پارت ۱۶۶ رمان کت رنگی بخش دوم
پارت ۱۶۶ رمان کت رنگی بخش دوم
#تهیونگ
اومد جلو و گگ رو از توی دهنم در آورد!
من: کثافت اونو برای چی اینجا اوردی !؟ اگه بلایی سرش بیاری خودم میکشمت عوضی حروم زاده!
ته جونگ: اوه عاشق خسته !! هر چه قدر نعره بزنی صدات هیچ جا نمی ره اینجا منطقه دورافتاده خارج از شهره!
من: کاری با اون نداشته باش پدرصگ!!!
نگاهش میکردم که داشت وحشتناک گریه میکرد... سرمو به منزله اینکه چیزی نیست تکون میدادم...
بلند شد و رفت کنار یه میز و پشتش به من و جویی بود .. آروم بهش گفتم
" جویی ! هیچ اتفاقی نمیوفته!! آروم باش زندگیم "
با شنیدن صدای ته جونگ نگاهم رو روی زمین انداختم و دندون هامو از شدت عصبانیت روی هم فشار میدادم ...
ته جونگ: میدونی چرا تورو اینجا اوردم؟ .. کشتنت به دردم نمیخورد!!
من: خفه شو پدرصگ !
ته جونگ: میخوام جلوی چشمات بهش تجاوز کنم و اونو مال خودم کنم! اومم باید توهم ببینی که چه طوری توش خالی میشم و اونو مال خودم میکنم !
من: یاااا کثافت عوضی جرات داری بهش دست قسم میخورم تیکه تیکه ات کنم عوضی حروم زاده!
جویی ترسیده بود. خیلی هم زیاد ! با دیدن فریاد های من خیلی ترسیده بود ...
من: جویی نمیزارم بهت دست بزنه ! گریه نکن زندگیم!
یهو با پا زد تو صورتم ! صورتم به سمت چپ پرت شد ! گگ رو با فشار کرد توی دهنم .. دیگه نمیتونستم حرف بزنم !
ته جونگ : همه بیرون ! نمیخوام به جز این کثافت کسی چیزی ببینه !
همه رفتن بیرون و خودش موند .. دست های جویی رو باز کرد پارچه رو از توی دهنش در آورد...
جویی: تهیونگ ! ... اهع بزار اون بره!! بیشرف ! اونو ول کن بره!
#جویی
نمیتونستم بزارم اون حروم زاده هرکاری دلش خواست بکنه ! تهیونگ گریه میکرد و داد میزد..
دستامو از توی دست های کثیفش کشیدم بیرون و با لگد زدم توی شکمش .. با بدو رفتم سمت تهیونگ که یهو منو گرفت و چسپوند به دیوار... گلوم رو فشار میداد ... نمیتوستم نفس بکشم !!
#تهیونگ
اومد جلو و گگ رو از توی دهنم در آورد!
من: کثافت اونو برای چی اینجا اوردی !؟ اگه بلایی سرش بیاری خودم میکشمت عوضی حروم زاده!
ته جونگ: اوه عاشق خسته !! هر چه قدر نعره بزنی صدات هیچ جا نمی ره اینجا منطقه دورافتاده خارج از شهره!
من: کاری با اون نداشته باش پدرصگ!!!
نگاهش میکردم که داشت وحشتناک گریه میکرد... سرمو به منزله اینکه چیزی نیست تکون میدادم...
بلند شد و رفت کنار یه میز و پشتش به من و جویی بود .. آروم بهش گفتم
" جویی ! هیچ اتفاقی نمیوفته!! آروم باش زندگیم "
با شنیدن صدای ته جونگ نگاهم رو روی زمین انداختم و دندون هامو از شدت عصبانیت روی هم فشار میدادم ...
ته جونگ: میدونی چرا تورو اینجا اوردم؟ .. کشتنت به دردم نمیخورد!!
من: خفه شو پدرصگ !
ته جونگ: میخوام جلوی چشمات بهش تجاوز کنم و اونو مال خودم کنم! اومم باید توهم ببینی که چه طوری توش خالی میشم و اونو مال خودم میکنم !
من: یاااا کثافت عوضی جرات داری بهش دست قسم میخورم تیکه تیکه ات کنم عوضی حروم زاده!
جویی ترسیده بود. خیلی هم زیاد ! با دیدن فریاد های من خیلی ترسیده بود ...
من: جویی نمیزارم بهت دست بزنه ! گریه نکن زندگیم!
یهو با پا زد تو صورتم ! صورتم به سمت چپ پرت شد ! گگ رو با فشار کرد توی دهنم .. دیگه نمیتونستم حرف بزنم !
ته جونگ : همه بیرون ! نمیخوام به جز این کثافت کسی چیزی ببینه !
همه رفتن بیرون و خودش موند .. دست های جویی رو باز کرد پارچه رو از توی دهنش در آورد...
جویی: تهیونگ ! ... اهع بزار اون بره!! بیشرف ! اونو ول کن بره!
#جویی
نمیتونستم بزارم اون حروم زاده هرکاری دلش خواست بکنه ! تهیونگ گریه میکرد و داد میزد..
دستامو از توی دست های کثیفش کشیدم بیرون و با لگد زدم توی شکمش .. با بدو رفتم سمت تهیونگ که یهو منو گرفت و چسپوند به دیوار... گلوم رو فشار میداد ... نمیتوستم نفس بکشم !!
۷.۳k
۲۹ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.