ددی من 🖤🍷
ددی من 🖤🍷
پارت : ۱
ساعت ۱۰ شب
تهیونگ ویو
سوار ماشین شدم
به راننده گفتم حرکت کنه
امروز خیلی خسته بودم نیاز داشتم قهوه بخورم
به راننده گفتم اگر کافه دید نگه داره
چند مین بعد نگه داشت
پیاده شدم
رقتم داخل خلوت بود
نشستم روی صندلی به منو نگاه کردم
یک کسی امد
£ : چی میل داشتین
تهیونگ : قهوه تلخ
£ چشم الان میارم
تهیونگ ویو
با گوشی داشتم ور می رفتم که یهووو یکی جلوم افتاد زمین و تمام قهوه ریخت روم
تهیونگ : حواست کجاس ( با داد
€ ببخشید الان تمیز می کنم
شوگا : چی چیو تمیز می کنی این چه وضیعه ریس اینجا کجاس
€ اقا لطفا
تهیونگ بلند شد
تهیونگ : ریس اینجا کجاس ( عریده
یهو یک دختری از اتاق ان بیرون
هانا ؛ چته
تهیونگ : ریس تون کجاس
هانا : کارت و بگو
تهیونگ : بچه کوچلو برو ریست رو صدا کن
هانا : اقای نسبتن محترم صداتون رو بیارید پایین برید بیرون
تهیونگ : لباسم رو کثیف کرده حالا میگی برم بیرون ( با خنده عصبی
هانا از جیبش پول در اوزد پرت کرد رو صورت تهیونگ ( غلط کردهههه دخترههههه)
هانا : بگیر اینم پول لباست
تهیونگ : مگه فقیرم که این طوری پول میدی
تهیونگ خم شد پول ها رو جم کرد و دست هانا رو گرفت گذاشت تو دیت هانا
تهیونگ : این پولات رو نگه دار واسه خودتت با اینا پول لباس من حل نمیشه
هانا ؛ چقدر می خوای ( باداد
تهیونگ : تو می دونی من کیم که سرم دا میزنی ( بادا
هانا : به من چه کی هستی
تهیونگ : دفعه اخرت باشه سر من داد میزنی وگرنه بد میشه
هانا : مثلا چی می خواد بشه من هر وقت بخوام داد میزنم به کسی ربط نداره حالا هم بگو قیمت لباست چقدره بدم تا گمشی
تهیونگ : فکر نکنم بتونی پولش رو بدی باید کافت رو بفرشی
هانا : چی داری میگی
تهیونگ : فردا پولم رو حاضر کن
تهیونگ از اون کافه رفت بیرون
هانا ویو
وقتی اون مرد رفت
گریم گرفت افتادم زمین
€ خانم خانم حالتون خوبه خانم خیلی ببخشید من نمی خواستم این طوری بشه
هانا : مشکلی نیس
یهو در کافه به شدت باز شد
پدر هانا بود
هانا زود اشکاش رو پاک کرد و بلند شد
پدر هانا : هانا ( باداد
هانا : بله
پدر هانا : حساب این ماه رو بیار
هانا : چشم
هانا اورد
و پدر هانا شمرد پول ها رو
پدر هانا : ایننن چه وضعشههه ( باداد
پدر هانا : امشب او مرد میاد چاره ای ندارم جز
پارت : ۱
ساعت ۱۰ شب
تهیونگ ویو
سوار ماشین شدم
به راننده گفتم حرکت کنه
امروز خیلی خسته بودم نیاز داشتم قهوه بخورم
به راننده گفتم اگر کافه دید نگه داره
چند مین بعد نگه داشت
پیاده شدم
رقتم داخل خلوت بود
نشستم روی صندلی به منو نگاه کردم
یک کسی امد
£ : چی میل داشتین
تهیونگ : قهوه تلخ
£ چشم الان میارم
تهیونگ ویو
با گوشی داشتم ور می رفتم که یهووو یکی جلوم افتاد زمین و تمام قهوه ریخت روم
تهیونگ : حواست کجاس ( با داد
€ ببخشید الان تمیز می کنم
شوگا : چی چیو تمیز می کنی این چه وضیعه ریس اینجا کجاس
€ اقا لطفا
تهیونگ بلند شد
تهیونگ : ریس اینجا کجاس ( عریده
یهو یک دختری از اتاق ان بیرون
هانا ؛ چته
تهیونگ : ریس تون کجاس
هانا : کارت و بگو
تهیونگ : بچه کوچلو برو ریست رو صدا کن
هانا : اقای نسبتن محترم صداتون رو بیارید پایین برید بیرون
تهیونگ : لباسم رو کثیف کرده حالا میگی برم بیرون ( با خنده عصبی
هانا از جیبش پول در اوزد پرت کرد رو صورت تهیونگ ( غلط کردهههه دخترههههه)
هانا : بگیر اینم پول لباست
تهیونگ : مگه فقیرم که این طوری پول میدی
تهیونگ خم شد پول ها رو جم کرد و دست هانا رو گرفت گذاشت تو دیت هانا
تهیونگ : این پولات رو نگه دار واسه خودتت با اینا پول لباس من حل نمیشه
هانا ؛ چقدر می خوای ( باداد
تهیونگ : تو می دونی من کیم که سرم دا میزنی ( بادا
هانا : به من چه کی هستی
تهیونگ : دفعه اخرت باشه سر من داد میزنی وگرنه بد میشه
هانا : مثلا چی می خواد بشه من هر وقت بخوام داد میزنم به کسی ربط نداره حالا هم بگو قیمت لباست چقدره بدم تا گمشی
تهیونگ : فکر نکنم بتونی پولش رو بدی باید کافت رو بفرشی
هانا : چی داری میگی
تهیونگ : فردا پولم رو حاضر کن
تهیونگ از اون کافه رفت بیرون
هانا ویو
وقتی اون مرد رفت
گریم گرفت افتادم زمین
€ خانم خانم حالتون خوبه خانم خیلی ببخشید من نمی خواستم این طوری بشه
هانا : مشکلی نیس
یهو در کافه به شدت باز شد
پدر هانا بود
هانا زود اشکاش رو پاک کرد و بلند شد
پدر هانا : هانا ( باداد
هانا : بله
پدر هانا : حساب این ماه رو بیار
هانا : چشم
هانا اورد
و پدر هانا شمرد پول ها رو
پدر هانا : ایننن چه وضعشههه ( باداد
پدر هانا : امشب او مرد میاد چاره ای ندارم جز
۱۵.۵k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.