Ugly fan and hot fucker(پارت ۱۳)
دستمال کاغذی رو تو دستای سردش فشرد و با فین بلند و گوش خراشی که کرد
باعث شد چهارستون فقرات مرد پشت فرمون بلرزه...تهیونگ کال نسبت به
اینجور صداها حساسیت فاکی طوری داشت و حاال از شانس خوبش یک عدد
میکروب چندش درست کنارش نشسته بود و داشت با تمام قدرت جوری که
انگار که این کار به زندگیش بستگی داره آب بینیش رو تو اون دستمال کاغذی
کوفتی خالی میکرد و رو نرو تهیونگ راه میرفت!
فشار دستاش به دور فرمون بیشتر شد و دندون قروچه ای کرد تا حرفی به اون
آدم که از شانس گل بارونش انگار ساسنگ بود نزنه!
_بپیچید لطفا به سمت چپ!
صدای گرفته پسر باعث شد تهیونگ بدون حرفی فرمون رو به سمت چپ
بچرخونه!
چشمای جونگکوک رو آسمون که بدون وقفه میبارید خیره مونده بود
"امیدوارم االن تو اتاق گرم و نرمش الال کرده باشه...البته که این وقت شب
خوابیده!"
با خیال آسوده تری پلک زد..تهیونگ قرار نبود مثل خودش زندگی سختی داشته باشه!
تهیونگ همیشه کنارش بود..هر چند که ممکن بود هر کسی درکش نکنه اما
جونگکوک حس میکرد زندگیش رو به اون دو جفت چشم خمار و گونه های
پفکیش مدیونه!
به مرد کنارش که تو اون هودی تقریبا خودش رو گم کرده بود زل زد...چرا ماسک
زده بود؟
_اوم...میشه بپرسم چرا ماسک زدید؟
تیله های مشکی چشمای راننده با کالفگی تو حدقش چرخید و سری که به نشانه
تاسف تکون داد باعث شد که جونگکوک بفهمه قرار نیست جوابی بگیره!
سرش رو انداخت پایین در حالی که دستاش با پایین پیراهن خیسش ور میرفتن
زمزمه وار عذر خواهی کرد و باز ریکشنی از طرف راننده دریافت نکرد و همین
باعث شد که نگاهش رو باز به سمت پنجره برگردونه!
انگار اون آسمون بهتر از این یارو عقب مونده میتونست باهاش ارتباط برقرار
کنه!
بعد از تقریبا یک ربع که جونگکوک فقط بینش آدرس خونشون رو داده بود ماشین
مدل باالی کیم جلوی در خونشون توقف کرد!
_ممنونم آقا...چقدر باید بدم؟
جونگکوک بعد از تشکر صادقانه ای که کرد با خجالت دسته پوالی خیس و پالسیدش
رو از تو جیبش بیرون کشید و باعث شد پوزخندی رو لبایی که توسط ماسکش
پوشیده شده بود ایجاد بشه!
_میتونی لطفم رو جور دیگه ای جبران کنی؟
ابروهای کم پشت پسر باال پرید و سرش رو سریعا به معنای مثبت تکون داد
_آره حتما!
_بپر پایین!
تهیونگ نگاهش رو با سردی از پسر گرفت و در حالی که به بیرون نگاهی
میانداخت گفت و باعث شد جونگکوک کمی گیج بزنه!
_نمیری؟
لحن کالفه راننده باعث شد سریع به خودش بیاد و با شرمندگی باز سرش رو به
نشونه احترام خم کنه و بعد از تشکر دوباره از ماشین پیاده شد و انگار که مرد
نقاب دار فقط منتظر این بود گاز داد و صدای ترسناک کشیده شدن الستیکای
ماشین روی آسفالت باعث بسته شدن چشمای پسرک زیر بارون شد!
باعث شد چهارستون فقرات مرد پشت فرمون بلرزه...تهیونگ کال نسبت به
اینجور صداها حساسیت فاکی طوری داشت و حاال از شانس خوبش یک عدد
میکروب چندش درست کنارش نشسته بود و داشت با تمام قدرت جوری که
انگار که این کار به زندگیش بستگی داره آب بینیش رو تو اون دستمال کاغذی
کوفتی خالی میکرد و رو نرو تهیونگ راه میرفت!
فشار دستاش به دور فرمون بیشتر شد و دندون قروچه ای کرد تا حرفی به اون
آدم که از شانس گل بارونش انگار ساسنگ بود نزنه!
_بپیچید لطفا به سمت چپ!
صدای گرفته پسر باعث شد تهیونگ بدون حرفی فرمون رو به سمت چپ
بچرخونه!
چشمای جونگکوک رو آسمون که بدون وقفه میبارید خیره مونده بود
"امیدوارم االن تو اتاق گرم و نرمش الال کرده باشه...البته که این وقت شب
خوابیده!"
با خیال آسوده تری پلک زد..تهیونگ قرار نبود مثل خودش زندگی سختی داشته باشه!
تهیونگ همیشه کنارش بود..هر چند که ممکن بود هر کسی درکش نکنه اما
جونگکوک حس میکرد زندگیش رو به اون دو جفت چشم خمار و گونه های
پفکیش مدیونه!
به مرد کنارش که تو اون هودی تقریبا خودش رو گم کرده بود زل زد...چرا ماسک
زده بود؟
_اوم...میشه بپرسم چرا ماسک زدید؟
تیله های مشکی چشمای راننده با کالفگی تو حدقش چرخید و سری که به نشانه
تاسف تکون داد باعث شد که جونگکوک بفهمه قرار نیست جوابی بگیره!
سرش رو انداخت پایین در حالی که دستاش با پایین پیراهن خیسش ور میرفتن
زمزمه وار عذر خواهی کرد و باز ریکشنی از طرف راننده دریافت نکرد و همین
باعث شد که نگاهش رو باز به سمت پنجره برگردونه!
انگار اون آسمون بهتر از این یارو عقب مونده میتونست باهاش ارتباط برقرار
کنه!
بعد از تقریبا یک ربع که جونگکوک فقط بینش آدرس خونشون رو داده بود ماشین
مدل باالی کیم جلوی در خونشون توقف کرد!
_ممنونم آقا...چقدر باید بدم؟
جونگکوک بعد از تشکر صادقانه ای که کرد با خجالت دسته پوالی خیس و پالسیدش
رو از تو جیبش بیرون کشید و باعث شد پوزخندی رو لبایی که توسط ماسکش
پوشیده شده بود ایجاد بشه!
_میتونی لطفم رو جور دیگه ای جبران کنی؟
ابروهای کم پشت پسر باال پرید و سرش رو سریعا به معنای مثبت تکون داد
_آره حتما!
_بپر پایین!
تهیونگ نگاهش رو با سردی از پسر گرفت و در حالی که به بیرون نگاهی
میانداخت گفت و باعث شد جونگکوک کمی گیج بزنه!
_نمیری؟
لحن کالفه راننده باعث شد سریع به خودش بیاد و با شرمندگی باز سرش رو به
نشونه احترام خم کنه و بعد از تشکر دوباره از ماشین پیاده شد و انگار که مرد
نقاب دار فقط منتظر این بود گاز داد و صدای ترسناک کشیده شدن الستیکای
ماشین روی آسفالت باعث بسته شدن چشمای پسرک زیر بارون شد!
۵.۵k
۱۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.