فیک از جیمین « تک پارتی »
روی مبل نشسته بودم که جیمین بیاد چون بهم گفت بریم بیرون سرم توی گوشی بود که یهو در در کوبیده شد و با قیافه ی عصبانی ترسناک جیمین مواجه شدم
من : چی شده جیمینا 😰
جیمین : به من نگو جیمینا بگو توی این عکس لعنتی چه کار میکنی 😡
گوشیش رو نشونم داد که اصلا من نبودم
من : جیمین این من نیستم اصلا یه دختر دیگست جیمین : (با داد ) خود لعنتیت هستی چرا بهم نگفتی ازم خسته شدی هانننننننننننننننن😡😡 من فقط گریه میکردم که جیمین می خواست بره بیرون گوشه کتشو گرفتم من : لطفا ترو خدا نرو من توی اون عکس لعنتی نیستم که گوشه کتشو از دستم گرفت رفت من فقط گریه میکردم یاد اون روز حرف جیمین افتادم که بهم گفت هیوقت اشکتو در نمیارم😪 چند دقیقه گذشت که جیمین اومد توی خونه وقتی اومد من سریع رفتم توی اتاق که صدای شکستن چیزی رو شنیدم رفتم پایین دیدم یک از ظرف ها رو جیمین شکسته بود رفتم شیشه خورده ها رو جارو کردم بدون هیچ حرفی نشست روی مبل دستشو باند پیچی کردم جیمین : معذرت میخوام ظرفت رو شکوندم 😓 سرمو اوردم بالا فقط یه پوزخند زدم بلند شدم که وسایل رو جم کردم میخواستم برم توی اتاق که جیمین از پشت بغلم کرد دیدم داره گریه میکنه جیمین : من واقعا معذرت میخوام زود قضاوت کردم اخه تو خیلی به اون دختره توی عکس شبیه بودی 🤧( جیمین وقتی رفت بیرون از یکی دوستاش پرسید دخترتوی عکس کیه و اون گفت که خواهرمه توی عکس ) من : من احمقو بگو که نمی تونم بغلت رو رد کنم 😖 دستاشو از دور شکمم باز کردم سریع رفتم توی اتاق در رو قفل کردم جیمین : منو ببخش لطفا ازت خواهش میکنم همین جوری به در میکوبید که اخر خیلی خسته شد و صداش
کمتراومد منم دلم میخواست الان توی بغلش بودم در رو باز کردم که دیدم چشماش کاسه خون هست رفتم بغلش کردم من : میبخشمت که جیمین محکم منو بغل کرد گردنمو می بوسید من : بریم بخوابیم جیمین : اره رفتیم خوابیدیم که صبح دیدم خونه گل بارون شده رفتم پایین دیدم جیمین یه شاخه گل دستشه جیمین : اینم بابت عذر خواهی دیشب من : اه خودت برام کافی هستی این همه گل لازم نبود که اومد لبامو بوسید منم همراهیش کردم 😘
من : چی شده جیمینا 😰
جیمین : به من نگو جیمینا بگو توی این عکس لعنتی چه کار میکنی 😡
گوشیش رو نشونم داد که اصلا من نبودم
من : جیمین این من نیستم اصلا یه دختر دیگست جیمین : (با داد ) خود لعنتیت هستی چرا بهم نگفتی ازم خسته شدی هانننننننننننننننن😡😡 من فقط گریه میکردم که جیمین می خواست بره بیرون گوشه کتشو گرفتم من : لطفا ترو خدا نرو من توی اون عکس لعنتی نیستم که گوشه کتشو از دستم گرفت رفت من فقط گریه میکردم یاد اون روز حرف جیمین افتادم که بهم گفت هیوقت اشکتو در نمیارم😪 چند دقیقه گذشت که جیمین اومد توی خونه وقتی اومد من سریع رفتم توی اتاق که صدای شکستن چیزی رو شنیدم رفتم پایین دیدم یک از ظرف ها رو جیمین شکسته بود رفتم شیشه خورده ها رو جارو کردم بدون هیچ حرفی نشست روی مبل دستشو باند پیچی کردم جیمین : معذرت میخوام ظرفت رو شکوندم 😓 سرمو اوردم بالا فقط یه پوزخند زدم بلند شدم که وسایل رو جم کردم میخواستم برم توی اتاق که جیمین از پشت بغلم کرد دیدم داره گریه میکنه جیمین : من واقعا معذرت میخوام زود قضاوت کردم اخه تو خیلی به اون دختره توی عکس شبیه بودی 🤧( جیمین وقتی رفت بیرون از یکی دوستاش پرسید دخترتوی عکس کیه و اون گفت که خواهرمه توی عکس ) من : من احمقو بگو که نمی تونم بغلت رو رد کنم 😖 دستاشو از دور شکمم باز کردم سریع رفتم توی اتاق در رو قفل کردم جیمین : منو ببخش لطفا ازت خواهش میکنم همین جوری به در میکوبید که اخر خیلی خسته شد و صداش
کمتراومد منم دلم میخواست الان توی بغلش بودم در رو باز کردم که دیدم چشماش کاسه خون هست رفتم بغلش کردم من : میبخشمت که جیمین محکم منو بغل کرد گردنمو می بوسید من : بریم بخوابیم جیمین : اره رفتیم خوابیدیم که صبح دیدم خونه گل بارون شده رفتم پایین دیدم جیمین یه شاخه گل دستشه جیمین : اینم بابت عذر خواهی دیشب من : اه خودت برام کافی هستی این همه گل لازم نبود که اومد لبامو بوسید منم همراهیش کردم 😘
۹۷.۴k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۰