(ارمی بمب رویایی)پارت ۲
هلو گایز خب شرمنده نتونستم دیروز این پارت رو آپ کنم چون نت قط بود
خب امید وارم از داستانم خوشتان بیاد💜💜
+شمارو جایی دیدم؟
یا میشناسمتون؟
تاحالا باهم حرف زدیم؟
-خیلی خب بابا چقدر عجله داری😅
منو که مطمئنم میشناسی تاحالا حرف نزدیم ولی منو دیدی
بیا واسه ۳ روز دیگه قرار بزاریم البته اگه دوست داری؟
+اخه من نمی دونم شما کی هستید پس باید فکر هامو بکنم
-باش پس تا فردا شما ساعت ۸ شب بهم زنگ بزنید .پس شما تماس بگیرید
+باشه
بعد گوشی رو قطع کردم بعد اونو به نام(شخص ناشناس)سیو کردم که بتونم بهش زنگ بزنم
+یعنی کی میتونه باشه؟
من ۱۹ سالم بود و پدرم با ازدواج در این سن مخالف بود پدرم میگفت باید در سن ۲۵ سالگی ازدواج کنم😔
(روز بعد)
(ساعت ۸ شب)
میخواستم به اون مرد زنگ بزنم که دیدم خودش زنگ زد
+الو سلام
-الو سلام خوبی؟
+ممنون ولی قرار بود من زنگ بزنم شماره منو از کجا اوردی
-اهان ببخشید شمارت توی گوشیم سیو شد و اینکه ترسیدم دیر بشه برای همین من زنگ زدم راستی فردا میاین؟
+اهان اره من فکر هامو کردم فردا میام
-خوبه پس فردا ساعت ۶ توی پاساژ... باشید
+باشه فقط من یه کافه می شناسم بریم اونجا اسمش ... هست
- باشه فعلا
+خدا نگهدار
گوشی رو قطع کردم
(روز بعد)
ساعت ۴ نیم بود که یه دوش گرفتم و موهامو خشک کردم به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۵ بعد کم کم آماده شدم لباسام رو پوشیدم و ساعت ۵ نیم از خونه بیرون زدم
(عکس لباس هانی رو براتون تو اسلاید ۲ میزارم)
.... خب پایان پارت امید وارم خوشتون بیاد اگه دوست داشتید لایک کنید ممنون 💜💜💋
خب امید وارم از داستانم خوشتان بیاد💜💜
+شمارو جایی دیدم؟
یا میشناسمتون؟
تاحالا باهم حرف زدیم؟
-خیلی خب بابا چقدر عجله داری😅
منو که مطمئنم میشناسی تاحالا حرف نزدیم ولی منو دیدی
بیا واسه ۳ روز دیگه قرار بزاریم البته اگه دوست داری؟
+اخه من نمی دونم شما کی هستید پس باید فکر هامو بکنم
-باش پس تا فردا شما ساعت ۸ شب بهم زنگ بزنید .پس شما تماس بگیرید
+باشه
بعد گوشی رو قطع کردم بعد اونو به نام(شخص ناشناس)سیو کردم که بتونم بهش زنگ بزنم
+یعنی کی میتونه باشه؟
من ۱۹ سالم بود و پدرم با ازدواج در این سن مخالف بود پدرم میگفت باید در سن ۲۵ سالگی ازدواج کنم😔
(روز بعد)
(ساعت ۸ شب)
میخواستم به اون مرد زنگ بزنم که دیدم خودش زنگ زد
+الو سلام
-الو سلام خوبی؟
+ممنون ولی قرار بود من زنگ بزنم شماره منو از کجا اوردی
-اهان ببخشید شمارت توی گوشیم سیو شد و اینکه ترسیدم دیر بشه برای همین من زنگ زدم راستی فردا میاین؟
+اهان اره من فکر هامو کردم فردا میام
-خوبه پس فردا ساعت ۶ توی پاساژ... باشید
+باشه فقط من یه کافه می شناسم بریم اونجا اسمش ... هست
- باشه فعلا
+خدا نگهدار
گوشی رو قطع کردم
(روز بعد)
ساعت ۴ نیم بود که یه دوش گرفتم و موهامو خشک کردم به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۵ بعد کم کم آماده شدم لباسام رو پوشیدم و ساعت ۵ نیم از خونه بیرون زدم
(عکس لباس هانی رو براتون تو اسلاید ۲ میزارم)
.... خب پایان پارت امید وارم خوشتون بیاد اگه دوست داشتید لایک کنید ممنون 💜💜💋
۹.۵k
۰۶ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.