فیک جیمین:عشق/پارت دوازدهم
وارد کلاس شدیم بچه ها یجوری نگام میکردن زنگ خورد با جیمین رفتیم رو صندلی نشستیم گفت میره آبمیوه بگیره بعد بیاد .
اون رفت.
داشتم با گوشیم ور میرفتم یکدفعه یکی وایستاد جلوم سرمو بلند کردم دیدم پسره بلندم کرد و برد توی سالن و بعد تکی اتاق خالی برد.
خیلی ترسیده بودم پاهام سست شده بودن و نمیتونستم راحت راه برم.
جیمین اومد و دید ات نیست خیلی نگرانش شد رفت و حیاط رو کامل گشت .
پسره منو تکیه داد به کمد داشتم میوفتادم از شونه هام گرفت.
گفتم:چیکارم داری
گفت:تنهایی نه ولی تنهایی اصلا چیز خوبی نیس
گفتم:ولم کن من تنها نیستم
دیدم دستشو داره میاره به سمت گردنم ،بلند صدای جیمین رو صدا زدم دستشو گذاشت روی گردنم نمیتونستم نفس بکشم .
جیمین داشت سالن رو میگشت یکدفعه دید صدای ات از اون اتاق بغلی داره میاد با سرعت رفت اونجا .
دیگه داشتم خفه میشدم .
جیمین درو باز کرد از پشت کمد صدایی میود آروم رفت و دید داره ات رو خفه میکنه با دستشو از گردن ات کشید عقب و با مشت زد به دهنش افتاد زمین دست ات رو گرفت و فرار کردن رفتم توی کلاس معلم هنوز نیومده بودن محکم بغلش کرد و گفت دیگه از کنارم تکون نخور منم دستمو دور کمرش حلقه کردم و گفتم باشه.
بعد کلاس رفتیم یکم بیرون قدم زدیم بعد برگشتیم خونه دیدم چند تماس بی پاسخ دارم
نگاه کردم شماره خارج از کشور بود خاموش کردم
یه هفته بعد دیگه کامل خوب شده بودم و میتونستم بدوئم.
هرروز صبح از خونه تا مدرسه میدویدیم و بعد از ظهر هم همین طور بود .
شب ساعت ۴ بود هردومون توی بغل هم خواب بودیم یکدفعه جیمین از خواب پرید خیلی ترسیدم بلند شدم رفتم آب آوردم براش خیلی عرق کرده بود.
گفتم:حالت خوبه
جیمین:نه
من:هیچی نبود فقط یه خواب بود بغلش کردم و گفتم من اینجام نترس .
بعد خوابیدیم.
صبح صبحانه که میخوردیم گفتم:
من:حالا چه خوابی دیده بودی که اونطوری وحشت کردی شبح دیدی
جیمین:داشتی از پیشم میرفتی
من: چی .
دیدم سرشو انداخته پایین
من:یاا جیمینااا من ترکت نمیکنم اون خواب هم از خستگی زیاد بود دیگه بهش فک نکن.
جیمین:باشه
صبحونه رو باهم جمع کردیم دیدم گوشیم دوباره داره زنگ میخوره رفتم جواب دادم.
من:بله
طرف:سلام ات خوبی
من:خوبم شما
طرف:نشناختی دختر من پدرتم
من:چی ولی این شماره
پدر:آره شمارمونو عوض کردیم
من:عا آهان
پدر: فردا داریم میایم پیشت
من:چی فردا
پدر:آره باید قطع کنم خدافظ
من:الو الو بابا نه قطع نکن
جیمین:کی بود
من:ای وای بابام بود
جیمین:چی
من:جیمین باید برگردم خونم زود باش بیا بریم.
جیمین بدون معطلی حاظر شد و رفتیم خونه.
خونه تقریبا خاک خورده بود تمیزش کردیم و همه چیز مثل روز اولش شد بعد برگشتیم خونه جیمین.
پارت بعدی لطفا لایک و کامنت
اون رفت.
داشتم با گوشیم ور میرفتم یکدفعه یکی وایستاد جلوم سرمو بلند کردم دیدم پسره بلندم کرد و برد توی سالن و بعد تکی اتاق خالی برد.
خیلی ترسیده بودم پاهام سست شده بودن و نمیتونستم راحت راه برم.
جیمین اومد و دید ات نیست خیلی نگرانش شد رفت و حیاط رو کامل گشت .
پسره منو تکیه داد به کمد داشتم میوفتادم از شونه هام گرفت.
گفتم:چیکارم داری
گفت:تنهایی نه ولی تنهایی اصلا چیز خوبی نیس
گفتم:ولم کن من تنها نیستم
دیدم دستشو داره میاره به سمت گردنم ،بلند صدای جیمین رو صدا زدم دستشو گذاشت روی گردنم نمیتونستم نفس بکشم .
جیمین داشت سالن رو میگشت یکدفعه دید صدای ات از اون اتاق بغلی داره میاد با سرعت رفت اونجا .
دیگه داشتم خفه میشدم .
جیمین درو باز کرد از پشت کمد صدایی میود آروم رفت و دید داره ات رو خفه میکنه با دستشو از گردن ات کشید عقب و با مشت زد به دهنش افتاد زمین دست ات رو گرفت و فرار کردن رفتم توی کلاس معلم هنوز نیومده بودن محکم بغلش کرد و گفت دیگه از کنارم تکون نخور منم دستمو دور کمرش حلقه کردم و گفتم باشه.
بعد کلاس رفتیم یکم بیرون قدم زدیم بعد برگشتیم خونه دیدم چند تماس بی پاسخ دارم
نگاه کردم شماره خارج از کشور بود خاموش کردم
یه هفته بعد دیگه کامل خوب شده بودم و میتونستم بدوئم.
هرروز صبح از خونه تا مدرسه میدویدیم و بعد از ظهر هم همین طور بود .
شب ساعت ۴ بود هردومون توی بغل هم خواب بودیم یکدفعه جیمین از خواب پرید خیلی ترسیدم بلند شدم رفتم آب آوردم براش خیلی عرق کرده بود.
گفتم:حالت خوبه
جیمین:نه
من:هیچی نبود فقط یه خواب بود بغلش کردم و گفتم من اینجام نترس .
بعد خوابیدیم.
صبح صبحانه که میخوردیم گفتم:
من:حالا چه خوابی دیده بودی که اونطوری وحشت کردی شبح دیدی
جیمین:داشتی از پیشم میرفتی
من: چی .
دیدم سرشو انداخته پایین
من:یاا جیمینااا من ترکت نمیکنم اون خواب هم از خستگی زیاد بود دیگه بهش فک نکن.
جیمین:باشه
صبحونه رو باهم جمع کردیم دیدم گوشیم دوباره داره زنگ میخوره رفتم جواب دادم.
من:بله
طرف:سلام ات خوبی
من:خوبم شما
طرف:نشناختی دختر من پدرتم
من:چی ولی این شماره
پدر:آره شمارمونو عوض کردیم
من:عا آهان
پدر: فردا داریم میایم پیشت
من:چی فردا
پدر:آره باید قطع کنم خدافظ
من:الو الو بابا نه قطع نکن
جیمین:کی بود
من:ای وای بابام بود
جیمین:چی
من:جیمین باید برگردم خونم زود باش بیا بریم.
جیمین بدون معطلی حاظر شد و رفتیم خونه.
خونه تقریبا خاک خورده بود تمیزش کردیم و همه چیز مثل روز اولش شد بعد برگشتیم خونه جیمین.
پارت بعدی لطفا لایک و کامنت
۸.۷k
۱۷ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.