من فقط یه فن گرل بودم(:💜《15》
"از زبون جونگکوک"
خیلی نگرانش بودم همینجوری دنبالش میکشم و داد میزدم
کوکی:میییییسسساااااااااااکککککککییییییییی
صدایی نشنیدم داشتم از ترس سکته میکردم
یه دفه دیدم صدایی میاد
دقت کردم صدای گریه بود
ی...یعنی خ..خودش بو.و.د؟
آروم و با دقت دنبال منبع صدا گشتم........
میساکی نشسته بود روی زمین و زانو هاش رو بغل کرده بود و گریه میکرد....
تک خنده ای کردم و دو روبروش زانو زدم
با لحنی که آرامش توش مج میزد گفتم:میساکی!پاشو نترس دیگه.گریه نکن،خب؟
آروم سرش رو بالا آورد و به من نگاه کرد یه دفعه انگار
که تازه ویندوزش(نمد درست یا ن)بالا اومده بود
پرید بغلم و صفت چسبید بهم آروم دستامو دورش حلقه کردم
M:ممن ....د..دا...شت.....
کوک:هیششش عب نداره:)حالا تموم شد آروم باش اوکی؟
M:باشه.ممنون🥺❤
کوکی:بچه هاااااااااااا پیداش کردم.
نامجون:اوک حالا بریم آتیش روشن کنیم.
همه:باش
"دور آتیش"
::از زبون نویسنده::
همه دور آتیش نشسته بودن و منتظر بودن که سیب زمینی ها بپزه.
امروز به اندازه ی کافی به همه شک وارد شده بود اونا واقعا خسته بودن و هیچکس نای حرف زدن نداشت.
سکوت بود فقط صدای آتیش یا صدای گرگ و.....
به گوش میرسید.........
که یه دفعه جیمین سکوت رو شکست
جیمین:خب بچه ها چیکار کنیم؟؟؟؟؟
تهیونگ:چی رو میریم بیرون جنگل و بعد میریم سمت
ژاپن دیگه(اسپویل کردم..شت😐)
جیمین:اینو که میدونم.الانو میگم من حوصلم سر رفته....
جونگ کوک:بیاین جرعت حقیقت
جین و جیهوپ:قبوله...
یونگی:هووف باشه....
نامجون:با اینکه خستم ولی باش:)
(همه موافقت کردن دیگه🤌🙂)
جیمین:بطری نداریم
جونگکوک:عب نداره.نوبتی:)
تهیونگ:از بزرگ به کوچیک شروع میکنیم.اوکی؟
همه:اوکی:)
شروع به بازی کردن..
اولین نفر جین بود چون از همه بزرگتر بود
جیهوپ:خب یه جرعت میگیم یه حقیقت.......
همه:اوک
یونگی:حقیقت رو من میپرسم!
M:منم جرعت رو میگم
همه موافقت کردن....
"من گمشده بودم.....آره گمشده بودم....اما نه تو یه جنگل بزرگ.......نع توی یک کشور......تو چشمای تو........تو بغلت....من توی تو گم شدم...ولی....ولی یعنی میتونم یه روز خودم رو پیدا کنم؟؟؟"
_؟؟؟؟
پایان پارت 《15》
امیدوارم خوشتون اومده باشه:))))))))
وای نت ضعیف بود یه دفعه فک کردم فیلتر شدم داشتم سکته میکردم جررررررر
من برم بمیرم فردا امتحان ریاضی دارم
میخواستم پارت زیاد بزارم ولی....
مدرسه شروع شد.......
درسام زیاده.......
خستم و گشاد......
به هر حال روزی یک پارت رو میزارم:))))))
الان تا ته این فیک تو ذهنمه ولی نه حال دارم بنویسم نه وقت به مولا:))))))))
بای بای نونا هام و اونی هام
راستی خیلیا حمایت میکنن و فالوم دارن ولی یه چند تا هستن بیشتر از بقیه که میخوام تشکر کن
Kim.dora💖
Kim_jeon💖
Army_bts_1324💖
Taekook_girl💖
Helia_bts_a💖
Mrbohloi778💖
البته همه خیلی حمایت کردین خیلی ممنون
ولی اینا بیشتر .....
خیلی دوستون دارم با پارت بعد برمیگردم
حالا یا امشب یا فردا.....
خیلی نگرانش بودم همینجوری دنبالش میکشم و داد میزدم
کوکی:میییییسسساااااااااااکککککککییییییییی
صدایی نشنیدم داشتم از ترس سکته میکردم
یه دفه دیدم صدایی میاد
دقت کردم صدای گریه بود
ی...یعنی خ..خودش بو.و.د؟
آروم و با دقت دنبال منبع صدا گشتم........
میساکی نشسته بود روی زمین و زانو هاش رو بغل کرده بود و گریه میکرد....
تک خنده ای کردم و دو روبروش زانو زدم
با لحنی که آرامش توش مج میزد گفتم:میساکی!پاشو نترس دیگه.گریه نکن،خب؟
آروم سرش رو بالا آورد و به من نگاه کرد یه دفعه انگار
که تازه ویندوزش(نمد درست یا ن)بالا اومده بود
پرید بغلم و صفت چسبید بهم آروم دستامو دورش حلقه کردم
M:ممن ....د..دا...شت.....
کوک:هیششش عب نداره:)حالا تموم شد آروم باش اوکی؟
M:باشه.ممنون🥺❤
کوکی:بچه هاااااااااااا پیداش کردم.
نامجون:اوک حالا بریم آتیش روشن کنیم.
همه:باش
"دور آتیش"
::از زبون نویسنده::
همه دور آتیش نشسته بودن و منتظر بودن که سیب زمینی ها بپزه.
امروز به اندازه ی کافی به همه شک وارد شده بود اونا واقعا خسته بودن و هیچکس نای حرف زدن نداشت.
سکوت بود فقط صدای آتیش یا صدای گرگ و.....
به گوش میرسید.........
که یه دفعه جیمین سکوت رو شکست
جیمین:خب بچه ها چیکار کنیم؟؟؟؟؟
تهیونگ:چی رو میریم بیرون جنگل و بعد میریم سمت
ژاپن دیگه(اسپویل کردم..شت😐)
جیمین:اینو که میدونم.الانو میگم من حوصلم سر رفته....
جونگ کوک:بیاین جرعت حقیقت
جین و جیهوپ:قبوله...
یونگی:هووف باشه....
نامجون:با اینکه خستم ولی باش:)
(همه موافقت کردن دیگه🤌🙂)
جیمین:بطری نداریم
جونگکوک:عب نداره.نوبتی:)
تهیونگ:از بزرگ به کوچیک شروع میکنیم.اوکی؟
همه:اوکی:)
شروع به بازی کردن..
اولین نفر جین بود چون از همه بزرگتر بود
جیهوپ:خب یه جرعت میگیم یه حقیقت.......
همه:اوک
یونگی:حقیقت رو من میپرسم!
M:منم جرعت رو میگم
همه موافقت کردن....
"من گمشده بودم.....آره گمشده بودم....اما نه تو یه جنگل بزرگ.......نع توی یک کشور......تو چشمای تو........تو بغلت....من توی تو گم شدم...ولی....ولی یعنی میتونم یه روز خودم رو پیدا کنم؟؟؟"
_؟؟؟؟
پایان پارت 《15》
امیدوارم خوشتون اومده باشه:))))))))
وای نت ضعیف بود یه دفعه فک کردم فیلتر شدم داشتم سکته میکردم جررررررر
من برم بمیرم فردا امتحان ریاضی دارم
میخواستم پارت زیاد بزارم ولی....
مدرسه شروع شد.......
درسام زیاده.......
خستم و گشاد......
به هر حال روزی یک پارت رو میزارم:))))))
الان تا ته این فیک تو ذهنمه ولی نه حال دارم بنویسم نه وقت به مولا:))))))))
بای بای نونا هام و اونی هام
راستی خیلیا حمایت میکنن و فالوم دارن ولی یه چند تا هستن بیشتر از بقیه که میخوام تشکر کن
Kim.dora💖
Kim_jeon💖
Army_bts_1324💖
Taekook_girl💖
Helia_bts_a💖
Mrbohloi778💖
البته همه خیلی حمایت کردین خیلی ممنون
ولی اینا بیشتر .....
خیلی دوستون دارم با پارت بعد برمیگردم
حالا یا امشب یا فردا.....
۱۲.۵k
۱۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.