نوشیدن خون قرمز
🩸𝐃𝐫𝐢𝐧𝐤𝐢𝐧𝐠 𝐫𝐞𝐝 𝐛𝐥𝐨𝐨𝐝🩸
(𝐏𝐚𝐫𝐭 9)
ات ویو
از رستوران خارج شدیم و سوار ماشین شدیم و منو برد به یه جایی.....
تهیونگ: پیاده شو....
ات: چرا؟....
تهیونگ: گفتم پیاده شو....
( از ماشین پیاده شدم و رفتیم سمت یه جایی که خیلی برام اشنا بود....)
ات: اینجا خیلی برام اشناس....
تهیونگ: یکم فکر کن یادت میاد....
ات: ..... صبر کن.... نکنه اینجا.....
7 سال پیش:
ات ویو
من با دانش اموزی به نام کیم جانگ وو دوست بودم که هر دو تو یه مدرسه بودیم ولی کلاسامون جدا بود و اون ازم بزرگتر بود.... باهاش خیلی صمیمی بودم و همیشه ماسک میزد و هیچ وقت چهره اشو درست و حسابی ندیده ام و یک روزی منو برد به جایی..... اون جا واقعا خیلی زیبا بود انگار توی پیاده رو بودیم و جلومون میله و پایینش هم دریا......
ات: اینجا کجاست؟؟؟....
کیم جانگ وو: ات..... من عاشقتم.... وقتی تنها میشم میام اینجا و به دریا خیره میشوم.... کل خاطراتم جلوی چشمام و مخصوصا تو میای.... و من امروز بهت اعتراف کردم..... مال من میشی؟
ات: ..... متاسفم..... من حتی تورو ندیده ام.... و بهت هیچ حسی ندارم.... لطفا بیا همو فراموش کنیم.... اینجوری خودت عذاب میکشی.... معذرت میخوام.... خدانگهدار کیم جانگ وو.....
( زمان هال)
ات : ( چشمام پر اشک میشه)..... اون.... اون.... اون.... پسره تو بودی ...؟؟...
تهیونگ: اره..... اون روز قلبمو شکستی.... ولی من فراموشت نکردم..... و اون موقعه منو رد کردی...
ات: تو واقعا کی هستی؟!...... ( با داد)
تهیونگ: اروم باش.... اسم واقعیه من کیم تهیونگه و همیشه صورتم ماسک میزدم قبلا چون خوشم نمیومد کسی منو ببینه یا بهم زل بزنه..... ولی بعدا برام عادی شد.... از همون روز اولی که دیدمت شناختمت.... و صدای تپش قلبمو احساس کردم.... من هنوزم عاشقتم.... کسی که درباره اش رستوران حرف میزدم.... اون تو بودی ات.... و الانم که بهت اعتراف کردم.... گفتی ببرش محیط زیبا بهش اعتراف کن.... و من همینکارو کردم..... واقعا از ته دل عاشقتم.... تورو نمیدونم.... ولی اگه واقعا ایندفعه هم منو رد کنی.... قول میدم دیگه هیچ وقت منو نبینی.... حالا برای دومین بار ازت درخواست میکنم..... مال من میشی؟!
ادامه اش تو کامنتا....
(𝐏𝐚𝐫𝐭 9)
ات ویو
از رستوران خارج شدیم و سوار ماشین شدیم و منو برد به یه جایی.....
تهیونگ: پیاده شو....
ات: چرا؟....
تهیونگ: گفتم پیاده شو....
( از ماشین پیاده شدم و رفتیم سمت یه جایی که خیلی برام اشنا بود....)
ات: اینجا خیلی برام اشناس....
تهیونگ: یکم فکر کن یادت میاد....
ات: ..... صبر کن.... نکنه اینجا.....
7 سال پیش:
ات ویو
من با دانش اموزی به نام کیم جانگ وو دوست بودم که هر دو تو یه مدرسه بودیم ولی کلاسامون جدا بود و اون ازم بزرگتر بود.... باهاش خیلی صمیمی بودم و همیشه ماسک میزد و هیچ وقت چهره اشو درست و حسابی ندیده ام و یک روزی منو برد به جایی..... اون جا واقعا خیلی زیبا بود انگار توی پیاده رو بودیم و جلومون میله و پایینش هم دریا......
ات: اینجا کجاست؟؟؟....
کیم جانگ وو: ات..... من عاشقتم.... وقتی تنها میشم میام اینجا و به دریا خیره میشوم.... کل خاطراتم جلوی چشمام و مخصوصا تو میای.... و من امروز بهت اعتراف کردم..... مال من میشی؟
ات: ..... متاسفم..... من حتی تورو ندیده ام.... و بهت هیچ حسی ندارم.... لطفا بیا همو فراموش کنیم.... اینجوری خودت عذاب میکشی.... معذرت میخوام.... خدانگهدار کیم جانگ وو.....
( زمان هال)
ات : ( چشمام پر اشک میشه)..... اون.... اون.... اون.... پسره تو بودی ...؟؟...
تهیونگ: اره..... اون روز قلبمو شکستی.... ولی من فراموشت نکردم..... و اون موقعه منو رد کردی...
ات: تو واقعا کی هستی؟!...... ( با داد)
تهیونگ: اروم باش.... اسم واقعیه من کیم تهیونگه و همیشه صورتم ماسک میزدم قبلا چون خوشم نمیومد کسی منو ببینه یا بهم زل بزنه..... ولی بعدا برام عادی شد.... از همون روز اولی که دیدمت شناختمت.... و صدای تپش قلبمو احساس کردم.... من هنوزم عاشقتم.... کسی که درباره اش رستوران حرف میزدم.... اون تو بودی ات.... و الانم که بهت اعتراف کردم.... گفتی ببرش محیط زیبا بهش اعتراف کن.... و من همینکارو کردم..... واقعا از ته دل عاشقتم.... تورو نمیدونم.... ولی اگه واقعا ایندفعه هم منو رد کنی.... قول میدم دیگه هیچ وقت منو نبینی.... حالا برای دومین بار ازت درخواست میکنم..... مال من میشی؟!
ادامه اش تو کامنتا....
۷.۸k
۰۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.