پارت ۱۵
_صبح به خیر
+صبح به خیر دیشب خوب خوابیدی (لبخند)
_اوهوم
+خوبه بیا بریم صبحونه بخوریم
_بریم
بعد با هم رفتیم سر میز صبحونه نشستیم یه میز خیلی بزرگ بود که کلی خوراکی خوشمزه روش بود خدمتکارا هم صف کشیده بودن و همشون سرشون پایین بود و وایساده بودن بعد اینکه ما نشستیم
+همه بیرون
همه خدمتکارا رفتن بیرون و بعد شروع کردیم به خوردن من خیلی کم خوردم آخه نمیدونم چرا هیچی از گلوم پایین نمیرفت با اینکه خونه داداشم بود ولی احساس میکردم اونجا یه غریبم برای همین بلند شدم از سر میز
_من دیگه سیر شدم
+من نفهمیدم آخر تو با چی زنده ای هیچی نمیخوری که برای همینه اینقدر ریزه ای (خنده)
_(خنده)نه دیگه گرسنه نیستم
بعد رفتم تو سالن و نشستم و سرمو کردم تو گوشی
از زبان کوک:
من میخوام امروز بهش اعتراف کنم که دوسش دارم امید وارم جواب منفی بهم نده بلند شدم و رفتم تو سالن پیشش نشستم
_خب داداش اگه کاری نداری من برم خونه
+میخوای بری
_اوهوم
+خو یکم دیگه بمون پیشم کجا میخوای بری
_نه دیگه مزاحمت نمیشم
+بابا مزاحم چیه نرو میگم
_باشه پس نمیرم
+میشه تا چند روز همینجا بمونی
_اگه بابا اجازه بده اره میمونم
+چرا نزاره مگه من غریبم
_نه بابا این چه حرفیه
+خب ببین یونا من یه کار کوچیک دارم ببین به یک ساعت هم نکشیده من برگشتم خب تو همینجا بمون تا بیام بعدش باید بریم یه جایی
_باشه ولی کجا بریم؟
+تو به این چیزا کاری نداشته باش فقط کاری که گفتمو بکن همه چی اوکیه دیگه
_خیلی خب باشه
+پس من برم دیگه خدافظ
_خدافظ بیا بغلم
بغل کردیم همو بعد جونکوک رفت و من تنها شدم رفتم بالا تو اتاقش و وسایلاشم نگاه میکردم ازعطرای گرون قیمت و خوش بوش گرفته تا لباسایی که مث خودش جذاب بود و بوی عطرش ادمو دیوونه میکرد
+صبح به خیر دیشب خوب خوابیدی (لبخند)
_اوهوم
+خوبه بیا بریم صبحونه بخوریم
_بریم
بعد با هم رفتیم سر میز صبحونه نشستیم یه میز خیلی بزرگ بود که کلی خوراکی خوشمزه روش بود خدمتکارا هم صف کشیده بودن و همشون سرشون پایین بود و وایساده بودن بعد اینکه ما نشستیم
+همه بیرون
همه خدمتکارا رفتن بیرون و بعد شروع کردیم به خوردن من خیلی کم خوردم آخه نمیدونم چرا هیچی از گلوم پایین نمیرفت با اینکه خونه داداشم بود ولی احساس میکردم اونجا یه غریبم برای همین بلند شدم از سر میز
_من دیگه سیر شدم
+من نفهمیدم آخر تو با چی زنده ای هیچی نمیخوری که برای همینه اینقدر ریزه ای (خنده)
_(خنده)نه دیگه گرسنه نیستم
بعد رفتم تو سالن و نشستم و سرمو کردم تو گوشی
از زبان کوک:
من میخوام امروز بهش اعتراف کنم که دوسش دارم امید وارم جواب منفی بهم نده بلند شدم و رفتم تو سالن پیشش نشستم
_خب داداش اگه کاری نداری من برم خونه
+میخوای بری
_اوهوم
+خو یکم دیگه بمون پیشم کجا میخوای بری
_نه دیگه مزاحمت نمیشم
+بابا مزاحم چیه نرو میگم
_باشه پس نمیرم
+میشه تا چند روز همینجا بمونی
_اگه بابا اجازه بده اره میمونم
+چرا نزاره مگه من غریبم
_نه بابا این چه حرفیه
+خب ببین یونا من یه کار کوچیک دارم ببین به یک ساعت هم نکشیده من برگشتم خب تو همینجا بمون تا بیام بعدش باید بریم یه جایی
_باشه ولی کجا بریم؟
+تو به این چیزا کاری نداشته باش فقط کاری که گفتمو بکن همه چی اوکیه دیگه
_خیلی خب باشه
+پس من برم دیگه خدافظ
_خدافظ بیا بغلم
بغل کردیم همو بعد جونکوک رفت و من تنها شدم رفتم بالا تو اتاقش و وسایلاشم نگاه میکردم ازعطرای گرون قیمت و خوش بوش گرفته تا لباسایی که مث خودش جذاب بود و بوی عطرش ادمو دیوونه میکرد
۱۳.۷k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.