غریبه ای آشنا"P14"
از پنجره به زیبای غروب خورشید خیره شده بودم که با صداش به خودم امدم
فلیکی:تو واقعا عجیبی دارم میدزدمت شاید دارم میبرم ترو بکشم و تو هیچی نمیگیو به غروب خورشید نگاه میکنی!
پوزخندی زدم وگفتم:این دو هفته که نبودی برام مثل دو سال گذشت شاید بگی دیونه شدم ولی الانم عاشقتم و پیشت حس امنیت میکنم!
فلیکس ماشینو زد کنار و با عصبانیت از ماشین امد پایین در منو هم باز کرد و با صدای بلندی گفت:بیا پایین!
کمربندو باز کردم دستمو گذاشتم رو زخمم پاهامو گذاشتم زمین و با درد وحشتناکی از جام بلند شدم
فلیکس از بازو هام محکم گرفت و فشار داد
فلیکس:تو کیییی هستی هااا؟چرااا هی بهم میگی عاشقتممم ها؟
بازو هام درد میکرد ولی بازم خندیدم و گفتم:من همونیم که تو عاشقش بودی! لی فلیکس تو منو عاشق خودت کردی چون عاشقم بودی اینو به اون ذهن کوچیکت جا کن
دستاشو محکم زدم کنار و با درد لنگان لنگان رفتم سمت تاکسی
فلیکس:یاا
خواستم قدم هامو بزرگ تر بزارم که یدونه از بخیه هام باز شد
تهری:آیییییی(اروم)
اهمیتی ندادم و دوباره راه رفتم که فلیکس اینبار قدم هاشو تندتر کرد و محکم از پشت دستمو گرف
منو چرخوند سمت خودش و به لباس خونیم خیره شد
فلیکس:هه بخیه....بخیه اتت
دستمو محکم از دستش کشیدم بیرون و دوباره برگشتم سمت راهم و شروع کردم به لنگان لنگان راه رفتن که بقیه دومم هم باز شد اینبار گریم گرفت چون بد درد میکرد
فلیکس دوباره عصبانی شد و امد سمتمو دستمو گرفت
اینبار ترسید چون خون زیادی ازم میرفت
فلیکس:بیا بریم بیمارستان خواهش میکنم"با بغض و عصبانی"
دستشو کنار زدم و گفتم:تنهام بذار(داد)
خواستم دوباره راه برم که اینبار از کمرم گرفت منو چرخوند طرف خودش و لباشو محکم کوبوند تو لبام....
(چون جای بدی تموم کردم یه چن ساعت دیگه یه پارت هم میذارم نکشین منو😂💔)
فلیکی:تو واقعا عجیبی دارم میدزدمت شاید دارم میبرم ترو بکشم و تو هیچی نمیگیو به غروب خورشید نگاه میکنی!
پوزخندی زدم وگفتم:این دو هفته که نبودی برام مثل دو سال گذشت شاید بگی دیونه شدم ولی الانم عاشقتم و پیشت حس امنیت میکنم!
فلیکس ماشینو زد کنار و با عصبانیت از ماشین امد پایین در منو هم باز کرد و با صدای بلندی گفت:بیا پایین!
کمربندو باز کردم دستمو گذاشتم رو زخمم پاهامو گذاشتم زمین و با درد وحشتناکی از جام بلند شدم
فلیکس از بازو هام محکم گرفت و فشار داد
فلیکس:تو کیییی هستی هااا؟چرااا هی بهم میگی عاشقتممم ها؟
بازو هام درد میکرد ولی بازم خندیدم و گفتم:من همونیم که تو عاشقش بودی! لی فلیکس تو منو عاشق خودت کردی چون عاشقم بودی اینو به اون ذهن کوچیکت جا کن
دستاشو محکم زدم کنار و با درد لنگان لنگان رفتم سمت تاکسی
فلیکس:یاا
خواستم قدم هامو بزرگ تر بزارم که یدونه از بخیه هام باز شد
تهری:آیییییی(اروم)
اهمیتی ندادم و دوباره راه رفتم که فلیکس اینبار قدم هاشو تندتر کرد و محکم از پشت دستمو گرف
منو چرخوند سمت خودش و به لباس خونیم خیره شد
فلیکس:هه بخیه....بخیه اتت
دستمو محکم از دستش کشیدم بیرون و دوباره برگشتم سمت راهم و شروع کردم به لنگان لنگان راه رفتن که بقیه دومم هم باز شد اینبار گریم گرفت چون بد درد میکرد
فلیکس دوباره عصبانی شد و امد سمتمو دستمو گرفت
اینبار ترسید چون خون زیادی ازم میرفت
فلیکس:بیا بریم بیمارستان خواهش میکنم"با بغض و عصبانی"
دستشو کنار زدم و گفتم:تنهام بذار(داد)
خواستم دوباره راه برم که اینبار از کمرم گرفت منو چرخوند طرف خودش و لباشو محکم کوبوند تو لبام....
(چون جای بدی تموم کردم یه چن ساعت دیگه یه پارت هم میذارم نکشین منو😂💔)
۸.۹k
۱۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.