I wish I never saw it. (پارت 21)
ولی من نه نمیدونم چرا شاید اگه جیمینو میدیدید بهم
میگفتید خیلی احمقم که باهاش ازدواج نمیکنم یا ازش خوشم نمیاد درسته خوشگله و هر دختری براش سرو دست میشکوندن ولی من
نه
شاید به خاطره بلاهایه سرم اورده هیچ وقت اون روزارو فراموش نمیکنم با هر شکنجه بیشتر ازش متنفر میشدم توی این چند روز باهاش خوب بودم
باهام خوب بود فکر میکردم همش یه خواب چرتو مزخرفه هرچی تقلا می کنم بیشتر به عمقش میرم درست مثل یه باتلاق هرچی تقلا کنی بیشتر میکشدت پایین
از در رفتم بیرون وایساده بود چند دقیقه بهم خیره بود ولی خودشو جمع کرد بهش نگاه کردم
مثل همیشه زیبا خوشپوش اینو من نمیگم ظاهرش میگه من فقط واقعیتو میگم بازوشو گرفتم باهاش همراه شدم همه نگاها سمت ما کشیده شد برام مهم نبود هیچی برام مهم نبود هرجا میرفت میرفتم
جیمین: عزیزم... عزیزم
ت ا: بله
جیمین: حواست کجاس... خیلی تند گفت حواستو جمع کن
چیزی نگفتم باهاش رفتم سمت صندلی نشستم به
ادما نگاه میکردم چه خوشحال بودن بهم تبریک میگفتن
هه فکر میکردن مثل دوتا مرغ عاشقیم ولی برعکس هیچ علاقه ای نبود البته از سمت خودم مهمونی کسل کننده تموم شد
رفتم سمت اتاق لباسمو باز کردم به خاطره زیپش که کنار پهلوم بود برام راحت بود بعد موهامو باز کردم رفتم سمت حموم یه دوش سریع گرفتم لباس زیرامو پوشیدم در باز شد قامت جیمین نمایان شد اومد سمتم بهم نزدیک میشد
میرفتم عقب تر چندقدم دیگه برداشتم پشتم خورد به دیوار دوتا دستاشو گذاشت دوطرفم صورتشو خم کرد نفساش میخورد به پوست صورتم دوست نداشتم انقدر بهم نزدیک بشه لباشو نزدیک لبام کرد خواست
لباشو بذاره رو لبم برگشتم با این کارم عصبی شد
سیلی محکمی بهم زد افتادم زمین از اتاق رفت بیرون باهمون حال دوتا زانوهامو بغل کردمو گریه میکردم رفتم رو تخت دراز کشیدم نفهمیدم کی خوابم برد از بس گریه کردم با
حس نوازش کسی سریع بیدار شدم جیمین بود تو جام بلند شدم تا دستشو برداره از عکسوالعم عصبانی شد
بدون حرفی رفت بیرون
یک هفته ای گذشت جیمین هر وقت میخواست بهم نزدیک شه مثل برق گرفته ها فرار میکردم
میگفتید خیلی احمقم که باهاش ازدواج نمیکنم یا ازش خوشم نمیاد درسته خوشگله و هر دختری براش سرو دست میشکوندن ولی من
نه
شاید به خاطره بلاهایه سرم اورده هیچ وقت اون روزارو فراموش نمیکنم با هر شکنجه بیشتر ازش متنفر میشدم توی این چند روز باهاش خوب بودم
باهام خوب بود فکر میکردم همش یه خواب چرتو مزخرفه هرچی تقلا می کنم بیشتر به عمقش میرم درست مثل یه باتلاق هرچی تقلا کنی بیشتر میکشدت پایین
از در رفتم بیرون وایساده بود چند دقیقه بهم خیره بود ولی خودشو جمع کرد بهش نگاه کردم
مثل همیشه زیبا خوشپوش اینو من نمیگم ظاهرش میگه من فقط واقعیتو میگم بازوشو گرفتم باهاش همراه شدم همه نگاها سمت ما کشیده شد برام مهم نبود هیچی برام مهم نبود هرجا میرفت میرفتم
جیمین: عزیزم... عزیزم
ت ا: بله
جیمین: حواست کجاس... خیلی تند گفت حواستو جمع کن
چیزی نگفتم باهاش رفتم سمت صندلی نشستم به
ادما نگاه میکردم چه خوشحال بودن بهم تبریک میگفتن
هه فکر میکردن مثل دوتا مرغ عاشقیم ولی برعکس هیچ علاقه ای نبود البته از سمت خودم مهمونی کسل کننده تموم شد
رفتم سمت اتاق لباسمو باز کردم به خاطره زیپش که کنار پهلوم بود برام راحت بود بعد موهامو باز کردم رفتم سمت حموم یه دوش سریع گرفتم لباس زیرامو پوشیدم در باز شد قامت جیمین نمایان شد اومد سمتم بهم نزدیک میشد
میرفتم عقب تر چندقدم دیگه برداشتم پشتم خورد به دیوار دوتا دستاشو گذاشت دوطرفم صورتشو خم کرد نفساش میخورد به پوست صورتم دوست نداشتم انقدر بهم نزدیک بشه لباشو نزدیک لبام کرد خواست
لباشو بذاره رو لبم برگشتم با این کارم عصبی شد
سیلی محکمی بهم زد افتادم زمین از اتاق رفت بیرون باهمون حال دوتا زانوهامو بغل کردمو گریه میکردم رفتم رو تخت دراز کشیدم نفهمیدم کی خوابم برد از بس گریه کردم با
حس نوازش کسی سریع بیدار شدم جیمین بود تو جام بلند شدم تا دستشو برداره از عکسوالعم عصبانی شد
بدون حرفی رفت بیرون
یک هفته ای گذشت جیمین هر وقت میخواست بهم نزدیک شه مثل برق گرفته ها فرار میکردم
۸۵.۳k
۲۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.