مافیای یونگی5
بابای یونگی:خفه شو
یونگی:چیزی نگفتم عادت کرده بودم بهش روندم تا خونه سکوت بود رسیدم جلو خونه وایسادم پیاده بشه بره
بابای یونگی:پیاده شدم رفتم خونه
یونگی:روندم سمت بار همیشگی رفتم توش نشستم رو صندلی به بار من گفتم برام یه الکل بیاره آورد همشو سر کشیدم خیلی خورده بودم تو حال خودم نبودم سرم گذاشته رو میز داشتم همین جوری فک میکردم یکی نشست کنارم بهش نگاه کردم تار میدیدم ولی تونستم تشخیص بدم دوستم هیونجین بود که صاحب بار هم هس
هیونجین:هی یونگی اینجا چیکار میکنی این همه خوردی
یونگی:حوصله ندارم هیونجین اینقد سال پیچیم نکن
هیونجین:هوف از دست تو بلندش کردم سوار ماشین کردم روندم سمت خونش ببرمش
یونگی:سرم گذاشتم میز همون لحظه خوابم برد
هیونجین:پسر دیونه
پرش زمان
هیونجین:رسیدم پیاده شدم بندش کردم اییی یونگی چقد سنگینی به زور بردم جلو در از جیبش کلید آورد بردمش تو جلو مبل وایسادم انداختمش رو مبل از بالا براش پتو اوردم روش انداختم رفتم بیرون چون با ماشین یونگی اومده بودم مجبوری سوار تاکسی شدم رفتم
(فرداصبح)
یونگی:با سردرد بدی بیدار شدم نشستم رو مبل به خودم اومدم با یاد اوردن شب که هیونجین آورده بود پاشدم رفتم سمت حموم یه دوش بگیرم لباس هام در اوردم یه دوش ۵ دقیقه ای گرفتم در اومدم لباس هامو پوشیدم یادم اومد قراره برم پیش ا/ت بریم خرید سوار ماشین شدم روندم سمت خونشون
ا/ت:شب از شدت گریه نفهمیدم کی خوابم برده بود با صدای اجوما بیدار شدم
اجوما:دخترم بلند شو باباتون پایین هستن گفتن برا صبحانه صداتون کنم
ا/ت:باشه الان میام حوصله نداشتم به اون خاطر مخالفت نکردم با یاد آوردن حرف های یونگی بازم ناراحت شدم ولی نمیخواستم گریه کنم رفتم سمت دستشویی کارای لازم رو کردم دست صورتم شستم رفتم پایین صبح بخیر
جانگ:صبح تو هم بخیر
ا/ت:سر تکون دادم نشستم رو صندلی بی میل به میز خیره بودم ۲ روزه هیچی نخورده بودم هیچی دلم نمیخواس
جانگ:اینقد طولش نده یکم بعد یونگی میاد میرین زود بخور
ا/ت:با یاد آوری اینکه قراره بریم خرید نمیخواستم بیبینمش ولی مجبور بودم من میل ندارم شما بخورید پاشدم رفتم اتاقم
خب کاتتت اینم پارت 5 زود گذاشتم
شرط هارو دیگه بهم برسونید
۲۵ تا لایک
۷ تا کامنت
یونگی:چیزی نگفتم عادت کرده بودم بهش روندم تا خونه سکوت بود رسیدم جلو خونه وایسادم پیاده بشه بره
بابای یونگی:پیاده شدم رفتم خونه
یونگی:روندم سمت بار همیشگی رفتم توش نشستم رو صندلی به بار من گفتم برام یه الکل بیاره آورد همشو سر کشیدم خیلی خورده بودم تو حال خودم نبودم سرم گذاشته رو میز داشتم همین جوری فک میکردم یکی نشست کنارم بهش نگاه کردم تار میدیدم ولی تونستم تشخیص بدم دوستم هیونجین بود که صاحب بار هم هس
هیونجین:هی یونگی اینجا چیکار میکنی این همه خوردی
یونگی:حوصله ندارم هیونجین اینقد سال پیچیم نکن
هیونجین:هوف از دست تو بلندش کردم سوار ماشین کردم روندم سمت خونش ببرمش
یونگی:سرم گذاشتم میز همون لحظه خوابم برد
هیونجین:پسر دیونه
پرش زمان
هیونجین:رسیدم پیاده شدم بندش کردم اییی یونگی چقد سنگینی به زور بردم جلو در از جیبش کلید آورد بردمش تو جلو مبل وایسادم انداختمش رو مبل از بالا براش پتو اوردم روش انداختم رفتم بیرون چون با ماشین یونگی اومده بودم مجبوری سوار تاکسی شدم رفتم
(فرداصبح)
یونگی:با سردرد بدی بیدار شدم نشستم رو مبل به خودم اومدم با یاد اوردن شب که هیونجین آورده بود پاشدم رفتم سمت حموم یه دوش بگیرم لباس هام در اوردم یه دوش ۵ دقیقه ای گرفتم در اومدم لباس هامو پوشیدم یادم اومد قراره برم پیش ا/ت بریم خرید سوار ماشین شدم روندم سمت خونشون
ا/ت:شب از شدت گریه نفهمیدم کی خوابم برده بود با صدای اجوما بیدار شدم
اجوما:دخترم بلند شو باباتون پایین هستن گفتن برا صبحانه صداتون کنم
ا/ت:باشه الان میام حوصله نداشتم به اون خاطر مخالفت نکردم با یاد آوردن حرف های یونگی بازم ناراحت شدم ولی نمیخواستم گریه کنم رفتم سمت دستشویی کارای لازم رو کردم دست صورتم شستم رفتم پایین صبح بخیر
جانگ:صبح تو هم بخیر
ا/ت:سر تکون دادم نشستم رو صندلی بی میل به میز خیره بودم ۲ روزه هیچی نخورده بودم هیچی دلم نمیخواس
جانگ:اینقد طولش نده یکم بعد یونگی میاد میرین زود بخور
ا/ت:با یاد آوری اینکه قراره بریم خرید نمیخواستم بیبینمش ولی مجبور بودم من میل ندارم شما بخورید پاشدم رفتم اتاقم
خب کاتتت اینم پارت 5 زود گذاشتم
شرط هارو دیگه بهم برسونید
۲۵ تا لایک
۷ تا کامنت
۴۴.۷k
۱۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.