صلیب سرخ P10
صلیب سرخ P10
هانا:تا الان کجا بودی هاا؟
جونگ کوگ:هانا واقعا حوصله ی سوالاتو ندارم.
و به سرعت نور رفتم داخل اتاقم
هانا:هوفف حالا بلاخره من که میفهمم چی تو مغزت میگذره
همینطور داشتم لباسامو عوض میکردم که گوشیم زنگ خورد، رفتم طرفش و با دیدن اسم روی صفحه ب گوشی ناخودآگاه لبخندی روی لبام نشست...
«کارن»
بعد از تموم شدن کلاس به سرعت خودمو رسوندم به کلاس هنرم و با اجازه ی استاد وارد شدم.
نزدیک یک ساعتی بود که تو کلاس بودم و نقاشیمو هنوز تموم نکرده بودم،با ذوقی که واقعا نمیدونستم از کجا میاد طرف استادم رفتم و بوم نقاشی رو جلوش گرفتم. خانم چوی بعد از چند دقیقه گفت:عالیه.... این..این پسر کیه؟
کارن:راستش... دوستمه
خانم چوی:خوب اسمش چیه؟
کارن:جئون جونگ کوک
خانم چوی:کارن، این واقعا عالیه... الان اصلا کامل نیست، برو کاملش کن و هفته ی بعد برام بیار، نقاشیت انقدر خوب شده که میخوام برای نمایشگاه نقاشی تو رو انتخاب کنم.
کارن:چشم واقعا ممنونم خانم چوی
سریع وسایلامو جمع کردم و بوم نقاشیمو داخل کیسه پلاستیکی بزرگی گذاشتم و سوار ماشینی شدم که مامان برام فرستاده بود.
کلیدو تو در پیچوندم و وارد خونه شدم
و اولین کاری کردم پریدم بغل برادرم
کارن:سلاممم اوپااا
برادرم هنوز تو شوک بود به خودش اومد و منو بغل کرد
سوجون:اوو سلام کارننن
کمی ازش فاصله گرفتم که به طبق عادتش سرمو بوسید
از بغلش بیرون اومدم و به نوبت با خانوادم سلام کردم و قبل از اینکه به مامانم فرصت بدم که بخواد اصرارم کنه کنارشون بشینم خودمو به اتاقم رسوندم و لباسامو عوض کردم
قبل از اینکه بخوام برم بیرون تصمیم گرفتم یه زنگی به جونگ کوک بزنم و از حالش باخبر بشم.
بعداز سه تا بوق جواب داد:سلام کارنیی
کارن:سلاممم
«آیو»
یه چند دقیقه ای بود که کارن دیر کرده بود
مامان:عزیزم میری دنبال خواهرت
آیو:باشه
رفتم جلو اتاقش اما قبل از اینکه بخوام در بزنم متوجه شدم کارن داره با تلفن صحبت میکنه و میخنده
نمیخواستم مامان، بابا بدونن و سوجون بفهمن خبریه برای همین آروم وارد اتاق شدم
همینکه کارن متوجه من شد، اخمی کرد و با دستش حرکتی انجام داد:برو بیرون.
زمزمه کردم:کارم مهمه
بعد از چند دقیقه کارش تموم شد
کارن:خوب..
آیو:مامان گفت بهت بگم بیای پایین
کارن:همین..؟
آیو:خوب نه میخواستم بپرسم این پسری که چند روزه باهاش در ارتباطی کیه.
کارن:خودت خوب میدونی من از پسرا بدم میاد اما جونگ کوک تنها پسریه که من ازش بدم نمیاد
آیو:پس نونا من بلاخره از پسری خوشش اومد
کارن صورتش قرمز شد و گفت:هی هی هی و بالشتی که کنارش بود تو صورتم کوبید
آیو:باشه باشه حالا بیا بریم پایین مامان شک میکنه
کارن:باشه...
هانا:تا الان کجا بودی هاا؟
جونگ کوگ:هانا واقعا حوصله ی سوالاتو ندارم.
و به سرعت نور رفتم داخل اتاقم
هانا:هوفف حالا بلاخره من که میفهمم چی تو مغزت میگذره
همینطور داشتم لباسامو عوض میکردم که گوشیم زنگ خورد، رفتم طرفش و با دیدن اسم روی صفحه ب گوشی ناخودآگاه لبخندی روی لبام نشست...
«کارن»
بعد از تموم شدن کلاس به سرعت خودمو رسوندم به کلاس هنرم و با اجازه ی استاد وارد شدم.
نزدیک یک ساعتی بود که تو کلاس بودم و نقاشیمو هنوز تموم نکرده بودم،با ذوقی که واقعا نمیدونستم از کجا میاد طرف استادم رفتم و بوم نقاشی رو جلوش گرفتم. خانم چوی بعد از چند دقیقه گفت:عالیه.... این..این پسر کیه؟
کارن:راستش... دوستمه
خانم چوی:خوب اسمش چیه؟
کارن:جئون جونگ کوک
خانم چوی:کارن، این واقعا عالیه... الان اصلا کامل نیست، برو کاملش کن و هفته ی بعد برام بیار، نقاشیت انقدر خوب شده که میخوام برای نمایشگاه نقاشی تو رو انتخاب کنم.
کارن:چشم واقعا ممنونم خانم چوی
سریع وسایلامو جمع کردم و بوم نقاشیمو داخل کیسه پلاستیکی بزرگی گذاشتم و سوار ماشینی شدم که مامان برام فرستاده بود.
کلیدو تو در پیچوندم و وارد خونه شدم
و اولین کاری کردم پریدم بغل برادرم
کارن:سلاممم اوپااا
برادرم هنوز تو شوک بود به خودش اومد و منو بغل کرد
سوجون:اوو سلام کارننن
کمی ازش فاصله گرفتم که به طبق عادتش سرمو بوسید
از بغلش بیرون اومدم و به نوبت با خانوادم سلام کردم و قبل از اینکه به مامانم فرصت بدم که بخواد اصرارم کنه کنارشون بشینم خودمو به اتاقم رسوندم و لباسامو عوض کردم
قبل از اینکه بخوام برم بیرون تصمیم گرفتم یه زنگی به جونگ کوک بزنم و از حالش باخبر بشم.
بعداز سه تا بوق جواب داد:سلام کارنیی
کارن:سلاممم
«آیو»
یه چند دقیقه ای بود که کارن دیر کرده بود
مامان:عزیزم میری دنبال خواهرت
آیو:باشه
رفتم جلو اتاقش اما قبل از اینکه بخوام در بزنم متوجه شدم کارن داره با تلفن صحبت میکنه و میخنده
نمیخواستم مامان، بابا بدونن و سوجون بفهمن خبریه برای همین آروم وارد اتاق شدم
همینکه کارن متوجه من شد، اخمی کرد و با دستش حرکتی انجام داد:برو بیرون.
زمزمه کردم:کارم مهمه
بعد از چند دقیقه کارش تموم شد
کارن:خوب..
آیو:مامان گفت بهت بگم بیای پایین
کارن:همین..؟
آیو:خوب نه میخواستم بپرسم این پسری که چند روزه باهاش در ارتباطی کیه.
کارن:خودت خوب میدونی من از پسرا بدم میاد اما جونگ کوک تنها پسریه که من ازش بدم نمیاد
آیو:پس نونا من بلاخره از پسری خوشش اومد
کارن صورتش قرمز شد و گفت:هی هی هی و بالشتی که کنارش بود تو صورتم کوبید
آیو:باشه باشه حالا بیا بریم پایین مامان شک میکنه
کارن:باشه...
۱.۹k
۲۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.