PART ❶❽
𝑳𝒐𝒗𝒆 𝒐𝒇 𝒔𝒆𝒗𝒆𝒏 𝒑𝒆𝒐𝒑𝒍𝒆
پرستار: خوشبختانه رخم خیلی عمیق نبود و مشکل خیلی جدی نیست ولی بهتره که امشبو اینجا بمونن و فردا مرخص میشن
جین: *نفسشو راحت داد بیرون* خیلی ممنون
پرستار: خواهش میکنم.
جین: میتونم ببینمش؟
پرستار: آره
راوی: پرستار رفت و جین رفت داخل اتاق. کنار تخت کوک نشست و دستشو گرفت.
کوک چشماشو باز کرد و به جین نگا کرد.
جونگکوک: ج..جین
جین: بله.
جونگکوک: میشه بریم خونه؟
جین: نه نمیشه ، باید تا فردا بمونی
جونگکوک...
جین: برای چی این موقع شب بیرون بودی؟
جونگکوک: ...من
جین تو؟
جونگکوک: رفته بودم هوا خوری
جین: تو به من دروغ نمیگفتی
جونگکوک: راستشو گفتم
جین: کوک
جونگکوک: *نفس عمیق* خیلی خب باشه ، دیشب....ا/ت پیش من بود.
جین: ا...ا/ت پیش تو بود
کوک:...ا..آره..امشبم بردمش که برسونمش خونش. (یهو یه قطره اشک از چشماش افتاد)
جین: اتفاقی افتاده؟
جونگکوک: جین ....... ا/ت
جین: ا/ت چی؟
جونگکوک: اون....یه بچس
جین: منظورت چیه
جونگکوک: اون فقط ۱۷...سالشه.
جین: چییی
جونگکوک: ...
جین: من ...میرم بیرون یه چیزی بگیرم بخوريم.
جین ویو: از اتاق کوک اومدم بیرون و رفتم تو حیاط بیمارستان و با خودم حرف میزدم.
جین: برام مهم نیست که چند سالش باشه هرجور که بشه اونو مال خودم میمیکنمش.
همین طوری قدم میزدم که به یه دکه غذا فروشی رسیدم.
از اونجا دوتا کیک ماهی و دوتا اسنکم گرفتم و برگشتم.
فردا صبح....
جین ویو: کار مرخصی کوکو انجام دادم. امروز باید میرفتیم سر کار. به کوک گفته بودم که من برات مرخصی میگیرم لازم نیست بیای ولی گفتش که خوبه و مشکل نداره.
تو راه مجبور بودم اروم برم بخاطر دست انداز و این جور چیزا تا یه وقت بخیه کوک باز نشه.
*کمپانی*
جین ویو: از ماشین پیاده شدیم. رفتم و دست کوک رو گرفتم و باهم آروم آروم قدم برمیداشتیم و میرفتیم داخل.
یونگی داشت از اونجا رد میشد که مارو دید و اومد سمتمون.
یونگی: سلام ، بچه ها چرا انقدر دیر کردین.
جین: سلام.
راوی: کوک یه لحظه تعادلش از دست داد و زانوش خالی کرد دستشو گذاشت رو بخیش
کوک: اخخخخ *چشاشو رو هم فشار داد*
جین: کوک من گفتم نمیخواد بیای.
یونگی: چ...چه اتفاقی افتاده؟
کوک: چیزی نیس
جین: آره معلومه چیزی نیست.
یونگی: بابا مردم از نگرانی ، چیشده؟
جین: آقا رو دیشب خفت کردن.
یونگی: وااات.
•ادامه دارد•
▪︎عشق هفت نفره▪︎
پرستار: خوشبختانه رخم خیلی عمیق نبود و مشکل خیلی جدی نیست ولی بهتره که امشبو اینجا بمونن و فردا مرخص میشن
جین: *نفسشو راحت داد بیرون* خیلی ممنون
پرستار: خواهش میکنم.
جین: میتونم ببینمش؟
پرستار: آره
راوی: پرستار رفت و جین رفت داخل اتاق. کنار تخت کوک نشست و دستشو گرفت.
کوک چشماشو باز کرد و به جین نگا کرد.
جونگکوک: ج..جین
جین: بله.
جونگکوک: میشه بریم خونه؟
جین: نه نمیشه ، باید تا فردا بمونی
جونگکوک...
جین: برای چی این موقع شب بیرون بودی؟
جونگکوک: ...من
جین تو؟
جونگکوک: رفته بودم هوا خوری
جین: تو به من دروغ نمیگفتی
جونگکوک: راستشو گفتم
جین: کوک
جونگکوک: *نفس عمیق* خیلی خب باشه ، دیشب....ا/ت پیش من بود.
جین: ا...ا/ت پیش تو بود
کوک:...ا..آره..امشبم بردمش که برسونمش خونش. (یهو یه قطره اشک از چشماش افتاد)
جین: اتفاقی افتاده؟
جونگکوک: جین ....... ا/ت
جین: ا/ت چی؟
جونگکوک: اون....یه بچس
جین: منظورت چیه
جونگکوک: اون فقط ۱۷...سالشه.
جین: چییی
جونگکوک: ...
جین: من ...میرم بیرون یه چیزی بگیرم بخوريم.
جین ویو: از اتاق کوک اومدم بیرون و رفتم تو حیاط بیمارستان و با خودم حرف میزدم.
جین: برام مهم نیست که چند سالش باشه هرجور که بشه اونو مال خودم میمیکنمش.
همین طوری قدم میزدم که به یه دکه غذا فروشی رسیدم.
از اونجا دوتا کیک ماهی و دوتا اسنکم گرفتم و برگشتم.
فردا صبح....
جین ویو: کار مرخصی کوکو انجام دادم. امروز باید میرفتیم سر کار. به کوک گفته بودم که من برات مرخصی میگیرم لازم نیست بیای ولی گفتش که خوبه و مشکل نداره.
تو راه مجبور بودم اروم برم بخاطر دست انداز و این جور چیزا تا یه وقت بخیه کوک باز نشه.
*کمپانی*
جین ویو: از ماشین پیاده شدیم. رفتم و دست کوک رو گرفتم و باهم آروم آروم قدم برمیداشتیم و میرفتیم داخل.
یونگی داشت از اونجا رد میشد که مارو دید و اومد سمتمون.
یونگی: سلام ، بچه ها چرا انقدر دیر کردین.
جین: سلام.
راوی: کوک یه لحظه تعادلش از دست داد و زانوش خالی کرد دستشو گذاشت رو بخیش
کوک: اخخخخ *چشاشو رو هم فشار داد*
جین: کوک من گفتم نمیخواد بیای.
یونگی: چ...چه اتفاقی افتاده؟
کوک: چیزی نیس
جین: آره معلومه چیزی نیست.
یونگی: بابا مردم از نگرانی ، چیشده؟
جین: آقا رو دیشب خفت کردن.
یونگی: وااات.
•ادامه دارد•
▪︎عشق هفت نفره▪︎
۲۰.۷k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.