~~~فیک خانواده مخفی جئون(همسر مخفی)~~~
پارت 13
جونگکوک از حموم اومد بیرون و به سمت کنسول رفت و سشوار رو روشن کرد
چشمامو بستم
اصلا حوصله صحبت کردن باهاشون نداشتم
انقد خسته بودم که خواب مهمون چشمام شد
_سیوان دوست داری امروز بریم شهر بازی؟؟
سیوان ذوق زده دست هاشو بهم کوبید
~اره بابایی خیلی دوست دارم
_خب پس....
ی نگاهی به من انداخت
_امشب میریم
~هر چی دلم بخواد میتونم سوار شم؟؟
_آره سیوان چرا که نه
+ولی الان صبحانه تو بخور تا شب کلی وقت داری
جونگکوک بلند شد و سر سیوانو بوسید
_تا من بر میگردم مراقب مامانی باش
سیوان اخمی کرد
~باشه
_اخم نکن زشت میشی
~پس الان تو زشتی؟؟
با این حرفش بادیگارد هایی که دور وایساده بودن و خدمتکاری که کنار میز بود
به زور جلو خنده هاشونو گرفتن
جونگکوکی که از این وضعیت پیش اومده ناراضی بود گفت
_بسه سیوان چقد حرف میزنی
بعد از سالن خارج شد
سیوان لیوان آب رو خورد و بلند شد
و با دو رفت تو اتاقش
~خانوم میزو جمع کنم؟؟
+متشکر خوشمزه بود !!
بلند شدم و به سمت باغ رفتم
پارت 13
جونگکوک از حموم اومد بیرون و به سمت کنسول رفت و سشوار رو روشن کرد
چشمامو بستم
اصلا حوصله صحبت کردن باهاشون نداشتم
انقد خسته بودم که خواب مهمون چشمام شد
_سیوان دوست داری امروز بریم شهر بازی؟؟
سیوان ذوق زده دست هاشو بهم کوبید
~اره بابایی خیلی دوست دارم
_خب پس....
ی نگاهی به من انداخت
_امشب میریم
~هر چی دلم بخواد میتونم سوار شم؟؟
_آره سیوان چرا که نه
+ولی الان صبحانه تو بخور تا شب کلی وقت داری
جونگکوک بلند شد و سر سیوانو بوسید
_تا من بر میگردم مراقب مامانی باش
سیوان اخمی کرد
~باشه
_اخم نکن زشت میشی
~پس الان تو زشتی؟؟
با این حرفش بادیگارد هایی که دور وایساده بودن و خدمتکاری که کنار میز بود
به زور جلو خنده هاشونو گرفتن
جونگکوکی که از این وضعیت پیش اومده ناراضی بود گفت
_بسه سیوان چقد حرف میزنی
بعد از سالن خارج شد
سیوان لیوان آب رو خورد و بلند شد
و با دو رفت تو اتاقش
~خانوم میزو جمع کنم؟؟
+متشکر خوشمزه بود !!
بلند شدم و به سمت باغ رفتم
۳.۶k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.