"مافیای جذاب من"
"مافیای جذاب من"
پارت 36
/ویو ا/ت سه ماه بعد ظهر ساعت2:00/
این چند روز خیلی سنا و شوگا حواسشون بهم هست..این وروجک هم خیلی اذیتم نمیکنه..فکنم اگر بدنیا بیاد دختر ارومی بشه..ظهر بود داشتیم ناهار میخوردیم که شوگا اومد..بعد از ناهار میخواستم برم بالا تو اتاق تا یکم بخوابم که یدفعه بدجور دلم درد گرفت نفسم گرفته بود بلند جیغ میزدم(من منحرف نیستم😂🤦🏻♀).
شوگا و سنا با نگرانی اومدن سمتم بعدش سیاهی شد..
وقتی چشامو باز کردم ی سقف سفید بالا سرم بود.میخواستم تکون بخورم که پرستار گفت:
*:خانم تکون نخورید براتون بده
ا/ت: ب.بچم..؟
*:بچتون سالمن بدنیا اومدن
ا/ت: کجاست؟
*:میگم الان بیارنش
ا/ت: باشه
ویو شوگا
بعد از ناهار ا/ت میخواست بره بالا که جیغ کشیدو بعدش بی هوش شد سریع بردیمش بیملرستانو دکترا بردنش اتاق عمل بعد از عمل به بخش بردنش قرار شد وقتی بهوش اومد برم ببینمش...پرستاری که از اتاقش بیرون اومد بهم گفت:
*: اقا خانمتون بهوش اومده میتونید برید ببینینشون..
شوگا:باشه..ممنون
سنا رفته بود یکم خوراکی و اینا بخره بیاد اتاق ا/ت رو میدونست که اتاق چنده بعد از اینکه پرستار از اتاق اومد بیرون رفتم داخل اتاق..
شوگا:ا/ت حالت خوبه؟
ا/ت:اره
ا/ت:سنا کجاست؟
شوگا:رفته یکم خوراکی بگیره الان میاد..
ا/ت:اهان
داشتم با ا/ت حرف میزدم که صدای باز شدن در اومد..اول فکر کردیم که سناست ولی پرستار بود که بچه رو اورده بود..
*:بفرمائید اینم از دختر گلتون*بچه رو داد به شوگا*
وقتی که بچه رو بهم داد ی حس عجیبی داشتم..پرستار رفت بیرون بچه تو بغلم بود میترسیدم تکونش بدم..ا/ت که خیلی دلش میخواست بچه رو ببینه گفت بچه رو بدم بهش..
ا/ت: شوگا بجه رو بده میخوام ببینمش
شوگا: باشه
ا/ت: چشاش چشبیه توع*لبخند*
سنا اومد داخل..
سنا:خب خب من اوم...*تعجب*
وسایل رو انداخت اومد سمت ها یون..منو ا/ت خندیدیم..
ا/ت:یواش*خنده*
سنا: ببخشید..خیلی دلم میخواست این فسقلی رو ببینم*ها یون رو بغل کرد*
شرطا
لایک:35
کامنت:20
پارت 36
/ویو ا/ت سه ماه بعد ظهر ساعت2:00/
این چند روز خیلی سنا و شوگا حواسشون بهم هست..این وروجک هم خیلی اذیتم نمیکنه..فکنم اگر بدنیا بیاد دختر ارومی بشه..ظهر بود داشتیم ناهار میخوردیم که شوگا اومد..بعد از ناهار میخواستم برم بالا تو اتاق تا یکم بخوابم که یدفعه بدجور دلم درد گرفت نفسم گرفته بود بلند جیغ میزدم(من منحرف نیستم😂🤦🏻♀).
شوگا و سنا با نگرانی اومدن سمتم بعدش سیاهی شد..
وقتی چشامو باز کردم ی سقف سفید بالا سرم بود.میخواستم تکون بخورم که پرستار گفت:
*:خانم تکون نخورید براتون بده
ا/ت: ب.بچم..؟
*:بچتون سالمن بدنیا اومدن
ا/ت: کجاست؟
*:میگم الان بیارنش
ا/ت: باشه
ویو شوگا
بعد از ناهار ا/ت میخواست بره بالا که جیغ کشیدو بعدش بی هوش شد سریع بردیمش بیملرستانو دکترا بردنش اتاق عمل بعد از عمل به بخش بردنش قرار شد وقتی بهوش اومد برم ببینمش...پرستاری که از اتاقش بیرون اومد بهم گفت:
*: اقا خانمتون بهوش اومده میتونید برید ببینینشون..
شوگا:باشه..ممنون
سنا رفته بود یکم خوراکی و اینا بخره بیاد اتاق ا/ت رو میدونست که اتاق چنده بعد از اینکه پرستار از اتاق اومد بیرون رفتم داخل اتاق..
شوگا:ا/ت حالت خوبه؟
ا/ت:اره
ا/ت:سنا کجاست؟
شوگا:رفته یکم خوراکی بگیره الان میاد..
ا/ت:اهان
داشتم با ا/ت حرف میزدم که صدای باز شدن در اومد..اول فکر کردیم که سناست ولی پرستار بود که بچه رو اورده بود..
*:بفرمائید اینم از دختر گلتون*بچه رو داد به شوگا*
وقتی که بچه رو بهم داد ی حس عجیبی داشتم..پرستار رفت بیرون بچه تو بغلم بود میترسیدم تکونش بدم..ا/ت که خیلی دلش میخواست بچه رو ببینه گفت بچه رو بدم بهش..
ا/ت: شوگا بجه رو بده میخوام ببینمش
شوگا: باشه
ا/ت: چشاش چشبیه توع*لبخند*
سنا اومد داخل..
سنا:خب خب من اوم...*تعجب*
وسایل رو انداخت اومد سمت ها یون..منو ا/ت خندیدیم..
ا/ت:یواش*خنده*
سنا: ببخشید..خیلی دلم میخواست این فسقلی رو ببینم*ها یون رو بغل کرد*
شرطا
لایک:35
کامنت:20
۹.۸k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.