قانون عشق p12
رفتیم تو ماشین دایی ادرس خونشو به رانندم داد
هایون گفت : باباجون...میشه برم خونه کوک بعد چهار سال دیدمش دلم براش تنگ شده میشه فردا شب بیام خونه شما؟
دایی یکم فکر کرد و گفت:باشه ..جونگ کوکو اذیت نکنیا
لباشو غنچه کرد و گفت :بابایی ...مگه من اصن اذیت میکنم من به این خوبی خوش اخلاقی خوشگلی ...تازه کوک دلشم بخواد من برم پیشش مگه ن؟
دستشو گرفتم: معلومه که از خدامه دختر
دایی و زن دایی رو رسوندیم خونشون خودمون هم رفتیم خونه
وارد خونه که شدیم هایون با تعجب گفت: کوک این خونه ماله توعه؟...چقد بزرگه معلومه خیلی پولداریا
دستشو گرفتم و گفتم: حالا بیا بریم داخلو بهت نشون بدم
وارد شدیم همه خدمتکارا صف کشیدن و سرد خوشامد گفتن ، مشخص بود از رفتن میون سو ناراحت بودن ولی خب دیگه به نبودش عادت میکنن
هایون دستشو جلو اولین خدمتکار گرفت و گفت: ببوس
خدمکتار هول شد چون انتظار چنین کاری رو نداشت
ادامه داد: خدمتکار هاتون چقدر بی ادبن ....تو اسپانیا خدمتکارا حتی حاضر بودن پای صاحب هاشون رو هم ببوسن
خودم خیلی تعجب کردم......خدمتکار دستو بوس کرد و هایون رفت سراغ بعدی
همه خدمتکارا این کارو کردن ...بیخیال شدم و رفتیم طبقه بالا همه اتاقا رو بهش نشون دادم
وارد اتاق خودمون که شدم بوی میون سو میومد
هایون : این اتاق خوبه تختش هم دو نفرس.....موافقی اینجا بخوابیم؟
من: باشه اتفاقا خودمم شبا اینجا میخوابم
به خدمتکارا گفتم که چمدون های هایون رو بیارن به این اتاق
از تو چمدون یه تاپ و شلوارک زرد دراورد رفتم بیرون تا بپوشه .....خودمم رفتم تو یه اتاق دیگه لباسمو عوض کردم
پول میون سو هم با گوشی پرداخت کردم که دیگه دینی بهش نداشته باشم .وقتی برگشتم داشت آرایششو پاک میکرد
صورتش رو توی روشویی آب زد و اومد بیرون
رنگ صورتش عوض شده بود ،اومد رو تخت کنارم دراز کشید
هایون:کوک من هنوزم عاشقتم تو چی
من:منم همین طور
هایون:میشه زودتر ازدواج کنیم؟
تک خنده ای زدم و گفتم :دختر تو هنوز یه یه روز هم نشده اومدی کره بعد میخوای ازدواج کنیم......یکم صبر کن چند وقت دیگه میکنیم
نگاهشو داد با بازو هام با دست یکم فشار داد و گفت: اووو مثل اینکه خیلی به هیکلت رسیدی خیلی از مردای هیکلی خوشم میاد
با چشم به سینه هاش اشاره کردم: رشد توهم بد نبوده ......بهتره دیگه بخوابیم فردا دایی میاد دنبالت
هایون: هی ..تو نمیخوای بدنمو ببینی
با شیطونی گفتم:من بخوام ببینم کبود از این اتاق خارج میشیاااا...تازه فردا هم جلو دایی و زن دایی خوبیت نداره
هایون گفت : باباجون...میشه برم خونه کوک بعد چهار سال دیدمش دلم براش تنگ شده میشه فردا شب بیام خونه شما؟
دایی یکم فکر کرد و گفت:باشه ..جونگ کوکو اذیت نکنیا
لباشو غنچه کرد و گفت :بابایی ...مگه من اصن اذیت میکنم من به این خوبی خوش اخلاقی خوشگلی ...تازه کوک دلشم بخواد من برم پیشش مگه ن؟
دستشو گرفتم: معلومه که از خدامه دختر
دایی و زن دایی رو رسوندیم خونشون خودمون هم رفتیم خونه
وارد خونه که شدیم هایون با تعجب گفت: کوک این خونه ماله توعه؟...چقد بزرگه معلومه خیلی پولداریا
دستشو گرفتم و گفتم: حالا بیا بریم داخلو بهت نشون بدم
وارد شدیم همه خدمتکارا صف کشیدن و سرد خوشامد گفتن ، مشخص بود از رفتن میون سو ناراحت بودن ولی خب دیگه به نبودش عادت میکنن
هایون دستشو جلو اولین خدمتکار گرفت و گفت: ببوس
خدمکتار هول شد چون انتظار چنین کاری رو نداشت
ادامه داد: خدمتکار هاتون چقدر بی ادبن ....تو اسپانیا خدمتکارا حتی حاضر بودن پای صاحب هاشون رو هم ببوسن
خودم خیلی تعجب کردم......خدمتکار دستو بوس کرد و هایون رفت سراغ بعدی
همه خدمتکارا این کارو کردن ...بیخیال شدم و رفتیم طبقه بالا همه اتاقا رو بهش نشون دادم
وارد اتاق خودمون که شدم بوی میون سو میومد
هایون : این اتاق خوبه تختش هم دو نفرس.....موافقی اینجا بخوابیم؟
من: باشه اتفاقا خودمم شبا اینجا میخوابم
به خدمتکارا گفتم که چمدون های هایون رو بیارن به این اتاق
از تو چمدون یه تاپ و شلوارک زرد دراورد رفتم بیرون تا بپوشه .....خودمم رفتم تو یه اتاق دیگه لباسمو عوض کردم
پول میون سو هم با گوشی پرداخت کردم که دیگه دینی بهش نداشته باشم .وقتی برگشتم داشت آرایششو پاک میکرد
صورتش رو توی روشویی آب زد و اومد بیرون
رنگ صورتش عوض شده بود ،اومد رو تخت کنارم دراز کشید
هایون:کوک من هنوزم عاشقتم تو چی
من:منم همین طور
هایون:میشه زودتر ازدواج کنیم؟
تک خنده ای زدم و گفتم :دختر تو هنوز یه یه روز هم نشده اومدی کره بعد میخوای ازدواج کنیم......یکم صبر کن چند وقت دیگه میکنیم
نگاهشو داد با بازو هام با دست یکم فشار داد و گفت: اووو مثل اینکه خیلی به هیکلت رسیدی خیلی از مردای هیکلی خوشم میاد
با چشم به سینه هاش اشاره کردم: رشد توهم بد نبوده ......بهتره دیگه بخوابیم فردا دایی میاد دنبالت
هایون: هی ..تو نمیخوای بدنمو ببینی
با شیطونی گفتم:من بخوام ببینم کبود از این اتاق خارج میشیاااا...تازه فردا هم جلو دایی و زن دایی خوبیت نداره
۵۷.۵k
۱۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.