فیک جیمین ( کیوت و خشن) پارت ۴۰
از زبان جیمین
شاید تولد لیا آخرین شانس برای دیدن سویونگ باشه
( شب )
از زبان سویونگ
یه سارافون سفید با کفشه پاشنه بلند سفید پوشیدم موهامم باز گذاشتم یه آرایش کم رنگ کردم خیلی قشنگ شده بودم رفتم پایین و سواره ماشینم شدم ، رسیدم به مهمونی جشن تو حیاط عمارتشون بود لیا همین که منو دید اومد سمتم خیلی خوشگل شده بود بغلم کرد گفتم : تولدت مبارک عشقم گفت : وای خیلی خوشحالم که اومدی گفتم : البته که میومدم رفتم کناره بچه های خودمون از جمله تهیونگ ، کوک ، مینا تازه داداشمم دعوت بود ولی تنها نیومده بود با دوست دخترش یعنی خواهره جیمین اومده بود آفرین خوب مُخِش رو زده نشستم کنارشون که از دور جیمین رو دیدم یک هفته بود ندیده بودمش تنها یه طرف مونده بود کوک پا شد رفت سمتش
چراغا همه خاموش شدن و لیا رفت روی اِستِیجی که اونجا بود میکروفون رو برداشت و گفت : سلام به همه خیلی ممنون که تا اینجا اومدین و منو خوشحال کردین میخوام از یه نفر که خیلی هم دوسش دارم دعوت کنم بیاد روی صحنه و آهنگ stay رو برامون بخونه بعد اسمه منو صدا زد با افتخار بلند شدم و رفتم روی صحنه یه چراغ کم رنگی روی همه روشن شد ولی یه چراغ پر نور تر روی من روشن شد شروع کردم به خوندن به جیمین نگاه کردم زوج ها یکی یکی میومدن و دوتایی میرقصیدن همینطوری میخوندم که یهو چشمم به همون مرده که ما رو تعقیب میکرد و میخواست جیمین رو بکشه افتاد وقتی به طرف جیمین نگاه کردم جیمین نبود و وقتی به طرفه مرده نگاه کردم اونم نبود حتما میخواد به جیمین آسیب بزنه همونجا میکروفون رو ول کردم و رفتم بیرون تهیونگ و کوک و داداشمم دنبالم اومدن از عمارت که خارج شدم چون روزه تعطیل بود روی پیاده رو شلوغ بود توی اون جمعیت میگشتم که جیمین رو با فاصله زیادی بین جمعیت دیدم یه چند ثانیه بهش نگاه کردم اما وقتی پشتش رو دیدم همون مرده با یه چاقو توی دستش با فاصله زیادی از جیمین مونده بود مرده با چاقو شروع به دویدن سمته جیمین کرد جیمین خودش روحشم خبر نداشت پشتش چی میشه منم شروع به دویدن کردم همین که به جیمین رسیدم بغلش کردم و چرخیدم به سمتی که مرده بود یه دفعه همونطور که توی بغل جیمین بودم چاقو بجای جیمین رفت توی پهلوم
از زبان جیمین
نمیدونم چیشد ، برای اینکه یارو فرار نکنه چاقویی که توی دستش بود و توی بدن سویونگ فرو رفته بود رو گرفتم که باعث شد دستم بریده بشه ماسکش رو کشیدم پایین که دیدم اون مرده سیاه پوش عمومه از دستم فرار کرد داد زدم گفتم : تهیونگگگگ برو دنبالش نزار فرار کنه
سویونگ که توی بغلم بود کم کم داشت هوشیاریش رو از دست میداد که تعادلش رو از دست داد و افتاد گرفتمش غرق در خون بودیم لباسام کلا خونی بودن با اینکه توی همچین شرایطی بود گفت : جیمین...
شاید تولد لیا آخرین شانس برای دیدن سویونگ باشه
( شب )
از زبان سویونگ
یه سارافون سفید با کفشه پاشنه بلند سفید پوشیدم موهامم باز گذاشتم یه آرایش کم رنگ کردم خیلی قشنگ شده بودم رفتم پایین و سواره ماشینم شدم ، رسیدم به مهمونی جشن تو حیاط عمارتشون بود لیا همین که منو دید اومد سمتم خیلی خوشگل شده بود بغلم کرد گفتم : تولدت مبارک عشقم گفت : وای خیلی خوشحالم که اومدی گفتم : البته که میومدم رفتم کناره بچه های خودمون از جمله تهیونگ ، کوک ، مینا تازه داداشمم دعوت بود ولی تنها نیومده بود با دوست دخترش یعنی خواهره جیمین اومده بود آفرین خوب مُخِش رو زده نشستم کنارشون که از دور جیمین رو دیدم یک هفته بود ندیده بودمش تنها یه طرف مونده بود کوک پا شد رفت سمتش
چراغا همه خاموش شدن و لیا رفت روی اِستِیجی که اونجا بود میکروفون رو برداشت و گفت : سلام به همه خیلی ممنون که تا اینجا اومدین و منو خوشحال کردین میخوام از یه نفر که خیلی هم دوسش دارم دعوت کنم بیاد روی صحنه و آهنگ stay رو برامون بخونه بعد اسمه منو صدا زد با افتخار بلند شدم و رفتم روی صحنه یه چراغ کم رنگی روی همه روشن شد ولی یه چراغ پر نور تر روی من روشن شد شروع کردم به خوندن به جیمین نگاه کردم زوج ها یکی یکی میومدن و دوتایی میرقصیدن همینطوری میخوندم که یهو چشمم به همون مرده که ما رو تعقیب میکرد و میخواست جیمین رو بکشه افتاد وقتی به طرف جیمین نگاه کردم جیمین نبود و وقتی به طرفه مرده نگاه کردم اونم نبود حتما میخواد به جیمین آسیب بزنه همونجا میکروفون رو ول کردم و رفتم بیرون تهیونگ و کوک و داداشمم دنبالم اومدن از عمارت که خارج شدم چون روزه تعطیل بود روی پیاده رو شلوغ بود توی اون جمعیت میگشتم که جیمین رو با فاصله زیادی بین جمعیت دیدم یه چند ثانیه بهش نگاه کردم اما وقتی پشتش رو دیدم همون مرده با یه چاقو توی دستش با فاصله زیادی از جیمین مونده بود مرده با چاقو شروع به دویدن سمته جیمین کرد جیمین خودش روحشم خبر نداشت پشتش چی میشه منم شروع به دویدن کردم همین که به جیمین رسیدم بغلش کردم و چرخیدم به سمتی که مرده بود یه دفعه همونطور که توی بغل جیمین بودم چاقو بجای جیمین رفت توی پهلوم
از زبان جیمین
نمیدونم چیشد ، برای اینکه یارو فرار نکنه چاقویی که توی دستش بود و توی بدن سویونگ فرو رفته بود رو گرفتم که باعث شد دستم بریده بشه ماسکش رو کشیدم پایین که دیدم اون مرده سیاه پوش عمومه از دستم فرار کرد داد زدم گفتم : تهیونگگگگ برو دنبالش نزار فرار کنه
سویونگ که توی بغلم بود کم کم داشت هوشیاریش رو از دست میداد که تعادلش رو از دست داد و افتاد گرفتمش غرق در خون بودیم لباسام کلا خونی بودن با اینکه توی همچین شرایطی بود گفت : جیمین...
۱۱۴.۵k
۰۸ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.