رمان عشق تاریک پارت ۱
"ویو یو جونگ "
*تنهایی ،تنها چیزی که به من آرمش میده خودکشی تنها چیزی که بهش فکر میکنم * از اتوبوس پیاده شدم رسیدم بودم به سئول شهر بزرگی که توش پر از ساختمان های بلنده ،.رسیدم جایی که مامان وبابام برام گرفته بودن ،رسیدم اونجا*ای لعنت تو این زندگی*
"ویو تهیونگ "
تو خونه بودم که یهو یه دختر وارد خونه شد *این دیگه کیه ؟*ذهنش رو خوندم #ای لعنت تو این زندگی#چرا این حرفو زد اومد جلو و چراغ هارو روشن کرد *چه دختر خوشگلی* رفت داخل اتاق اون اتاق ماله منه همش سیاه بود .نه!نرو اونجا وای بدبخت شدم وارد اتاق شد
یو جونگ:این اتاق چقدر قشنگه
تهیونگ: وات د...؟(سانسور😁)
"ویو یو جونگ "
شرو ع به باز کردن چمدونم کردم لباس هام رو توی کمد و وسایلم دیگم رو هم سر جاشون گذاشتم دیر وقت بود ساعت ۱:۱۵ دقیقه ی شب بود
یو جونگ:آیگو فردا باید برم مدرسه برم بکپم
تهیونگ: *دختر مدرسه ای*
"صبح ان روز "
ساعت ۶:۰۰ از خواب بیدار شدم چون مدرسه ای سئول از خونه ی من دورتر بود پاشدم آماده شدم و یونیفرمم رو پوشیدم و کیفم رو برداشتم و از خونه خارج شدم رفتم ایستگاه اتوبوس و سوار اتوبوس شدم و بعد از چند دقیقه رسیدم مدرسه .استرس داشتم مثل همیشه رفتم کلاس همه به من نگاه میکردن که معلم اومد
)اسم معلم سو جونگه)
سوجونگ:او یو جونگ اومدی ،خب بچه هااین دانش آموز جدید کلاسمونه لطفا خودت رو معرفی کن
یو جونگ:سلام من کیم یو جونگ هستم هوامو داشته باشین
جیمین: ما هوای بازنده هارو نگه نمیداریم
همه:خنده....
سو جونگ :عه جیمین بسه دیگه تموش کنید
یو جونگ:(سرش رو پایین برد و بغض کرد)
سوجونگ:برو وبشین یو جونگ صندل تو اونجاست (صندل یو جونگ چند صندل جلو تر از صندل جیمین بود)
یو جونگ:بله (رفتو نشست)
یو جونگ:آخ(هواپیمای کاغذی جیمین خورو به سرش)
جیمین :چیه ؟خوشگل ندیدی؟
یو جونگ:(سکوت)
ادامه دارد...
رمان جدید اینه اگر حمایت بشه بقیش رو هم میزارم
لایک ۷
کامنت ۷
*تنهایی ،تنها چیزی که به من آرمش میده خودکشی تنها چیزی که بهش فکر میکنم * از اتوبوس پیاده شدم رسیدم بودم به سئول شهر بزرگی که توش پر از ساختمان های بلنده ،.رسیدم جایی که مامان وبابام برام گرفته بودن ،رسیدم اونجا*ای لعنت تو این زندگی*
"ویو تهیونگ "
تو خونه بودم که یهو یه دختر وارد خونه شد *این دیگه کیه ؟*ذهنش رو خوندم #ای لعنت تو این زندگی#چرا این حرفو زد اومد جلو و چراغ هارو روشن کرد *چه دختر خوشگلی* رفت داخل اتاق اون اتاق ماله منه همش سیاه بود .نه!نرو اونجا وای بدبخت شدم وارد اتاق شد
یو جونگ:این اتاق چقدر قشنگه
تهیونگ: وات د...؟(سانسور😁)
"ویو یو جونگ "
شرو ع به باز کردن چمدونم کردم لباس هام رو توی کمد و وسایلم دیگم رو هم سر جاشون گذاشتم دیر وقت بود ساعت ۱:۱۵ دقیقه ی شب بود
یو جونگ:آیگو فردا باید برم مدرسه برم بکپم
تهیونگ: *دختر مدرسه ای*
"صبح ان روز "
ساعت ۶:۰۰ از خواب بیدار شدم چون مدرسه ای سئول از خونه ی من دورتر بود پاشدم آماده شدم و یونیفرمم رو پوشیدم و کیفم رو برداشتم و از خونه خارج شدم رفتم ایستگاه اتوبوس و سوار اتوبوس شدم و بعد از چند دقیقه رسیدم مدرسه .استرس داشتم مثل همیشه رفتم کلاس همه به من نگاه میکردن که معلم اومد
)اسم معلم سو جونگه)
سوجونگ:او یو جونگ اومدی ،خب بچه هااین دانش آموز جدید کلاسمونه لطفا خودت رو معرفی کن
یو جونگ:سلام من کیم یو جونگ هستم هوامو داشته باشین
جیمین: ما هوای بازنده هارو نگه نمیداریم
همه:خنده....
سو جونگ :عه جیمین بسه دیگه تموش کنید
یو جونگ:(سرش رو پایین برد و بغض کرد)
سوجونگ:برو وبشین یو جونگ صندل تو اونجاست (صندل یو جونگ چند صندل جلو تر از صندل جیمین بود)
یو جونگ:بله (رفتو نشست)
یو جونگ:آخ(هواپیمای کاغذی جیمین خورو به سرش)
جیمین :چیه ؟خوشگل ندیدی؟
یو جونگ:(سکوت)
ادامه دارد...
رمان جدید اینه اگر حمایت بشه بقیش رو هم میزارم
لایک ۷
کامنت ۷
۳.۳k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.