U^was your cousin until..... ^U
U^was your cousin until..... ^U
U^part_³³ ^U
«مکالمه ی ا.ت و....»
ا.ت: الو
؟: کیه ساعت ۳ صبح زنگ میزنه
ا.ت: تهیونگ منم ا.ت
تهیونگ: تویی؟
ا.ت: اره... وقت داری
تهیونگ: من همیشه برای تو وقت دارم کاری داری بگو میشنوم
ا.ت: مرسی... یادته روز عروسیم با جونگکوک بهم باهات فرار کنم و خوشبختم میکنی
تهیونگ: اوهوم
ا.ت: باهات فرار میکنم همین امشب
تهیونگ: چ.. چی واقعا!؟
ا.ت: اره.. من بچرو به دنیا اوردم.. اونو میزازم پیش جونگکوک و باتو فرار میکنم
تهیونگ: قبوله ولی امشب نمیشه برای فردا شب بلیط برای امریکا میگیرم یه مدت اونجا میمونیم و وقتی اوضاع بهتر شد برمیگردیم و توی کره زندگیمون رو ادامه میدیم
ا.ت: باشه... بهت زنگ میزنم.. الان باید برم
تهیونگ: بای
ا.ت: بای
«پایان مکالمه»
ا.ت: اومدی
جیسان: آ.... اره
ا.ت: از کی اینجایی؟
جیسان: ه.. همین الان اومدم... بیا خوراکی های سالم خریدم فردا بخور الان بگیر بخواب
ا.ت: باشه مرسی
«فلش نکست به فردا بعد ظهر»
جونگکوک روی تخت دراز کشیده بود و با دخترش بازی میکرد ا.ت هم توی اتاق راه میرفت و قایمکی یه چیزایی توی ساکش مینداخت
جونگکوک: عزیزم چیزی شده
ا.ت: ها نه(لبخند فیک)
جونگکوک: تو و جیا خیلی شبیه هم هستید(دخترشون رو میگه)
ا.ت:(لبخند)
جونگکوک بلند شد و سمت ا.ت رفت ا.ت رو به دیوار چسبوند و کم کم صورتشو نزدیک صورت ا.ت برد لب*اشو روی لبا*ی ا.ت گذاشت و اروم میبوسید ا.ت میدونست این اخرین بوسشون برای همین اعتراضی نکرد و هم کاری کرد جونگکوک سریع می*بوسید که یهو
جیا:«گریه»
جونگکوک: هوف این بچه از صبحه نمیزاره من ببوسمت
ا.ت«خنده»
ا.ت رفت و دخترشو خوابوند جونگکوک رفته بود بیرون از اتاق ا.ت سری وسایلش رو جمع کرد و داخل کیف کولیش انداخت و کیف کولیش رو زیر میز گذاشت
«شب»
ا.ت ویو
شب بود جونگکوک خواب رفته بود بعد از اینکه مطمئن شدم کاملا خواب رفته از توی بغلش بیرون اومدم و بالشت رو گذاشتم تو بغلش کیف کولیم رو با گوشیم برداشتم و برای اخرین بار جیا رو بوسیدم و عطر تنشو بو کردم اخرین چیزی که گفتم این بود«منو ببخش دخترم قول میدم تورو پس میگیرم » و راهی شدم و از عمارت بیرون اومدم بادیگاردا زمان استراحتشون بود ماشین تهیونگ رو دیدم سری رفتم بغضم رو قورت دادم و سوار شدم
ا.ت: بریم(بغض)
تهیونگ: برای بار اخر میگم مطمئنی؟
ا.ت: اره.. برگه های طلاق رو امضا کردم و گذاشتم رو میز و روی یه برگه نوشتم که امضاش کنه........
صبح
جونگکوک: لعنتی امکان نداره.... ا.ت نباید این کارو میکرد... اون منو دوست داشت نه نه نمیشه...
..........
U^part_³³ ^U
«مکالمه ی ا.ت و....»
ا.ت: الو
؟: کیه ساعت ۳ صبح زنگ میزنه
ا.ت: تهیونگ منم ا.ت
تهیونگ: تویی؟
ا.ت: اره... وقت داری
تهیونگ: من همیشه برای تو وقت دارم کاری داری بگو میشنوم
ا.ت: مرسی... یادته روز عروسیم با جونگکوک بهم باهات فرار کنم و خوشبختم میکنی
تهیونگ: اوهوم
ا.ت: باهات فرار میکنم همین امشب
تهیونگ: چ.. چی واقعا!؟
ا.ت: اره.. من بچرو به دنیا اوردم.. اونو میزازم پیش جونگکوک و باتو فرار میکنم
تهیونگ: قبوله ولی امشب نمیشه برای فردا شب بلیط برای امریکا میگیرم یه مدت اونجا میمونیم و وقتی اوضاع بهتر شد برمیگردیم و توی کره زندگیمون رو ادامه میدیم
ا.ت: باشه... بهت زنگ میزنم.. الان باید برم
تهیونگ: بای
ا.ت: بای
«پایان مکالمه»
ا.ت: اومدی
جیسان: آ.... اره
ا.ت: از کی اینجایی؟
جیسان: ه.. همین الان اومدم... بیا خوراکی های سالم خریدم فردا بخور الان بگیر بخواب
ا.ت: باشه مرسی
«فلش نکست به فردا بعد ظهر»
جونگکوک روی تخت دراز کشیده بود و با دخترش بازی میکرد ا.ت هم توی اتاق راه میرفت و قایمکی یه چیزایی توی ساکش مینداخت
جونگکوک: عزیزم چیزی شده
ا.ت: ها نه(لبخند فیک)
جونگکوک: تو و جیا خیلی شبیه هم هستید(دخترشون رو میگه)
ا.ت:(لبخند)
جونگکوک بلند شد و سمت ا.ت رفت ا.ت رو به دیوار چسبوند و کم کم صورتشو نزدیک صورت ا.ت برد لب*اشو روی لبا*ی ا.ت گذاشت و اروم میبوسید ا.ت میدونست این اخرین بوسشون برای همین اعتراضی نکرد و هم کاری کرد جونگکوک سریع می*بوسید که یهو
جیا:«گریه»
جونگکوک: هوف این بچه از صبحه نمیزاره من ببوسمت
ا.ت«خنده»
ا.ت رفت و دخترشو خوابوند جونگکوک رفته بود بیرون از اتاق ا.ت سری وسایلش رو جمع کرد و داخل کیف کولیش انداخت و کیف کولیش رو زیر میز گذاشت
«شب»
ا.ت ویو
شب بود جونگکوک خواب رفته بود بعد از اینکه مطمئن شدم کاملا خواب رفته از توی بغلش بیرون اومدم و بالشت رو گذاشتم تو بغلش کیف کولیم رو با گوشیم برداشتم و برای اخرین بار جیا رو بوسیدم و عطر تنشو بو کردم اخرین چیزی که گفتم این بود«منو ببخش دخترم قول میدم تورو پس میگیرم » و راهی شدم و از عمارت بیرون اومدم بادیگاردا زمان استراحتشون بود ماشین تهیونگ رو دیدم سری رفتم بغضم رو قورت دادم و سوار شدم
ا.ت: بریم(بغض)
تهیونگ: برای بار اخر میگم مطمئنی؟
ا.ت: اره.. برگه های طلاق رو امضا کردم و گذاشتم رو میز و روی یه برگه نوشتم که امضاش کنه........
صبح
جونگکوک: لعنتی امکان نداره.... ا.ت نباید این کارو میکرد... اون منو دوست داشت نه نه نمیشه...
..........
۱۲.۰k
۲۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.