P27
بردم پیش یه پسر خوشگل و خوشتیپ مثل خودش و گفت : ا/ت این دوستمه
اون پسر خوشگلم ستش رو به سمتم دراز کرد و گفت : سلام من جینم
دستش رو گرفتم و گفتم : منم ا/تم
جیمین رو به من گفت : این بهترین دوست منه و البته دوست جونگ کوک
بعد هم دست من و جین رو گرفت و گفت : بیاید بریم بشینیم .
رفتیم و روی یه میز نشستیم چند دقیقه ای از مهمونی گذشته بود من چیزی نخوردم اما جیمین و جین یه ویسکی خوردن با اینکه کم خوردن اما حدس میزنم تو زیاد خوردنم جنبشون بالاست
جین قدش از جیمین بلندتر بود باهم خیلی راحت بودن حتما از بچگی باهم دوستن تقریبا با جین گرم گرفته بودم که جونگ کوک اومد سر میز گفت : امانتیم رو پس میدی ؟
جیمین با سر تایید کرد که جونگ کوک دوباره دستم رو گرفت و دنبال خودش برد که برگشتم رو به جیمین و جین دست تکون دادم که متقابل برام دست تکون دادن .
جونگ کوک بردم وسط سالن و گفت : همینجا وایسا
بعد از چند ثانیه خانم لی و شوهرش که لباس هاشون رو ست کرده بودن با یه خانم مسنی که اینک زده بود اومدن سمتمون و جلومون وایسادن که جونگ کوک رو بهشون با احترام تعظیم کرد و گفت : مادربزرگ این زنمه ا/ت
مادربزرگ پس این مادربزرگشه تازه فهمیدم چی شد که سریع رو بهشون تعظیم کردم ، اون خانم مسن که بهتر بگم مادربزرگ اومد سمتم و سرم رو آروم با دستش یکم آورد بالا و گفت : دختر خوبیه
از اینکه ازم تعریف کرد لبخند اومد رو لبم ازش خوشم اومد بنظر خانم خوبی میومد .
مادربزرگ : جونگ کوک
جونگ کوک : بله
مادربزرگ : نبینم اذیتش کنی ها
جونگ کوک یه نگاه بهم کرد که بهش نگاه کردم برگشت رو به مادربزرگش و گفت : خیالتون راحت
مهمونی تموم شده بود و مهمون ها رفته بودن جین هم رفته بود ازش خوشم اومده اونم مثل جیمین باحال و مهربونه ، رفتم سمت دستشویی و صورتم رو شستم تا آرایشام پاک شن ، کارم که تموم شد از دستشویی اومدم بیرون و رفتم تو اتاق و لباسم رو عوض کردم و خیلی مرتب گذاشتمش میز و روی تخت نشستم
اون پسر خوشگلم ستش رو به سمتم دراز کرد و گفت : سلام من جینم
دستش رو گرفتم و گفتم : منم ا/تم
جیمین رو به من گفت : این بهترین دوست منه و البته دوست جونگ کوک
بعد هم دست من و جین رو گرفت و گفت : بیاید بریم بشینیم .
رفتیم و روی یه میز نشستیم چند دقیقه ای از مهمونی گذشته بود من چیزی نخوردم اما جیمین و جین یه ویسکی خوردن با اینکه کم خوردن اما حدس میزنم تو زیاد خوردنم جنبشون بالاست
جین قدش از جیمین بلندتر بود باهم خیلی راحت بودن حتما از بچگی باهم دوستن تقریبا با جین گرم گرفته بودم که جونگ کوک اومد سر میز گفت : امانتیم رو پس میدی ؟
جیمین با سر تایید کرد که جونگ کوک دوباره دستم رو گرفت و دنبال خودش برد که برگشتم رو به جیمین و جین دست تکون دادم که متقابل برام دست تکون دادن .
جونگ کوک بردم وسط سالن و گفت : همینجا وایسا
بعد از چند ثانیه خانم لی و شوهرش که لباس هاشون رو ست کرده بودن با یه خانم مسنی که اینک زده بود اومدن سمتمون و جلومون وایسادن که جونگ کوک رو بهشون با احترام تعظیم کرد و گفت : مادربزرگ این زنمه ا/ت
مادربزرگ پس این مادربزرگشه تازه فهمیدم چی شد که سریع رو بهشون تعظیم کردم ، اون خانم مسن که بهتر بگم مادربزرگ اومد سمتم و سرم رو آروم با دستش یکم آورد بالا و گفت : دختر خوبیه
از اینکه ازم تعریف کرد لبخند اومد رو لبم ازش خوشم اومد بنظر خانم خوبی میومد .
مادربزرگ : جونگ کوک
جونگ کوک : بله
مادربزرگ : نبینم اذیتش کنی ها
جونگ کوک یه نگاه بهم کرد که بهش نگاه کردم برگشت رو به مادربزرگش و گفت : خیالتون راحت
مهمونی تموم شده بود و مهمون ها رفته بودن جین هم رفته بود ازش خوشم اومده اونم مثل جیمین باحال و مهربونه ، رفتم سمت دستشویی و صورتم رو شستم تا آرایشام پاک شن ، کارم که تموم شد از دستشویی اومدم بیرون و رفتم تو اتاق و لباسم رو عوض کردم و خیلی مرتب گذاشتمش میز و روی تخت نشستم
۱۷.۴k
۰۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.