سرنخ(پارت۵)
سرنخ(پارت۵)
از زبان کارن
اعصاب نداشتم از طرفی روناک و از طرفی قرمز بودن چشمای آرسام و طلاق دلوین رو مخم بود
نمیدونستم چیکار کنم وقتی ماشین رو پاررک کردم برگشتم سمت راستین که به آرومی داشت با هدفونش ور میرفت
-چرا نرفتی تو؟
ارسام:معمولا برای رفتن به خونه بقیه اجازه میگیرن
-اع؟باادب شدی
ارسام:با ادب بودم بعضیا چشم دیدن نداشتن.
-برو تو زبون درازی نکن بچه جون
ارسام:بچه عمته کلا ۴ سال ازم بزرگتری
-که اصلا زیاد نیست
ارسام:دقیقا
-پرو
رفتیم تو
-اتاق مهمون خالیه میتونی بری اونجا
ارسام:اوک
-چیزی خوردی؟
آرسام:نچ
-چییی؟چرا مثلا برو گمشو آشپزخونه
نمیدونم چرا از این که چیزی نخورده بود و الان نزدیک ضهر بود اعصبانی شدم براش نیمرو آماده کردم و وسایل صبحانه رو جلوش گذاشتم و مجبورش کردم تا اخر بخوره موبایلم زنگ خورد جواب دادم
-بله؟
کامی(کامیار):کارن؟
-چی میخوای؟
کامی:دلوین کجاست؟
-به تو چه؟
کامی:شوهرشم
-بودی
کامی:چی؟
-شوهرش بودی دلوین دیگه زنت نیست قراره طلاق بگیره
کامی:چی؟دیوانه شدی؟میدونی که عاشقشم نه؟چرا چرت و پرت میگی؟
-هه چرت و پرت هه عشق ببین بچه عشق وجود نداره و یه افسانه هست حداقل برای تو آخه مرد حسابی اگه عاشقش بود نمیرفتی سرش هوو نمی یاوری منم دعوا ندارم خواهر منو طلاق میدی انوقت تو رو بخیر و مارو به سلامت خدافظ
از زبان کارن
اعصاب نداشتم از طرفی روناک و از طرفی قرمز بودن چشمای آرسام و طلاق دلوین رو مخم بود
نمیدونستم چیکار کنم وقتی ماشین رو پاررک کردم برگشتم سمت راستین که به آرومی داشت با هدفونش ور میرفت
-چرا نرفتی تو؟
ارسام:معمولا برای رفتن به خونه بقیه اجازه میگیرن
-اع؟باادب شدی
ارسام:با ادب بودم بعضیا چشم دیدن نداشتن.
-برو تو زبون درازی نکن بچه جون
ارسام:بچه عمته کلا ۴ سال ازم بزرگتری
-که اصلا زیاد نیست
ارسام:دقیقا
-پرو
رفتیم تو
-اتاق مهمون خالیه میتونی بری اونجا
ارسام:اوک
-چیزی خوردی؟
آرسام:نچ
-چییی؟چرا مثلا برو گمشو آشپزخونه
نمیدونم چرا از این که چیزی نخورده بود و الان نزدیک ضهر بود اعصبانی شدم براش نیمرو آماده کردم و وسایل صبحانه رو جلوش گذاشتم و مجبورش کردم تا اخر بخوره موبایلم زنگ خورد جواب دادم
-بله؟
کامی(کامیار):کارن؟
-چی میخوای؟
کامی:دلوین کجاست؟
-به تو چه؟
کامی:شوهرشم
-بودی
کامی:چی؟
-شوهرش بودی دلوین دیگه زنت نیست قراره طلاق بگیره
کامی:چی؟دیوانه شدی؟میدونی که عاشقشم نه؟چرا چرت و پرت میگی؟
-هه چرت و پرت هه عشق ببین بچه عشق وجود نداره و یه افسانه هست حداقل برای تو آخه مرد حسابی اگه عاشقش بود نمیرفتی سرش هوو نمی یاوری منم دعوا ندارم خواهر منو طلاق میدی انوقت تو رو بخیر و مارو به سلامت خدافظ
۲.۳k
۲۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.