فیک جونگ کوک پارت ۳
پارت 3
💜🙂 رویای ا/ت 🙂💜
رفتن خونه ا/ت :
پدر لونا: میدونید که من زیاد اهل طَفره رفتن نیستم سریع میخوام برم سر اصل مطلب💃🏻🚶🏻♀️
پدر طهورا : دقیقا چون دیر وقت مزاحم شدیم پس بهتره زیاد کشش ندیم و سریع بریم سر اصل مطلب🙂
پدر ا/ت : جانم بفرمایید😇
نویسنده : از اونجایی که اونا مردن ما میریم قسمت زنا 😅😘 و بچه ها چون نمیدونم بین پدر مادر ها چه اتفاقی میوفته نمیتونم تصور کنم و براتون بنویسم شرمنده😊
طهورا : ا/ت خبر خوش😍
لونا : منم خبر خوش دارم 😍
ا/ت بگید زود دارم میمیرم🤩
طهورا : من که گفتم پدرم همه چیز رو اوکی میکنه و همین اتفاق هم افتاد😃😃
ا/ت: وایییی مرسیی نمیدونم چجوری جبران کنم😘😘
لونا : در اصل کار سخت رو مامان من کرد که مامانت رو راضی کرد😍🤩🥳
ا/ت : وایییی لونا تو فوقالعاده اییییییی 😃 خیلی دوستون دارم بچه ها🥳🤩
لونا: خب حالا اینارو ول کن ، شناسنامه و پاسپورت و ..... رو جمع کن بریم خونه ما وسایلم رو جمع کنیم بعد مریم خونه طهورا و بعدش میایم پیش تو ، که فردا بریم فرودگاه🥳🥳🥳
.
.
نویسنده : دستام به چوخ رفتن ولی ما میتوانیم ادامه میدم😅😟
ادامه داستان از دید ا/ت :
منو طهورا رفتیم خونه لونا و وسایلش رو جمع کردیم و طبق قراری که داشتیم یکی یکی باهم میرفتیم خونه یکی دون☺️همه کار ها رو کردیم و بعدش خوابیدیم
داستان از دید هممون😂
صبح:
ا/ت : بلند شید خابالو ها دیرمون میشه ساعت ۵ پرواز داریم😍
لونا : من میرم یه آبی به دست و صورتم بزنم و صبحونه اماده کنم🥱
طهورا : اوکی منم میرم دستشویی😅
نویسنده : آخه خواهر من ساعت ۱ بعدازظهر صبحانه میخورن😅😂🤣
داستان از دید طهورا :
من رفتم دستشویی و یه آبی به صورتم زدم و بعد لونا صدام کرد..
رفتم تو آشپزخونه و بعد لونا گفت که ......
ادامه دارد🙂...
💜🙂 رویای ا/ت 🙂💜
رفتن خونه ا/ت :
پدر لونا: میدونید که من زیاد اهل طَفره رفتن نیستم سریع میخوام برم سر اصل مطلب💃🏻🚶🏻♀️
پدر طهورا : دقیقا چون دیر وقت مزاحم شدیم پس بهتره زیاد کشش ندیم و سریع بریم سر اصل مطلب🙂
پدر ا/ت : جانم بفرمایید😇
نویسنده : از اونجایی که اونا مردن ما میریم قسمت زنا 😅😘 و بچه ها چون نمیدونم بین پدر مادر ها چه اتفاقی میوفته نمیتونم تصور کنم و براتون بنویسم شرمنده😊
طهورا : ا/ت خبر خوش😍
لونا : منم خبر خوش دارم 😍
ا/ت بگید زود دارم میمیرم🤩
طهورا : من که گفتم پدرم همه چیز رو اوکی میکنه و همین اتفاق هم افتاد😃😃
ا/ت: وایییی مرسیی نمیدونم چجوری جبران کنم😘😘
لونا : در اصل کار سخت رو مامان من کرد که مامانت رو راضی کرد😍🤩🥳
ا/ت : وایییی لونا تو فوقالعاده اییییییی 😃 خیلی دوستون دارم بچه ها🥳🤩
لونا: خب حالا اینارو ول کن ، شناسنامه و پاسپورت و ..... رو جمع کن بریم خونه ما وسایلم رو جمع کنیم بعد مریم خونه طهورا و بعدش میایم پیش تو ، که فردا بریم فرودگاه🥳🥳🥳
.
.
نویسنده : دستام به چوخ رفتن ولی ما میتوانیم ادامه میدم😅😟
ادامه داستان از دید ا/ت :
منو طهورا رفتیم خونه لونا و وسایلش رو جمع کردیم و طبق قراری که داشتیم یکی یکی باهم میرفتیم خونه یکی دون☺️همه کار ها رو کردیم و بعدش خوابیدیم
داستان از دید هممون😂
صبح:
ا/ت : بلند شید خابالو ها دیرمون میشه ساعت ۵ پرواز داریم😍
لونا : من میرم یه آبی به دست و صورتم بزنم و صبحونه اماده کنم🥱
طهورا : اوکی منم میرم دستشویی😅
نویسنده : آخه خواهر من ساعت ۱ بعدازظهر صبحانه میخورن😅😂🤣
داستان از دید طهورا :
من رفتم دستشویی و یه آبی به صورتم زدم و بعد لونا صدام کرد..
رفتم تو آشپزخونه و بعد لونا گفت که ......
ادامه دارد🙂...
۴۴.۹k
۲۴ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.