۱۳سپتامبر
تک پارتی : ۱۳ سپتامبر
از حمام درومدم لباسام رو پوشیدم و یه نودل گذاشتم تا اماده بشه
رفتم سراغ گوشیم اما برگام ریخت . تهیونگ ۳۶ باز زنگ زده خدایا الان چی تو سرش میگزره😂❤️
زنگ زدم بهش برنداشت بعد از چند لحظه پیام داد :
« سلام عزیزم ببخشید روی تمرین بودم نتونستم جواب بدم .
چرا جواب تلفن رو نمیدادی نگران شدم»
منم گفتم :
«سلام
حمام بودم ببخشید دیگه »
تهیونگ گفت :
« امروز وقت داری بیای جایی ؟
من : اره چرا؟
ته ته خوب لوکیشن میفرستم»
خوب تهیونگ لوکیشن جایی که میخواستیم بریم رو فرستاد گفت ساعت ۶ اونجا باشم
..... ( پرش زمانی به ساعت۴)
خوب رفتم یه لباس خوب پوشیدم
( توصیف لباس : یه لباس دامن کوتاه ابی که سرشونه هاش میافتادن و کفش های ابی پاشنه بلند و موهام که قهوه ای بود رو باز گذاشتم )
یکم میکاپ کردم و تمام
جوون چه جیگری شدم من✌🏼❤️خوب سوار ماشین خودم شدم و راه افتادم به سمت اونجا ...
از زبون ته
خوب بچه ها همچی اماده هست؟
+ بگه نگران نباش😂
- خوب الان کن ا/ت رسید همه باهم میگیم تولدت مبارم ا/ت
+ بـاشـه فهمیدیم
تهیونگ توی ذهنش:(امروز ۱۳ سپتامبر تولد ا/ت هست باید سوپرایزش کنم )
از دید ا/ت
خوب با هزار زور رسیدم اونجا خدایی جای قشنگی بود اما تقریبا میشه گفت توی دل جنگل بود موندم تهیونگ چطور اینجارو پیدا کرده یا اصلا خودش گم نشده تا رسیده اینجا 😐
رفتم داخل ویلای که اونجا بود همه جا تاریک بود فکر کنم برقا رفته یا کسی نیست دستمو زدم رو کلید برق اما با چیزی که دیدم شوکه شدم...
از دید تهیونگ
ا/ت اومد داخل و برق رو روشن کرد همون لحظه من و اعظا باهم
- تولـدت مـبـارکــ🎈🎂
ا/ت واقعا خوشحال شد منم خوشحال شدم از اینکه اون خوشحال شد ( چقدر😂 خوشحال تو خوشحال شد)
خلاصه که باهم کلی خوشگذروندیم و دیگه موقع رفتن شد همه اعظا رفتم منم رفتم سوار ماشین بشم ا/ت هم داشت سوار میشد که...
از دید ا/ت
داشتم سوار ماشین میشدم که دیدم چند تا ماشین سیاه جلوی ماشین تهیونگ وایسادن چند تا مرد از داخل ماشین درومدن و یه اسلحه رو روبه روی تهیونگ قرار دادن .
تو شُک بودم اما وقتی دیدم تفنگ روبه روی تهیونگ هست سریع رفتم جلوی تهیونگ که..
از دید ته
ا/ت اومد جلوی من و یهو صدای شلیک اومد
نمیدونم چی شد که ا/ت روی من افتاد و اون آدما هم رفتن
🖤🖤🖤🖤
به خودم اومدم و دیدم اون آدما هیترا بودن که منو تهدید به مرگ کرده بودن و یه تفنگ جا گذاشتن حتما ترسیده بودن اما ا/ت جلوی من وایساد . به ا/ت نگاه کردم اما اون ا/ت همیشگی نبود اون ا/ت همیشه میخندید و پر انرژی بود اما این ا/ت سرد بود💔
چندبار اسمش رو صدا زدم اما چیزی نمیگفت و نگاهم میکرد
یه لحظه فکر کردم شاید ا/ت بمیره نمیدونستم چیکار کنم .
به تفنگی که هیترا جا گذاشته بودن نگاه کردم با خودم گفتم اگه قراره ا/ت بمیره منم باهاش میمیرم و تفنگ رو برداشتم و ...
از دید ا/ت
خیلی درد داشتم دیگه داشتم نفس های اخرم رو میزدم که دیدم تهیونگ تفنگ رو برداشت و گذاشت بالای سر خودش و خواست ماشه رو بکشه نمیدونستم چیکار کنم فقط تمام قدرتم رو جمع کردم و تفنگ رو از دستش کشیدم و تیر رو داخل هوا زدم ..
از دید تهیونگ
یکی تفنگ رو از دستم کشید و داخل هوا زد چشمامو که باز کردم دیدم ا/ت اینکارو کرده
( ا/ت - تهیونگ +)
- تهیونگ من میمیرم
+ نه نه تو سالم میمونی
- ازت میخوام .. زنده وایسی و .. یه زندگی خوب تشکیل .. بدی .. تو لایق یه زندگی .. خوب ... هستی ... خداحافظ تهیونگ .. شی 🖤🖤
+ نه نه ا/ت نه😭😭🖤
* راوی
ا/ت برای همیشه چشماشو بست . تهیونگ اسم ا/ت رو صدا زد اما کسی نبود که جواب بده🖤🖤🖤
سه سال بعد از دید تهیونگ
امروز ۱۳ سپتامبر هست تولد یه فرشته آسمونی که ۳ ساله از پیشم رفته
یه دسته گل خریدم و یه کیک شکلاتی که خیلی دوست داشت و رفتم اونجای نحس ( قبرستون منظورشه) رفتم روی قبر ا/ت
دسته گل 💐 و کیک🥧 رو گذاشتم روی قبر و به اونجا نگاه کردم
سکوت بود سکوتی که اصلا دوست نداشتم .
عادت نداشتم سکوت رو بشکونم همیشه ا/ت اول صحبت میکرد اما خوب دیگه الان اون فرشته زیر زمین بود
- سلام عزیزم تولدت مبارک خیلی خیلی دلم برات تنگ شده امیدوارم اونجا خوشحال باشی 🖤
منم همین رزا میام پیشت🖤
از حمام درومدم لباسام رو پوشیدم و یه نودل گذاشتم تا اماده بشه
رفتم سراغ گوشیم اما برگام ریخت . تهیونگ ۳۶ باز زنگ زده خدایا الان چی تو سرش میگزره😂❤️
زنگ زدم بهش برنداشت بعد از چند لحظه پیام داد :
« سلام عزیزم ببخشید روی تمرین بودم نتونستم جواب بدم .
چرا جواب تلفن رو نمیدادی نگران شدم»
منم گفتم :
«سلام
حمام بودم ببخشید دیگه »
تهیونگ گفت :
« امروز وقت داری بیای جایی ؟
من : اره چرا؟
ته ته خوب لوکیشن میفرستم»
خوب تهیونگ لوکیشن جایی که میخواستیم بریم رو فرستاد گفت ساعت ۶ اونجا باشم
..... ( پرش زمانی به ساعت۴)
خوب رفتم یه لباس خوب پوشیدم
( توصیف لباس : یه لباس دامن کوتاه ابی که سرشونه هاش میافتادن و کفش های ابی پاشنه بلند و موهام که قهوه ای بود رو باز گذاشتم )
یکم میکاپ کردم و تمام
جوون چه جیگری شدم من✌🏼❤️خوب سوار ماشین خودم شدم و راه افتادم به سمت اونجا ...
از زبون ته
خوب بچه ها همچی اماده هست؟
+ بگه نگران نباش😂
- خوب الان کن ا/ت رسید همه باهم میگیم تولدت مبارم ا/ت
+ بـاشـه فهمیدیم
تهیونگ توی ذهنش:(امروز ۱۳ سپتامبر تولد ا/ت هست باید سوپرایزش کنم )
از دید ا/ت
خوب با هزار زور رسیدم اونجا خدایی جای قشنگی بود اما تقریبا میشه گفت توی دل جنگل بود موندم تهیونگ چطور اینجارو پیدا کرده یا اصلا خودش گم نشده تا رسیده اینجا 😐
رفتم داخل ویلای که اونجا بود همه جا تاریک بود فکر کنم برقا رفته یا کسی نیست دستمو زدم رو کلید برق اما با چیزی که دیدم شوکه شدم...
از دید تهیونگ
ا/ت اومد داخل و برق رو روشن کرد همون لحظه من و اعظا باهم
- تولـدت مـبـارکــ🎈🎂
ا/ت واقعا خوشحال شد منم خوشحال شدم از اینکه اون خوشحال شد ( چقدر😂 خوشحال تو خوشحال شد)
خلاصه که باهم کلی خوشگذروندیم و دیگه موقع رفتن شد همه اعظا رفتم منم رفتم سوار ماشین بشم ا/ت هم داشت سوار میشد که...
از دید ا/ت
داشتم سوار ماشین میشدم که دیدم چند تا ماشین سیاه جلوی ماشین تهیونگ وایسادن چند تا مرد از داخل ماشین درومدن و یه اسلحه رو روبه روی تهیونگ قرار دادن .
تو شُک بودم اما وقتی دیدم تفنگ روبه روی تهیونگ هست سریع رفتم جلوی تهیونگ که..
از دید ته
ا/ت اومد جلوی من و یهو صدای شلیک اومد
نمیدونم چی شد که ا/ت روی من افتاد و اون آدما هم رفتن
🖤🖤🖤🖤
به خودم اومدم و دیدم اون آدما هیترا بودن که منو تهدید به مرگ کرده بودن و یه تفنگ جا گذاشتن حتما ترسیده بودن اما ا/ت جلوی من وایساد . به ا/ت نگاه کردم اما اون ا/ت همیشگی نبود اون ا/ت همیشه میخندید و پر انرژی بود اما این ا/ت سرد بود💔
چندبار اسمش رو صدا زدم اما چیزی نمیگفت و نگاهم میکرد
یه لحظه فکر کردم شاید ا/ت بمیره نمیدونستم چیکار کنم .
به تفنگی که هیترا جا گذاشته بودن نگاه کردم با خودم گفتم اگه قراره ا/ت بمیره منم باهاش میمیرم و تفنگ رو برداشتم و ...
از دید ا/ت
خیلی درد داشتم دیگه داشتم نفس های اخرم رو میزدم که دیدم تهیونگ تفنگ رو برداشت و گذاشت بالای سر خودش و خواست ماشه رو بکشه نمیدونستم چیکار کنم فقط تمام قدرتم رو جمع کردم و تفنگ رو از دستش کشیدم و تیر رو داخل هوا زدم ..
از دید تهیونگ
یکی تفنگ رو از دستم کشید و داخل هوا زد چشمامو که باز کردم دیدم ا/ت اینکارو کرده
( ا/ت - تهیونگ +)
- تهیونگ من میمیرم
+ نه نه تو سالم میمونی
- ازت میخوام .. زنده وایسی و .. یه زندگی خوب تشکیل .. بدی .. تو لایق یه زندگی .. خوب ... هستی ... خداحافظ تهیونگ .. شی 🖤🖤
+ نه نه ا/ت نه😭😭🖤
* راوی
ا/ت برای همیشه چشماشو بست . تهیونگ اسم ا/ت رو صدا زد اما کسی نبود که جواب بده🖤🖤🖤
سه سال بعد از دید تهیونگ
امروز ۱۳ سپتامبر هست تولد یه فرشته آسمونی که ۳ ساله از پیشم رفته
یه دسته گل خریدم و یه کیک شکلاتی که خیلی دوست داشت و رفتم اونجای نحس ( قبرستون منظورشه) رفتم روی قبر ا/ت
دسته گل 💐 و کیک🥧 رو گذاشتم روی قبر و به اونجا نگاه کردم
سکوت بود سکوتی که اصلا دوست نداشتم .
عادت نداشتم سکوت رو بشکونم همیشه ا/ت اول صحبت میکرد اما خوب دیگه الان اون فرشته زیر زمین بود
- سلام عزیزم تولدت مبارک خیلی خیلی دلم برات تنگ شده امیدوارم اونجا خوشحال باشی 🖤
منم همین رزا میام پیشت🖤
۸۵.۴k
۲۲ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.