𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞⁷
𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞⁷
بستنی رو شروع به خوردن کردم.... اونم تمومش کرده بود... بلند شدم و دستشو گرفتم و به سمت خونه رفتم دیگه نزدیکای شب بود....به خونه رسیدیم درو باز کردم و وارد شدم... یکی از همسایه های عوضیم رو دیدم خیلی آدم ه.یزی بود......
---: به آقای جیمین
جیمین: فرمایش
---: دوست دختر گرفتین؟*خنده بلند*
جیمین:*میره سمت پسره و یقش رو میگره*صد بار بهت گفتم جلوی من ظاهر نشو فهمیدی*داد*
ات: جیم.. ین*ترس*
به خاط ات ولش کردم اون اون خیلی رو مخه....
---: باشه باشه *دستاشو میبره بالا*
به سمت ات رفت که اتو کشیدم سمت خودم جوری که ب.دنش روم بود اما با این وجود انگشتشو به رو.ن ات کشید....
داشتم با خشم خالص به سمتش میرفتم که ات دستمو کشید
ات: ولش کن... اشکال نداره
جیمین؛: اما*اخم. بم*
ات: بیا بریم
ولش کردم و به سمت واحد خودمون رفتم.... دست اتو ول کردم و وارد خونه شدم....... با حرص به سمت اتاقم رفتم رو تخت دراز کشیدم...
جیمین: خیلی رو مخه*بم*
ات:*کنارش رو تخت میشینه*... ولش کن
جیمین:---*چشمای بسته*
ات: جیمین... به من نگاه کن میخوام چشماتو ببینم
جیمین: چی میخوای بگی؟
ات: هیی چشاتو باز کن میگممم
جیمین: نمیخواد... برو بیرون*بم. جدی*
ات: هی تو خیلی....
جیمین: من خیلی چی؟!
ات: هیچی خیلی کیوتی
جیمین:---میشه بری بیرون؟
ات: نه نه نمیشه برم چشاتو باز کنن*آروم نشست رو شکمش*... چشاتو باز کن دیگه
جیمین:*پوزخند*هر کاری هم بکنی این چشم ها باز نمیشه
ات: اصلا هر کاری بگی انجام میدم... باشه؟
جیمین: نمیخواد
ات: یااا... هر کاری... فکر کننن
جیمین:هر کاری؟
ات: آرههه
جیمین:---*چشماشو باز کرد و نگاهشو به ات دوخت*
ات: خب؟
جیمین:*از سر تا پا نگاش میکنه*
بستنی رو شروع به خوردن کردم.... اونم تمومش کرده بود... بلند شدم و دستشو گرفتم و به سمت خونه رفتم دیگه نزدیکای شب بود....به خونه رسیدیم درو باز کردم و وارد شدم... یکی از همسایه های عوضیم رو دیدم خیلی آدم ه.یزی بود......
---: به آقای جیمین
جیمین: فرمایش
---: دوست دختر گرفتین؟*خنده بلند*
جیمین:*میره سمت پسره و یقش رو میگره*صد بار بهت گفتم جلوی من ظاهر نشو فهمیدی*داد*
ات: جیم.. ین*ترس*
به خاط ات ولش کردم اون اون خیلی رو مخه....
---: باشه باشه *دستاشو میبره بالا*
به سمت ات رفت که اتو کشیدم سمت خودم جوری که ب.دنش روم بود اما با این وجود انگشتشو به رو.ن ات کشید....
داشتم با خشم خالص به سمتش میرفتم که ات دستمو کشید
ات: ولش کن... اشکال نداره
جیمین؛: اما*اخم. بم*
ات: بیا بریم
ولش کردم و به سمت واحد خودمون رفتم.... دست اتو ول کردم و وارد خونه شدم....... با حرص به سمت اتاقم رفتم رو تخت دراز کشیدم...
جیمین: خیلی رو مخه*بم*
ات:*کنارش رو تخت میشینه*... ولش کن
جیمین:---*چشمای بسته*
ات: جیمین... به من نگاه کن میخوام چشماتو ببینم
جیمین: چی میخوای بگی؟
ات: هیی چشاتو باز کن میگممم
جیمین: نمیخواد... برو بیرون*بم. جدی*
ات: هی تو خیلی....
جیمین: من خیلی چی؟!
ات: هیچی خیلی کیوتی
جیمین:---میشه بری بیرون؟
ات: نه نه نمیشه برم چشاتو باز کنن*آروم نشست رو شکمش*... چشاتو باز کن دیگه
جیمین:*پوزخند*هر کاری هم بکنی این چشم ها باز نمیشه
ات: اصلا هر کاری بگی انجام میدم... باشه؟
جیمین: نمیخواد
ات: یااا... هر کاری... فکر کننن
جیمین:هر کاری؟
ات: آرههه
جیمین:---*چشماشو باز کرد و نگاهشو به ات دوخت*
ات: خب؟
جیمین:*از سر تا پا نگاش میکنه*
۱۸.۹k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.