وقتی ناچار بهت خیانت میکنه و... part6
از زبون ا.ت
وارد اتاق یونا شدم...اروم رفتم سمت تختش و گفتم:صبح شده ها...یونا خانوم بلند شو...
دیدم جواب نمیده...اروم رفتم نزدیک تر که دیدم بیداره گفتم:دخترم چرا جواب نمیدی؟
گفت:مامانی من نمیخوام برم مهدکودک
تعجب کردم...اخه اون عاشق مهدکودک بود یعنی چی شده!؟
_عزیزم چی شده؟
بغضش ترکید و گفت:بچه های دیگه همیشه پیش باباهاشونن...پس بابای من کجاست!؟من نباید بابا داشته باشم؟
آروم بغلش کردم...نمیتونستم بهش بگم که من و جیمین طلاق گرفتیم...همیشه با بهونه اینکه باباش سفره سرش و گرم میکردم ولی خب انگار اینبار نمیشه...
+دخترم بابا زوده زود میاد...تو آماده شو تو راه صحبت میکنیم
با دستای کوچیکش اشکاشو پاک کرد و گفت باشه...
~میرسن مهدکودک~
بغلش کردم تا ازش خداحافظی کنم...اروم گفت:مامانی الان دیرم میشه...خنده ریزی کردم و گفتم:باشه برو خانوم کوچولو...خداحافظ
اینو گفتم و رفتم سمت ماشینم که یهو یه چیزی خیلی توجهم رو جلب کرد...یه صدای زنونه ی آشنا یعنی صدای کیه!؟برگشتم دیدم یونا داره یکی رو بغل میکنه...رفتم نزدیک تر و گفتم:یونا...
که یهو اون زن...
گُزارِشـ حـ🛇ـرامـے...
وارد اتاق یونا شدم...اروم رفتم سمت تختش و گفتم:صبح شده ها...یونا خانوم بلند شو...
دیدم جواب نمیده...اروم رفتم نزدیک تر که دیدم بیداره گفتم:دخترم چرا جواب نمیدی؟
گفت:مامانی من نمیخوام برم مهدکودک
تعجب کردم...اخه اون عاشق مهدکودک بود یعنی چی شده!؟
_عزیزم چی شده؟
بغضش ترکید و گفت:بچه های دیگه همیشه پیش باباهاشونن...پس بابای من کجاست!؟من نباید بابا داشته باشم؟
آروم بغلش کردم...نمیتونستم بهش بگم که من و جیمین طلاق گرفتیم...همیشه با بهونه اینکه باباش سفره سرش و گرم میکردم ولی خب انگار اینبار نمیشه...
+دخترم بابا زوده زود میاد...تو آماده شو تو راه صحبت میکنیم
با دستای کوچیکش اشکاشو پاک کرد و گفت باشه...
~میرسن مهدکودک~
بغلش کردم تا ازش خداحافظی کنم...اروم گفت:مامانی الان دیرم میشه...خنده ریزی کردم و گفتم:باشه برو خانوم کوچولو...خداحافظ
اینو گفتم و رفتم سمت ماشینم که یهو یه چیزی خیلی توجهم رو جلب کرد...یه صدای زنونه ی آشنا یعنی صدای کیه!؟برگشتم دیدم یونا داره یکی رو بغل میکنه...رفتم نزدیک تر و گفتم:یونا...
که یهو اون زن...
گُزارِشـ حـ🛇ـرامـے...
۱۴.۸k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.