ᎠᎬmᎾᏁ's ᏉᎾᎥᏟᎬ
ᎠᎬmᎾᏁ's ᏉᎾᎥᏟᎬ
◤𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝐎𝐧𝐞◢
═══『🥀』═══
ماسکی از جنس پارچه رو ، روی دهان و بینیاش بست...
مهم نبود چند سال میگذشت ، هیچوقت به بوی یک جسد عادت نمیکرد
دستکشی رو به دست کرد...
باید جسد رو معاینه میکرد.
آه...حتی به همچین چیزی هم عادت نداشت و لمس جسد حالاش رو بد میکرد
بدون توجه به اینکه برای 4 سال ، هر روز همچین کاری رو بارها و بارها انجام داده بود.
_یادداشت کن.
_اطلاعت میشه.
سرباز دست به قلم کنار افسر و مافوقاش ایستاد.
_قتل با یک چاقو انجام شده ، 1 ضربه روی قلب و 3 ضربه روی قفسه سینه ، علائم خفگی روی گردناش داره و ناخنهای یک دستاش کاملا شکستن...احتمالا به قصد شکنجه
به آرومی جا به جای بدن زن رو لمس میکرد و از زخم ها و رد هایی که روی بدناش بود میگفت...
_همین ، مرخصی
سرباز بعد از احترامِ نظامیای اتاق رو ترک کرد و دخترک رو تنها گذاشت.
دوباره نگاهی به جسد زن کرد.
همیشه کنجکاو بود.
"چه روانیِ میتوست همچین کاری رو بکنه ؟!"
قتل ، همیشه ترسناک بود و قاتل ترسناکتر...
قدمی از زن دور شد ، روز پرمشغلهای بود.
باید صحنهی جرم رو چک میکرد و از هزاران هزار نفر ، هزاران هزار سوال میپرسید.
حتی با فکر کردن بهش ، سردرد خفیفی میگرفت.
البته...مطلقا تنها دلیل سردرد دخترک ، پرونده و قتل و قاتل نبود.
_چه مقتولِ سکسی...
صدایی که توی ذهناش اِکو میشد.
تنها دلیلی بود که باعث میشد یک قاتل رو درک کنه.
با تمام وجودش خواستار مرگ صدا بود.
چه بد که اون صدا جسمی نداشت و دخترک نمیتونست صاحب صدا رو به قتل برسونه.
_سکسی ؟ اون هم تو همچین موقعیتی ؟
نگاهی کوتاه به بدن غرق در خون کرد و به راهاش ادامه داد و از اتاق خارج شد. اولین قدم صحنهی جرم بود.
_حسودی میکنی افسر ؟
_آره ،خیلی هم زیاد
با صدای تمسخر آمیزی گفت.
_نگران نباش افسر ، من بوتیات رو با هیچی عوض نمیکنم...-
_فقط . خفه . شو...
_چه خشن...قلبم شکست افسر.
با اکراه گفت و صدای هوف مانندی بیرون داد.
خب...حداقل قهر کرده بود و قرار بود برای ساعتی ساکت بشه.
صدایی که توی سرش اِکو میشد ، واقعا عجیب بود.
صدای خودش نبود ، صدای یک مرد بود
و اون مرد همیشه همراهاش بود ، هر چیزی که دخترک میدید رو میدید ، هر چیزی که دختر میشنید رو میشنید
اما در آخر ، افکار متفاوتی با دخترک داشت.
مرد نقطهی مقابل دختر بود.
عجیبترین چیز در مورد صدا این بود که هیچکس به غیر از خودش اون صدا رو نمیشنید ، به هرکس هم که میگفت دیوونه خطابش میکرد.
اما اون صدا واقعی بود.
میشنیدش...احساسش میکرد.
برای 14 سال ، صدا...همراهاش بود.
═══『🥀』═══
𝐷𝑜𝑛'𝑡 𝐹𝑜𝑟𝑔𝑒𝑡 𝑇𝑜 𝑆𝑢𝑝𝑝𝑜𝑟𝑡...🩵🫶🏻
◤𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 𝐎𝐧𝐞◢
═══『🥀』═══
ماسکی از جنس پارچه رو ، روی دهان و بینیاش بست...
مهم نبود چند سال میگذشت ، هیچوقت به بوی یک جسد عادت نمیکرد
دستکشی رو به دست کرد...
باید جسد رو معاینه میکرد.
آه...حتی به همچین چیزی هم عادت نداشت و لمس جسد حالاش رو بد میکرد
بدون توجه به اینکه برای 4 سال ، هر روز همچین کاری رو بارها و بارها انجام داده بود.
_یادداشت کن.
_اطلاعت میشه.
سرباز دست به قلم کنار افسر و مافوقاش ایستاد.
_قتل با یک چاقو انجام شده ، 1 ضربه روی قلب و 3 ضربه روی قفسه سینه ، علائم خفگی روی گردناش داره و ناخنهای یک دستاش کاملا شکستن...احتمالا به قصد شکنجه
به آرومی جا به جای بدن زن رو لمس میکرد و از زخم ها و رد هایی که روی بدناش بود میگفت...
_همین ، مرخصی
سرباز بعد از احترامِ نظامیای اتاق رو ترک کرد و دخترک رو تنها گذاشت.
دوباره نگاهی به جسد زن کرد.
همیشه کنجکاو بود.
"چه روانیِ میتوست همچین کاری رو بکنه ؟!"
قتل ، همیشه ترسناک بود و قاتل ترسناکتر...
قدمی از زن دور شد ، روز پرمشغلهای بود.
باید صحنهی جرم رو چک میکرد و از هزاران هزار نفر ، هزاران هزار سوال میپرسید.
حتی با فکر کردن بهش ، سردرد خفیفی میگرفت.
البته...مطلقا تنها دلیل سردرد دخترک ، پرونده و قتل و قاتل نبود.
_چه مقتولِ سکسی...
صدایی که توی ذهناش اِکو میشد.
تنها دلیلی بود که باعث میشد یک قاتل رو درک کنه.
با تمام وجودش خواستار مرگ صدا بود.
چه بد که اون صدا جسمی نداشت و دخترک نمیتونست صاحب صدا رو به قتل برسونه.
_سکسی ؟ اون هم تو همچین موقعیتی ؟
نگاهی کوتاه به بدن غرق در خون کرد و به راهاش ادامه داد و از اتاق خارج شد. اولین قدم صحنهی جرم بود.
_حسودی میکنی افسر ؟
_آره ،خیلی هم زیاد
با صدای تمسخر آمیزی گفت.
_نگران نباش افسر ، من بوتیات رو با هیچی عوض نمیکنم...-
_فقط . خفه . شو...
_چه خشن...قلبم شکست افسر.
با اکراه گفت و صدای هوف مانندی بیرون داد.
خب...حداقل قهر کرده بود و قرار بود برای ساعتی ساکت بشه.
صدایی که توی سرش اِکو میشد ، واقعا عجیب بود.
صدای خودش نبود ، صدای یک مرد بود
و اون مرد همیشه همراهاش بود ، هر چیزی که دخترک میدید رو میدید ، هر چیزی که دختر میشنید رو میشنید
اما در آخر ، افکار متفاوتی با دخترک داشت.
مرد نقطهی مقابل دختر بود.
عجیبترین چیز در مورد صدا این بود که هیچکس به غیر از خودش اون صدا رو نمیشنید ، به هرکس هم که میگفت دیوونه خطابش میکرد.
اما اون صدا واقعی بود.
میشنیدش...احساسش میکرد.
برای 14 سال ، صدا...همراهاش بود.
═══『🥀』═══
𝐷𝑜𝑛'𝑡 𝐹𝑜𝑟𝑔𝑒𝑡 𝑇𝑜 𝑆𝑢𝑝𝑝𝑜𝑟𝑡...🩵🫶🏻
۱۷.۶k
۱۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.