ماه در چشمت به رقص آمد غزل را باب کرد
ماه در چشمت به رقص آمد غزل را باب کرد
اینچنین شد عاشقی آمد مرا بیخواب کرد
من کویرم با تو اما تشنه هرگز نیسـتم
با لبانت میشود یک دشت را سیراب کرد
دست بر اندام شعرم میکشیدی بارها
دستهایت عشق را در ذهن شعرم قاب کرد
با تو غم خوردن عزیزم آخر دیوانگیست
با تو باید سنگ در دریای غم پرتاب کرد
نوشدارویم تویی از پیش من هرگز نرو
دور گشتنها ندیدی که چه با سهـراب کرد!
باز در باران شعرم خودنمایی میکنی
عشوهها و خندههایت قند دل را آب کرد
#مرترک
اینچنین شد عاشقی آمد مرا بیخواب کرد
من کویرم با تو اما تشنه هرگز نیسـتم
با لبانت میشود یک دشت را سیراب کرد
دست بر اندام شعرم میکشیدی بارها
دستهایت عشق را در ذهن شعرم قاب کرد
با تو غم خوردن عزیزم آخر دیوانگیست
با تو باید سنگ در دریای غم پرتاب کرد
نوشدارویم تویی از پیش من هرگز نرو
دور گشتنها ندیدی که چه با سهـراب کرد!
باز در باران شعرم خودنمایی میکنی
عشوهها و خندههایت قند دل را آب کرد
#مرترک
۷۷۷
۱۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.