممه لباسمو در اوردم ارو م اروم دکمه ها رو باز مردم لباسمو پرت کردم رو تخت تو اتاق جی هو همین جوری بهم نیگا میکرد منم با خنده بهش کفتم من:چیه بعد نکاهشو ازم دوخت
از زبون جی هو:یهو دیدم جونگ کوک داره لباسشو در میاره نا خود اگاه بهش نکاه کردم کوک اروم بهم گفت با خنده چیه جرا نگا میکنی منم از سر خجالت ی خنده زدم و چشمو از روی بدنش برداشتم بابام: الو من : بله چیکار داری بابام :کجایی من مگه خوشحالی یا ناراحتی یا کلا هر حسی که دارم برات مهمه بابام:بحای هر حرفی سریع بر میگردی خونه تا با هم حرف بزنیم یا خودم میام دنبالت من: تو مگه حای منو میدونی که بخای بیای دنبالم بابام :نه اما الان تو مجبوری بهم بگی (کل این وقط روی بلند گو بود یعنی جونگ کوک هم میشنید) من:هاه حالا که اینقدر میخای بدونی باشه میگم پیش عشقمم دوست پسرم اوکی بعد به جونگ کوک نگاه کردم دیدم زبونسو مالید به لباش یعنی بد جور داره حلوی خودشو بگیره بوسم نکنه و اون کاره زشتو باهام نکنه بابام : چیییییییی تو دوست پسر داریییییی؟ من : بله حالا هم میخام برم لباس عوض کنم و بخابم چون که از سر کار بر گشتم و خسته ام بعد هم سریع گوشی رو قط کردم و رو به جونگ کوک گفتم من:هیچی نگو الان من باید گپشی رو از اینجا دور بکنم و یا خرابش بکنم که نتونن از شمارم پیدام بکنن میرم از همینحا یکم پیاده روی و گوشی رو هم میندازم اونجا و خوردش میکنم تا نتونه پیدام کنه و میام اون موقع حتی میتونی منو بکنی اوکی؟ کوک:اوکی برو نیم ساعت طول کشید رفتم و اومدم جونگ کوک پشت در وایساده بود در رو باز کردم منو سریع کشید سمت خودش و لبامو میبوسید و گاز میگرفت بعد منو برد توی اتاق لباسمم همونی بود که باهاش عکس گرفتم یعنی کاملا لختی و منحرف کننده بود جونگ کوک لباسو برداشت و کفت خودت کفتی اجازه دارم من :گشنمه کوک:بلخره که ی بار این کارو میکنم من:برو بیرون لباسمو عوض کنم کوک:جلو خودم بکن من:به قول خودت بلخره که ی زمانی میبینیم بدن همو برای همین الان نه برو بیرون ی چیزی درست کن بخوریم کوک:باشه بازم خوب در رفتی لباسمو عوض کردم رفتم بیروم وکوک نودل درست کرده بود نشستیم خوردیم
هن؟کوک:تو شبا پیش من تو بغل من میخابی من:هن؟ کوک: چیه هنگ کردی بعد لباسامو برد تو اتاق و گذاست سر جاشون بعد دیدم بابام داره زنگ میزنه من:بابامه کوک:جواب بده ببینم چی میگه
از زبون کوک :اصلا نمیخاستم جی هو رو اذست کنم اما گرممه لباسمو در اوردم ارو م اروم دکمه ها رو باز مردم لباسمو پرت کردم رو تخت تو اتاق جی هو همین جوری بهم نیگا میکرد منم با خنده بهش کفتم من:چیه بعد نکاهشو ازم دوخت
از زبون جی هو:یهو دیدم جونگ کوک داره لباسشو در میاره نا خود اگاه بهش نکاه کردم کوک اروم بهم گفت با خنده چیه جرا نگا میکنی منم از سر خجالت ی خنده زدم و چشمو از روی بدنش برداشتم بابام: الو من : بله چیکار داری بابام :کجایی من مگه خوشحالی یا ناراحتی یا کلا هر حسی که دارم برات مهمه بابام:بحای هر حرفی سریع بر میگردی خونه تا با هم حرف بزنیم یا خودم میام دنبالت من: تو مگه حای منو میدونی که بخای بیای دنبالم بابام :نه اما الان تو مجبوری بهم بگی (کل این وقط روی بلند گو بود یعنی جونگ کوک هم میشنید) من:هاه حالا که اینقدر میخای بدونی باشه میگم پیش عشقمم دوست پسرم اوکی بعد به جونگ کوک نگاه کردم دیدم زبونسو مالید به لباش یعنی بد جور داره حلوی خودشو بگیره بوسم نکنه و اون کاره زشتو باهام نکنه بابام : چیییییییی تو دوست پسر داریییییی؟ من : بله حالا هم میخام برم لباس عوض کنم و بخابم چون که از سر کار بر گشتم و خسته ام بعد هم سریع گوشی رو قط کردم و رو به جونگ کوک گفتم من:هیچی نگو الان من باید گپشی رو از اینجا دور بکنم و یا خرابش بکنم که نتونن از شمارم پیدام بکنن میرم از همینحا یکم پیاده روی و گوشی رو هم میندازم اونجا و خوردش میکنم تا نتونه پیدام کنه و میام اون موقع حتی میتونی منو بکنی اوکی؟ کوک:اوکی برو نیم ساعت طول کشید رفتم و اومدم جونگ کوک پشت در وایساده بود در رو باز کردم منو سریع کشید سمت خودش و لبامو میبوسید و گاز میگرفت بعد منو برد توی اتاق لباسمم همونی بود که باهاش عکس گرفتم یعنی کاملا لختی و منحرف کننده بود جونگ کوک لباسو برداشت و کفت خودت کفتی اجازه دارم من :گشنمه کوک:بلخره که ی بار این کارو میکنم من:برو بیرون لباسمو عوض کنم کوک:جلو خودم بکن من:به قول خودت بلخره که ی زمانی میبینیم بدن همو برای همین الان نه برو بیرون ی چیزی درست کن بخوریم کوک:باشه بازم خوب در رفتی لباسمو عوض کردم رفتم بیروم وکوک نودل درست کرده بود نشستیم خوردیم
۲۶.۲k
۰۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.