the king of my heart 💜
the king of my heart 💜
پارت۹
یونگی.راستی پس شوهرش کجاست ؟
مگه ات قرار نبود با پسر آقای لی ازدواج کنه؟
ات
وقتی اومد تنها بود مگه اون دوست دختر نداشت پس چرا الان تنهاست؟
بیخیال شاید کات کردن
رسیدیم خونه یونگی رفت توی اتاق جدیدش بقیه هم رفتن سر کار خودشون منم خیلی خابم میومد رفتم توی اتاقم یه لباس راحتی پوشیدم رو تخت دراز کشیدم تو فکر یونگی بودم که خابم برد
سه ساعت بعد(یاد باب اسفنجی افتادم)
ات. از خواب بیدار شدم یه نگاه به ساعت انداختم هفتو نشون میداد باید میرفتم پایین
رفتم یه آب به صورتم زدم اومدم بیرون یه شلوار طوسی با یه تیشرت صورتی پوشیدم تصمیم گرفتم اینبار موهامو باز بزارم تا یه تنوع داشته باشه رفتم پایین یونگی کنار سوهو نشسته بود حرف میزدن یونا هم با یه لباس نسبتاً باز کنارشون بود تا مثلاً یونگی رو خام کنه
یه سلام دادم
یونگی با سوهو.سلام
رفتم توی آشپزخونه کنار اجوما گشنم بود
یونگی
وقتی رسیدیم رفتم توی اتاقم رفتم حموم کردم بعدش اومدم بیرون یه لباس پوشیدم خسته بودم پس خوابیدم وقتی بیدار شدم رفتم پایین مثل اینکه بقیه کاری داشتن رفتن بیرون فقط یونا سوهو اجوما خونه بودن رفتم کنار سوهو داشتم باهاش حرف میزدم که ات اومد موهاشو باز گذاشته بود وقتی باز میزاره چقد بهش میاد یه سلام داد بعدش رفت توی آشپزخونه وقتی ات رو دیدم یاد ازدواج اجباری افتادم باید از سوهو بپرسم چرا ازدواج نکرده
یونگی.سوهو مگه ات قرار نبود با پسر آقای لی ازدواج کنه پس چی شد؟
سوهو.راستش بعد از اینکه تو رفتی اونا اومدن خواستگاری ات دو روز بعد قرار بود با هم ازدواج کنن که ما فهمیدیم اونا کلاهبردارنو میخان کل پولای شرکتو بالا بکشن با اینکه نصف سهام شرکت به باد رفت ولی پدربزرگ از اونا شکایت کرد پلیسا هم دستگیرشون کردن
یونگی. آها که اینطور
یک ساعت بعد(یاع یاع)
ات
بقیه اومدن همه سر میز شام بودیم
بزرگ خان.خب لطفاً همه یک لحظه سکوت کنین
بزرگ خان. همتون خوب میدونین که کم کم دارم بازنشسته میشم و طبق رسم خاندان مین شرکت و کل اموال من میرسه به بزرگترین نوه یعنی یونگی
همه برای یونگی دست زدن
یونگی.ممنون پدربزرگ
بزرگ خان. اما یه چیز دیگه هم هست الان که تو صاحب شرکت شدی باید هر چه زود تر ازدواج کنی و وارث به دنیا بیاری و من تصمیم گرفتم که تو با......
جای حساس تموم کردم😂
ولی نیگا چه ادمین خوبو سحرخیزی دارین داشتم خواب میدیدم رفتم کنسرت بی تی اس ولی از خابم دل کندم تا پارت بعدو براتون بنویسم
لایکا رو ببرین بالا کامنتم بزارین به زودی پارت بعدو میزارم
بای بای بیبی ها😘🍓
پارت۹
یونگی.راستی پس شوهرش کجاست ؟
مگه ات قرار نبود با پسر آقای لی ازدواج کنه؟
ات
وقتی اومد تنها بود مگه اون دوست دختر نداشت پس چرا الان تنهاست؟
بیخیال شاید کات کردن
رسیدیم خونه یونگی رفت توی اتاق جدیدش بقیه هم رفتن سر کار خودشون منم خیلی خابم میومد رفتم توی اتاقم یه لباس راحتی پوشیدم رو تخت دراز کشیدم تو فکر یونگی بودم که خابم برد
سه ساعت بعد(یاد باب اسفنجی افتادم)
ات. از خواب بیدار شدم یه نگاه به ساعت انداختم هفتو نشون میداد باید میرفتم پایین
رفتم یه آب به صورتم زدم اومدم بیرون یه شلوار طوسی با یه تیشرت صورتی پوشیدم تصمیم گرفتم اینبار موهامو باز بزارم تا یه تنوع داشته باشه رفتم پایین یونگی کنار سوهو نشسته بود حرف میزدن یونا هم با یه لباس نسبتاً باز کنارشون بود تا مثلاً یونگی رو خام کنه
یه سلام دادم
یونگی با سوهو.سلام
رفتم توی آشپزخونه کنار اجوما گشنم بود
یونگی
وقتی رسیدیم رفتم توی اتاقم رفتم حموم کردم بعدش اومدم بیرون یه لباس پوشیدم خسته بودم پس خوابیدم وقتی بیدار شدم رفتم پایین مثل اینکه بقیه کاری داشتن رفتن بیرون فقط یونا سوهو اجوما خونه بودن رفتم کنار سوهو داشتم باهاش حرف میزدم که ات اومد موهاشو باز گذاشته بود وقتی باز میزاره چقد بهش میاد یه سلام داد بعدش رفت توی آشپزخونه وقتی ات رو دیدم یاد ازدواج اجباری افتادم باید از سوهو بپرسم چرا ازدواج نکرده
یونگی.سوهو مگه ات قرار نبود با پسر آقای لی ازدواج کنه پس چی شد؟
سوهو.راستش بعد از اینکه تو رفتی اونا اومدن خواستگاری ات دو روز بعد قرار بود با هم ازدواج کنن که ما فهمیدیم اونا کلاهبردارنو میخان کل پولای شرکتو بالا بکشن با اینکه نصف سهام شرکت به باد رفت ولی پدربزرگ از اونا شکایت کرد پلیسا هم دستگیرشون کردن
یونگی. آها که اینطور
یک ساعت بعد(یاع یاع)
ات
بقیه اومدن همه سر میز شام بودیم
بزرگ خان.خب لطفاً همه یک لحظه سکوت کنین
بزرگ خان. همتون خوب میدونین که کم کم دارم بازنشسته میشم و طبق رسم خاندان مین شرکت و کل اموال من میرسه به بزرگترین نوه یعنی یونگی
همه برای یونگی دست زدن
یونگی.ممنون پدربزرگ
بزرگ خان. اما یه چیز دیگه هم هست الان که تو صاحب شرکت شدی باید هر چه زود تر ازدواج کنی و وارث به دنیا بیاری و من تصمیم گرفتم که تو با......
جای حساس تموم کردم😂
ولی نیگا چه ادمین خوبو سحرخیزی دارین داشتم خواب میدیدم رفتم کنسرت بی تی اس ولی از خابم دل کندم تا پارت بعدو براتون بنویسم
لایکا رو ببرین بالا کامنتم بزارین به زودی پارت بعدو میزارم
بای بای بیبی ها😘🍓
۱۴.۵k
۱۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.