*کوک*
*کوک*
ات واقعا خیلی تنها بود. اونم با دوری از برادراش. حالا ما محبتامونو از خواهر برادرامون گرفتیم. ولی به نظر ات محبتی که خواسته رو از برادر بزرگش نگرفته
کوک : تهیونگ، جیمین یه لحظه میاین کارتون دارم
من و تهیونگ و جیمین رفتیم یه جا دور از ات
کوک : میگم، بیاین یکم به ات نزدیک باشیم
تهیونگ : چطور ینی ؟
کوک : باهاش دوست باشیم ابله منحرف 🗿
جیمین : من که مشکلی با این ندارم ولی اون یه دختره..شاید راحت نباشه 3 تا پسر دورش باشن
تهیونگ : اوهوم.
کوک : ولی تا جایی که میشناسمش کپی برابر پسراس . از نظر اخلاقی میگم
جیمین : باشه.
تهیونگ : منم مشکلی ندارم
ات : امم پسرا
تهیونگ : هوم بله ؟
ات : یکی از سربازا یه سری میوه بهم داد...دلم نیومد تنهایی بخورمشون و جونگ کوک
کوک : بله؟
ات : یکم شیر گرفتم بهشون گفتم واست شیر موز درس کنن
کوک : عهههههههه بده بده
شیرموز رو بهم داد و یه سره خوردمش. اون واقعا خوش قلبه...خوشگلم هست
جیمین : ات موهات خیلی قشنگه
تهیونگ : اوهوم...چهره زیبایی هم داری
پدصگا انگار ذهنمو خوندن من باید این حرفو میزدم
کوک : ولی موهات خیلی بلنده. واسه ثبتنام اذیتت نمیکنه؟
موهای رو صورتشو کنار زدم و انداختم پشت گوشش
ات : اوهوم حق با توعه. کوتاهش میکنم .
&هی شماها برین یکم چوب جمع کنین اینجا نشینین
کوک : سربازا چقد سگ اخلاقن ( ͡°_ʖ ͡°)
ات : بریم وگرنه دهنمونو سرویس میکنن
رفتیم چوبارو جمع کردیم و تا شب فقد داشتیم کار میکردیم. کلافه خودمونو کف قصر انداختیم ولی ات هنوز داشت چوبارو با تبر تیکه تیکه میکرد
جیمین : ات نمیخوای استراحت کنی؟
ات : هنوز...کلی..چوب..مونده( نفس نفس)
تهیونگ : خودتم کلافه شدی بشین یکم
ات : وای خدا قلبم
*ات*
عرق رو پیشونیمو پاک کردم و همین که تبر رو بلند کردم از دستم در رفت و رف هوا. دقیقا بالا سرم بود. داشت میوفتاد که حس کردم یکی دستمو کشید و تبر افتاد جلوم
ات واقعا خیلی تنها بود. اونم با دوری از برادراش. حالا ما محبتامونو از خواهر برادرامون گرفتیم. ولی به نظر ات محبتی که خواسته رو از برادر بزرگش نگرفته
کوک : تهیونگ، جیمین یه لحظه میاین کارتون دارم
من و تهیونگ و جیمین رفتیم یه جا دور از ات
کوک : میگم، بیاین یکم به ات نزدیک باشیم
تهیونگ : چطور ینی ؟
کوک : باهاش دوست باشیم ابله منحرف 🗿
جیمین : من که مشکلی با این ندارم ولی اون یه دختره..شاید راحت نباشه 3 تا پسر دورش باشن
تهیونگ : اوهوم.
کوک : ولی تا جایی که میشناسمش کپی برابر پسراس . از نظر اخلاقی میگم
جیمین : باشه.
تهیونگ : منم مشکلی ندارم
ات : امم پسرا
تهیونگ : هوم بله ؟
ات : یکی از سربازا یه سری میوه بهم داد...دلم نیومد تنهایی بخورمشون و جونگ کوک
کوک : بله؟
ات : یکم شیر گرفتم بهشون گفتم واست شیر موز درس کنن
کوک : عهههههههه بده بده
شیرموز رو بهم داد و یه سره خوردمش. اون واقعا خوش قلبه...خوشگلم هست
جیمین : ات موهات خیلی قشنگه
تهیونگ : اوهوم...چهره زیبایی هم داری
پدصگا انگار ذهنمو خوندن من باید این حرفو میزدم
کوک : ولی موهات خیلی بلنده. واسه ثبتنام اذیتت نمیکنه؟
موهای رو صورتشو کنار زدم و انداختم پشت گوشش
ات : اوهوم حق با توعه. کوتاهش میکنم .
&هی شماها برین یکم چوب جمع کنین اینجا نشینین
کوک : سربازا چقد سگ اخلاقن ( ͡°_ʖ ͡°)
ات : بریم وگرنه دهنمونو سرویس میکنن
رفتیم چوبارو جمع کردیم و تا شب فقد داشتیم کار میکردیم. کلافه خودمونو کف قصر انداختیم ولی ات هنوز داشت چوبارو با تبر تیکه تیکه میکرد
جیمین : ات نمیخوای استراحت کنی؟
ات : هنوز...کلی..چوب..مونده( نفس نفس)
تهیونگ : خودتم کلافه شدی بشین یکم
ات : وای خدا قلبم
*ات*
عرق رو پیشونیمو پاک کردم و همین که تبر رو بلند کردم از دستم در رفت و رف هوا. دقیقا بالا سرم بود. داشت میوفتاد که حس کردم یکی دستمو کشید و تبر افتاد جلوم
۷۲.۵k
۰۵ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.