دامیان:وارد کلاس شدم دیدن انیا وانمود میکنه که هیچ اتفاقی
دامیان:وارد کلاس شدم دیدن انیا وانمود میکنه که هیچ اتفاقی نیفتاده رفتم سر جام نشستم که معلم اومد
زنگ تفریح
آنیا:من و بکی رفتیم سالن غذا خوری غذا گرفتیم ، نه من حرف میزدم نه بکی که دامیان با دنیل و لوکاس رد شدن ، ذهن دامیان رو خوندم
ذهن دامیان: حالا چجوری به آنیا بگم که.......وایسا!!
آنیا:نمیدونم چرا دامیان تو ذهنش چیزی نگفت
دامیان: یادم اومد که آنیا میتونه ذهن بخونه بخاطر همین تو ذهنم چیزی نگفتم
رفتیم با بچه ها نشستیم
لوکاس: خب دامیان بلاخره به آنیا رسیدی یانه؟
دامیان: هنوز نه
دنیل: خاک تو سرت که نمیتونی که دل یه دختر رو بدست بیاری
دامیان: خفه شو
ذهن دامیان: البته الان دلشو به دست آوردم فقط منتظر یه فرصت خوبم که احساسم رو بهش بگم
زنگ کلاس
هیچ اتفاقی نیفتاد و معلم درس داد و زنگ خونه خورد
ذهن دامیان: تو حیاط منتظر آنیا میمونم که بهش بگم چه حسی دارم
آنیا: امه بچه ها رفته بودن فقط من مونده بودم چون وسایلم ریخت و پاش بود ، داشتم وسایلمو جمع میکردم که یهو مکس اومد تو......
وسترن پارت های بعد رو بعد از ساعت ۱ میزارم الان بابام هست نمیتونم😂🙏
زنگ تفریح
آنیا:من و بکی رفتیم سالن غذا خوری غذا گرفتیم ، نه من حرف میزدم نه بکی که دامیان با دنیل و لوکاس رد شدن ، ذهن دامیان رو خوندم
ذهن دامیان: حالا چجوری به آنیا بگم که.......وایسا!!
آنیا:نمیدونم چرا دامیان تو ذهنش چیزی نگفت
دامیان: یادم اومد که آنیا میتونه ذهن بخونه بخاطر همین تو ذهنم چیزی نگفتم
رفتیم با بچه ها نشستیم
لوکاس: خب دامیان بلاخره به آنیا رسیدی یانه؟
دامیان: هنوز نه
دنیل: خاک تو سرت که نمیتونی که دل یه دختر رو بدست بیاری
دامیان: خفه شو
ذهن دامیان: البته الان دلشو به دست آوردم فقط منتظر یه فرصت خوبم که احساسم رو بهش بگم
زنگ کلاس
هیچ اتفاقی نیفتاد و معلم درس داد و زنگ خونه خورد
ذهن دامیان: تو حیاط منتظر آنیا میمونم که بهش بگم چه حسی دارم
آنیا: امه بچه ها رفته بودن فقط من مونده بودم چون وسایلم ریخت و پاش بود ، داشتم وسایلمو جمع میکردم که یهو مکس اومد تو......
وسترن پارت های بعد رو بعد از ساعت ۱ میزارم الان بابام هست نمیتونم😂🙏
۵.۵k
۲۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.