فیک ٢/٣
بنده
یوری همچنان گریه میکرد که مامانه یوری گفت
/دختره قشنگم چرا گریه
+نمیدونم
/گریه مدارا عزیزم الان که پیشه منی دختره من کیم لونا الان
یه وکیل شده
+مامان من اسممو عوض کردم
/چیی(متعجب).چی گذاشتی
+یوری
/چه اسمه قشنگی (لوپشو بوس میکنه )
+....میخنده
/بریم
+اره اره دلم برای لوسیا تنگ شده (بغض
/یاااا بغض نکن وگرنه نمیزارم ببینیش
+مامان (کلافه
/باشه باشه بریم سواره ماشین بشم
بنده
یوری و مامانش سواره ماشین شدن
تو راه به خیابون خیره شده بود
که ناگهان عکس تهیونگو دید برگشت به سمته مامانش وقتی میخواست حرف بزنه که سریع مامانه یوری حرف زد
/بعد از که تو رفتی تهیونگ با همون دختر ازدواج کرد دو سال بعد صاحبه یه دختر شدن که الان یک سالشه
چند ماه پیش همون دختر (اسمشو یادم رفته ) به تهیونگ
خیانت کرد الان 2 هفتهی هست که طلاق گرفتن
تا الان خبرش همه جا هست مگه خبر نداشتی ؟؟
+مامان (بغض ) .م.من به خاطر تهیونگ از کره رفتم که فراموشش کنم
و..و.ولی من هنوز که شده نتونستم فراموشش کنم ..(گریه هاش اوج گرفت ) من چیکار کنم مامامانننننننن (گریه
/هی هی دختر گریه نکن (نکته مامانش داره رانندگی میکنه )
/مگه با لوگان نیستی
+چی نه مامان من میدونستم که لوگان دوستم داره میخواستم که بهم وابسته نشه ولی من اونو دست ندارم (گریه
بنده
یوری به اینکه گریه کرد خوابش برد مامانه یوری وقتی رسید خونه
ماشینو پارک کرد که
ویو مامانه یوری
وقتی رسیدم خونه ماشینو پارک کردم میخواستم پیاده بشم که تهیونکو دیدم این اینجا چیکار میکنه
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتش
/اینجا چیکار میکنی (جدی
-مادر جان لطفاً بزار لونا رو ببینم لطفا(بغض
/عع مادرجان (نیشخنده) بعد از چند سال پیدات شده
بعدی میگی بزار لونا رو ببینم
-....
/وایسا ببینم تو از کجا فهمیدی
-عکس داخله اینترنت بود لطفا مادر جان کمکم کن (گریه
با دوتا زانوهایش نشست زمین و گریه میکرد )
/هی هی چی شده مگه
-مامان (گریه )من بلد نیستم بچه داری کنم لطفاً کمکم کنید
(تهیونگ داشت التماس مامانه یوری میکرد مامانه یوری تعجب)
خوب دیگه بسه چطور بود
شرط
١٠لایک
٢٠کامنت
لطفاً💗
یوری همچنان گریه میکرد که مامانه یوری گفت
/دختره قشنگم چرا گریه
+نمیدونم
/گریه مدارا عزیزم الان که پیشه منی دختره من کیم لونا الان
یه وکیل شده
+مامان من اسممو عوض کردم
/چیی(متعجب).چی گذاشتی
+یوری
/چه اسمه قشنگی (لوپشو بوس میکنه )
+....میخنده
/بریم
+اره اره دلم برای لوسیا تنگ شده (بغض
/یاااا بغض نکن وگرنه نمیزارم ببینیش
+مامان (کلافه
/باشه باشه بریم سواره ماشین بشم
بنده
یوری و مامانش سواره ماشین شدن
تو راه به خیابون خیره شده بود
که ناگهان عکس تهیونگو دید برگشت به سمته مامانش وقتی میخواست حرف بزنه که سریع مامانه یوری حرف زد
/بعد از که تو رفتی تهیونگ با همون دختر ازدواج کرد دو سال بعد صاحبه یه دختر شدن که الان یک سالشه
چند ماه پیش همون دختر (اسمشو یادم رفته ) به تهیونگ
خیانت کرد الان 2 هفتهی هست که طلاق گرفتن
تا الان خبرش همه جا هست مگه خبر نداشتی ؟؟
+مامان (بغض ) .م.من به خاطر تهیونگ از کره رفتم که فراموشش کنم
و..و.ولی من هنوز که شده نتونستم فراموشش کنم ..(گریه هاش اوج گرفت ) من چیکار کنم مامامانننننننن (گریه
/هی هی دختر گریه نکن (نکته مامانش داره رانندگی میکنه )
/مگه با لوگان نیستی
+چی نه مامان من میدونستم که لوگان دوستم داره میخواستم که بهم وابسته نشه ولی من اونو دست ندارم (گریه
بنده
یوری به اینکه گریه کرد خوابش برد مامانه یوری وقتی رسید خونه
ماشینو پارک کرد که
ویو مامانه یوری
وقتی رسیدم خونه ماشینو پارک کردم میخواستم پیاده بشم که تهیونکو دیدم این اینجا چیکار میکنه
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمتش
/اینجا چیکار میکنی (جدی
-مادر جان لطفاً بزار لونا رو ببینم لطفا(بغض
/عع مادرجان (نیشخنده) بعد از چند سال پیدات شده
بعدی میگی بزار لونا رو ببینم
-....
/وایسا ببینم تو از کجا فهمیدی
-عکس داخله اینترنت بود لطفا مادر جان کمکم کن (گریه
با دوتا زانوهایش نشست زمین و گریه میکرد )
/هی هی چی شده مگه
-مامان (گریه )من بلد نیستم بچه داری کنم لطفاً کمکم کنید
(تهیونگ داشت التماس مامانه یوری میکرد مامانه یوری تعجب)
خوب دیگه بسه چطور بود
شرط
١٠لایک
٢٠کامنت
لطفاً💗
۱۳.۹k
۱۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.