ویو یونا
ویو یونا
اون دشمن بزرگ ما بود که تفنگش رو به سمت جیمین گرفته بود و از پای جیمین داش خون میومد همش تقصیر مامانم بود اگه اینطوری نمیکرد جیمین هم حواسش بود و نمیزاشت این بیاد تو
دیدم مامانم با لبخند رف سمت اون مرده و بغلش کرد چرا اینطوری میکنه
یونا:ما..ما.مامان چرا انی...اینطوری میکنی
م/ج:مک هیچوقت مادر شما نبودم (با خنده)
یونا:چی میگی....هی دختر تو چرا کاری نمیکنی تو انگار فرشته ای چیزی هستی تورو خدا کاری بکن الان جیمین رو میکشه ترو خدا(گریه)
ویو جیمین
رزی بی حرکت وایساده بود و به مادرم زل زده بود
چرا آنطوری میکنه اروم روی هوا وایساد وه به سمت مادرم رف
م/ج:ا...این..این چرا پرواز میکنه....برو دور ...نزدیک من نیا
جک:(دشمن جیمین)نه بزار بیاد اتفاقا لقمه ی خوبیه این دختر خوشگلی که میبینی فرشتهی نجات جیمینه اومده بودم همینو ببرم
آره خودشه این...این میتونه قدرت های منو چند برابر کنه
م/ج:قدرت....پس خوبه میبرمش
جبمین:ن..نه حق ندارید...ببریدش...ن...نمیتونید
جک:خفه سو تو یه تیر دیگه توی اون یکی پای جیمین زد
جمیین:(داد)
ویو یونا
یه تیر یده زد
یونا:نههههه چیمین(گریه و داد)
یهو اون دختره تند به سمت اون جک رفت و هلش داد انقدر قوی بود که از بالای پله ها افتاد
مامانم خواست با گلدون بزنتش که برگشت اونم با یه دستش بلند کرد بدونه اینکه بهش دست بزنه
و اونم پرت کرد پایین
به سمت میا و مامانش رف اونا هم پرت کرد پایین داشتن فرار میکردن یهو جک برگشت و گفت
جک:برمیگردم....اره برمیگردم....ترو برا خودم میبرم
منتظر باش و رف
یهو ...ادامه دارد
اون دشمن بزرگ ما بود که تفنگش رو به سمت جیمین گرفته بود و از پای جیمین داش خون میومد همش تقصیر مامانم بود اگه اینطوری نمیکرد جیمین هم حواسش بود و نمیزاشت این بیاد تو
دیدم مامانم با لبخند رف سمت اون مرده و بغلش کرد چرا اینطوری میکنه
یونا:ما..ما.مامان چرا انی...اینطوری میکنی
م/ج:مک هیچوقت مادر شما نبودم (با خنده)
یونا:چی میگی....هی دختر تو چرا کاری نمیکنی تو انگار فرشته ای چیزی هستی تورو خدا کاری بکن الان جیمین رو میکشه ترو خدا(گریه)
ویو جیمین
رزی بی حرکت وایساده بود و به مادرم زل زده بود
چرا آنطوری میکنه اروم روی هوا وایساد وه به سمت مادرم رف
م/ج:ا...این..این چرا پرواز میکنه....برو دور ...نزدیک من نیا
جک:(دشمن جیمین)نه بزار بیاد اتفاقا لقمه ی خوبیه این دختر خوشگلی که میبینی فرشتهی نجات جیمینه اومده بودم همینو ببرم
آره خودشه این...این میتونه قدرت های منو چند برابر کنه
م/ج:قدرت....پس خوبه میبرمش
جبمین:ن..نه حق ندارید...ببریدش...ن...نمیتونید
جک:خفه سو تو یه تیر دیگه توی اون یکی پای جیمین زد
جمیین:(داد)
ویو یونا
یه تیر یده زد
یونا:نههههه چیمین(گریه و داد)
یهو اون دختره تند به سمت اون جک رفت و هلش داد انقدر قوی بود که از بالای پله ها افتاد
مامانم خواست با گلدون بزنتش که برگشت اونم با یه دستش بلند کرد بدونه اینکه بهش دست بزنه
و اونم پرت کرد پایین
به سمت میا و مامانش رف اونا هم پرت کرد پایین داشتن فرار میکردن یهو جک برگشت و گفت
جک:برمیگردم....اره برمیگردم....ترو برا خودم میبرم
منتظر باش و رف
یهو ...ادامه دارد
۴۳۳
۰۸ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.