پارت²۹
روبه روی همشون نشستم که اسکارلت اومد زمزمه کرد:_دخدره بیدار شده چی کارش کنم؟
از جام بلند شدم همونطور که به سمت میز میرفدم لب زدم:_ازش بازجویی کن، و اگه حرفی نزد بگو خودم بیام .
باشه ای گفد رفد از داخل کشو تفنگی اوردم بیرون به سمت میز حرکت کردم دستامو روی صندلی گذاشتم گفدم:_سامانتا میخاد برای اینکه من از خودم ضعف نشون بدم و جلوش زانو بزنم با جونگ کوک ازدواج کنه.
یکی از پسرا بلند شد لب زد:_رئیس مخفیانه به سمت عمارتشون میریم شمارو یبار بردن اونجا حتما راهشو بلدین .
با عصبانیت دستمو رو میز کوبیدم با داد گفدم:_احمق انتظار داری تورو به عمارته اصلیشون ببرن بزارن با پای خودت از اونجا خارج شیو مسیرشو یاد بگیری؟
_اگر هم اون عمارت همون عمارت باشه قرار نیست با نقشه پرت و پلای تو جلو بریم .
متاسف سرجاش نشست که لب زدم:_ما قرار نیست جایی بریم اونان که میان سمت ما.
همشون متعجب بهم نگاه میکردن که گفدم:_سامانتا ی سگ شکاری داره که خیلی بهش وابستس و هرموقع که بخادش با سوتی که دور گردنشه اونا صدا میزنه ،و اینم همتون میدونین که سامانتا بجز مافیا نقش دیگه ایم داره، مدلینگ.
همه سری تکون دادن که ادامه دادم:_یک هفده دیگه تو عمارت شاین جشن بزرگی تشکیل میشه که سامانتا مهمون افتخاری اون جشنه یکی از شماها به عنوان پیش خدمت اونجا باید حواسشو پرت کنه و اون لحظس که من سوتشو بر میدارم سگش قلاده داره و اگه اون حرکت کنه سامانتام باهاش کشیده میشه و بقیشم ک..
یکشیون گفد:_رئیس میخاین بکشبش؟
لبخنده شیطانی زدم گفدم:_اگه رو مخم بره صد البته .
همه تشویق کردن که اخمی کردم دستمو ذوی دیوار بغل اتاق زدم وارد قلعه شدم این کلبه فقط برای پوشش جاییه که واقعن داخلش هستیم وگرنه این ی قلعس پره اسلحه و ..
رفدم طبقه بالا وارد یکی از اتاقا شدم خیلی وقت بود که خبری از اون ناشناش خیلی دوست داشتم بدونم کیه ولی ..
+++
روی تخت نشسته بودم که یکی وارد اتاق شد لب زد:_رئیس،وقتشه.
از جام بلند شدم همونطور که به سمت میز میرفدم لب زدم:_ازش بازجویی کن، و اگه حرفی نزد بگو خودم بیام .
باشه ای گفد رفد از داخل کشو تفنگی اوردم بیرون به سمت میز حرکت کردم دستامو روی صندلی گذاشتم گفدم:_سامانتا میخاد برای اینکه من از خودم ضعف نشون بدم و جلوش زانو بزنم با جونگ کوک ازدواج کنه.
یکی از پسرا بلند شد لب زد:_رئیس مخفیانه به سمت عمارتشون میریم شمارو یبار بردن اونجا حتما راهشو بلدین .
با عصبانیت دستمو رو میز کوبیدم با داد گفدم:_احمق انتظار داری تورو به عمارته اصلیشون ببرن بزارن با پای خودت از اونجا خارج شیو مسیرشو یاد بگیری؟
_اگر هم اون عمارت همون عمارت باشه قرار نیست با نقشه پرت و پلای تو جلو بریم .
متاسف سرجاش نشست که لب زدم:_ما قرار نیست جایی بریم اونان که میان سمت ما.
همشون متعجب بهم نگاه میکردن که گفدم:_سامانتا ی سگ شکاری داره که خیلی بهش وابستس و هرموقع که بخادش با سوتی که دور گردنشه اونا صدا میزنه ،و اینم همتون میدونین که سامانتا بجز مافیا نقش دیگه ایم داره، مدلینگ.
همه سری تکون دادن که ادامه دادم:_یک هفده دیگه تو عمارت شاین جشن بزرگی تشکیل میشه که سامانتا مهمون افتخاری اون جشنه یکی از شماها به عنوان پیش خدمت اونجا باید حواسشو پرت کنه و اون لحظس که من سوتشو بر میدارم سگش قلاده داره و اگه اون حرکت کنه سامانتام باهاش کشیده میشه و بقیشم ک..
یکشیون گفد:_رئیس میخاین بکشبش؟
لبخنده شیطانی زدم گفدم:_اگه رو مخم بره صد البته .
همه تشویق کردن که اخمی کردم دستمو ذوی دیوار بغل اتاق زدم وارد قلعه شدم این کلبه فقط برای پوشش جاییه که واقعن داخلش هستیم وگرنه این ی قلعس پره اسلحه و ..
رفدم طبقه بالا وارد یکی از اتاقا شدم خیلی وقت بود که خبری از اون ناشناش خیلی دوست داشتم بدونم کیه ولی ..
+++
روی تخت نشسته بودم که یکی وارد اتاق شد لب زد:_رئیس،وقتشه.
۸.۷k
۱۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.