پارت 16 i heat my self
ا.ت با موهای خرگوشیش دست در دست داداش یونگیش منتظر چانیول بودن که بعد از 2 مین ، یه پسر خوشگل که دست داداش کوچیکترشو گرفته ، داشتن به طرف یونگی و ا.ت حرکت میکردن...
ا.ت دست یونگی رو چپ و راست کرد گفت واووو چه پسر خفنی داره میاد مدرسه عررر و اون پارک جیمین هوووف خوشم نمیاد ازش اصللا
یونگی : کسی که پیش جیمینه رو فهمیدی کیه؟
ا.ت: نگووو یعنی چانیوله؟؟! اینکه خیلی خوشگله... به نظرت با منم دوست میشه؟
یونگی: اره بابا اینقدر ادم باحالیه که نگو که حالا بیشتر باهاش اشنا میشی میفهمی اصلا خودشو نمیگیره.. پسر خوبیه ... ناسلامتی رفیق منه هااا 😎😌
یکهو مکالمشون با صدای چانیول متوقف شد
چانیول : یونگیااااا 😁🥺
یونگی سرش رو چرخوند و با لبخند دستاشو باز کرد برای یه بغل گرم بعد از مدتها اونم توسط دوست عزیزش و چانیول هم با کمال میل به بغلش رفت و اونو به خودش فشرد
چانیول: چطوری رفیق شفیق؟
یونگی : خوبم چانیولا :) اون داداشته؟!
چانیول نگاه به عقبش کرد و دید داداشش چند قدم از اونا فاصله داره رو به داداش گوچیکتر گفت : جیمینا خجالت نکش این یونگی دوستمه همون که برات تعریف میکردم ازش
یونگی دلش از حرفای چانیول قنج رفت و سعی کرد ذوقشو نشون نده فقط لبخند زد
جیمین هم به یونگی لبخند زد و براش تعظیم کرد
چانیول : خبب اون خانم کوچولو کیه اونجا ایستاده؟ :)
ا.ت که قلبش از شنیدن خانم کوچولو قلبش زنجیر پاره کرده بود و خیلی سریع میزد، پشت داداشش به خاطر خجالتی بودنش قایم شد
یونگی اونو کشید کنار خودش و گفت : ایشون مین ا.ت هستند تک خواهر بنده
جیمین پوزخندی زد بهش ولی چانیول بهش لبخند زد و دستشو اورد جلو
چانیول : از دیدنتون خوشبختم ا.ت شی
ا.ت هم با گونه هایی کمی سرخ دستشو با تردید جلو برد و به دست چانیول رسوند و اونو کمی فشرد
ا.ت : منم از دیدنتون خوشبختم سونبه 😊
ا.ت دست یونگی رو چپ و راست کرد گفت واووو چه پسر خفنی داره میاد مدرسه عررر و اون پارک جیمین هوووف خوشم نمیاد ازش اصللا
یونگی : کسی که پیش جیمینه رو فهمیدی کیه؟
ا.ت: نگووو یعنی چانیوله؟؟! اینکه خیلی خوشگله... به نظرت با منم دوست میشه؟
یونگی: اره بابا اینقدر ادم باحالیه که نگو که حالا بیشتر باهاش اشنا میشی میفهمی اصلا خودشو نمیگیره.. پسر خوبیه ... ناسلامتی رفیق منه هااا 😎😌
یکهو مکالمشون با صدای چانیول متوقف شد
چانیول : یونگیااااا 😁🥺
یونگی سرش رو چرخوند و با لبخند دستاشو باز کرد برای یه بغل گرم بعد از مدتها اونم توسط دوست عزیزش و چانیول هم با کمال میل به بغلش رفت و اونو به خودش فشرد
چانیول: چطوری رفیق شفیق؟
یونگی : خوبم چانیولا :) اون داداشته؟!
چانیول نگاه به عقبش کرد و دید داداشش چند قدم از اونا فاصله داره رو به داداش گوچیکتر گفت : جیمینا خجالت نکش این یونگی دوستمه همون که برات تعریف میکردم ازش
یونگی دلش از حرفای چانیول قنج رفت و سعی کرد ذوقشو نشون نده فقط لبخند زد
جیمین هم به یونگی لبخند زد و براش تعظیم کرد
چانیول : خبب اون خانم کوچولو کیه اونجا ایستاده؟ :)
ا.ت که قلبش از شنیدن خانم کوچولو قلبش زنجیر پاره کرده بود و خیلی سریع میزد، پشت داداشش به خاطر خجالتی بودنش قایم شد
یونگی اونو کشید کنار خودش و گفت : ایشون مین ا.ت هستند تک خواهر بنده
جیمین پوزخندی زد بهش ولی چانیول بهش لبخند زد و دستشو اورد جلو
چانیول : از دیدنتون خوشبختم ا.ت شی
ا.ت هم با گونه هایی کمی سرخ دستشو با تردید جلو برد و به دست چانیول رسوند و اونو کمی فشرد
ا.ت : منم از دیدنتون خوشبختم سونبه 😊
۱۰.۱k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.