عشق یا ثروت ( پارته چهارده )
و باید اعتراف کنم که لبخندش واقعا به دلم نشست به دستم خیره شدم و از اون که انگشتامون تو هم قلاب بود واقعا ذوق زده بودم
ویو: کوکو
من چون زیاد با اون وقت میگذروندم میدونستم ترس داره از فضایه بسته ولی خوب واقعا از این جمله بدم میاد که نمیتونستم ارومش کنم پس تصمیم گرفتم حدقلش بهش دل گرمی بدم و اروم اروم دستشو گرفتم که یه وقتی پس نزنه دستمو.
همه چی اوکی بود تا چشمم به چهرش خورد شما اینو درک نمیکنین ولی وقتی قرمز میشه خیلی ناناز میشهههههگتتکزگتلزک اهم داشتم میگفتم ولی بیاین واضح تر توضیح بدم
ببینین...
مثله توت فرنگی خوردنی میشه
مثله هندونه شیرین میشه
و مثله یاقوته سرخ میدرخشه
بینه خودمون بمونه که من مورده اخرشو بیشتر میپسندم اخه یاقوت خیلی ارزش منده.
راستی نمیدونم هنوز به اینوپی بگم چی پشته سرمون میگن یا نه
زمان: زنگ تفریح
مکان: کلاس
همینطور بچه ها مشغول کاری بودن رفتم که یکم اب بخورم و اینوپی تو کلاس بود مشغول حرف زدن با کناریش که اتفاقا یه دختره نچسب بود و کاملا غییره عمد من جیبشو زدم چند باری بگذریم چون تنها بودم حواسم به صدا هایه اطرافم خیلی بود و کامل میشنیدم چی میگن تا وقتی رسیدم به اکیپه خبر چینه مدرسه قشنگ میشنیدم که چیا دارن میگن
یکیشون: هعی بچه ها یه خبره داغ دارم برسونین دسته دانش اموزا
من خوب میدونم اون هاجیمه سیشو رو دوس داره ها ولی خبرمون خیلی داغ نیست اگه دقت کرده باشین اینوپی خیلی شبیه خواهرش اکانست پس ما باید بکیم به خاطره شباهتشون عاشقشه
کم کم عصبی شدم و...
ویو: کوکو
من چون زیاد با اون وقت میگذروندم میدونستم ترس داره از فضایه بسته ولی خوب واقعا از این جمله بدم میاد که نمیتونستم ارومش کنم پس تصمیم گرفتم حدقلش بهش دل گرمی بدم و اروم اروم دستشو گرفتم که یه وقتی پس نزنه دستمو.
همه چی اوکی بود تا چشمم به چهرش خورد شما اینو درک نمیکنین ولی وقتی قرمز میشه خیلی ناناز میشهههههگتتکزگتلزک اهم داشتم میگفتم ولی بیاین واضح تر توضیح بدم
ببینین...
مثله توت فرنگی خوردنی میشه
مثله هندونه شیرین میشه
و مثله یاقوته سرخ میدرخشه
بینه خودمون بمونه که من مورده اخرشو بیشتر میپسندم اخه یاقوت خیلی ارزش منده.
راستی نمیدونم هنوز به اینوپی بگم چی پشته سرمون میگن یا نه
زمان: زنگ تفریح
مکان: کلاس
همینطور بچه ها مشغول کاری بودن رفتم که یکم اب بخورم و اینوپی تو کلاس بود مشغول حرف زدن با کناریش که اتفاقا یه دختره نچسب بود و کاملا غییره عمد من جیبشو زدم چند باری بگذریم چون تنها بودم حواسم به صدا هایه اطرافم خیلی بود و کامل میشنیدم چی میگن تا وقتی رسیدم به اکیپه خبر چینه مدرسه قشنگ میشنیدم که چیا دارن میگن
یکیشون: هعی بچه ها یه خبره داغ دارم برسونین دسته دانش اموزا
من خوب میدونم اون هاجیمه سیشو رو دوس داره ها ولی خبرمون خیلی داغ نیست اگه دقت کرده باشین اینوپی خیلی شبیه خواهرش اکانست پس ما باید بکیم به خاطره شباهتشون عاشقشه
کم کم عصبی شدم و...
۹۳۳
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.