هاییییییی باگزی هاااا ( فک کنم اسم خوبی براتون انتخاب نکر
هاییییییی باگزی هاااا ( فک کنم اسم خوبی براتون انتخاب نکردم )
هفت پسر+ دختر
پارت ۳۲
بنگ بنگ بنگ تمام گلوله هایی که قرار بود به یونا بخوره به نینا خورد و مرگ اون رو حتمی کرد یونا توی بغل جیمین وول میخورد میخواست خارج شه چشماش فقط خون رو میدیدن ته با یه تفنگ وارد اتاق شد
٪ بچه ها سرتون رو پایین بگیرید
جی هوپ داخل بیسیم گفت جیمین سفت سر یونا رو گرفت و بقیه نشستن ته تفنگ رو سمت هرکی که اونجا بود گرفت و ماشه رو کشید
بنگ بنگ بنگ .....
همین طور ادامه داشت همه روی زمین میفتادن هیچ اسلحه ای نداشتن لحظات بعد همه جا سکوت فرمان روا شد
جیمین سرش رو بالا ورد همه مرده بودن اروم سفتی دستشو دور یونا شل کرد نگاهی بهش انداخت داشت پشت سر هم نفس عمیق میکشید
= خوبی؟
+اره فقط یه ذره عصبی شدم ببخشید
نامجون خنده ای کرد و بلند شد
×فقط عصبی بودی ؟ داشتی در حد مرگ دختره رو میزدی
جیمین خون گوشه لب یونا رو پاک کرد و بلند شدن یونا نگاهی به اطراف کرد همه مرده بودن ولی لینا داشت به سختی نفس میکشید به سمتش رفت و چونشو گرفت و سمت خودش چرخوند
+ این مرگت بخاطر اینه که نزدیک ترین کسم رو جلوم کشتی تا روم بیشتر ازمایش کنی اما الان کی مرده و کی زندست
پوزخندی میزنه و میبینه که دختر نفسای اخرش رو میکشه و چشماش بسته میشه نامجون لباسی برداشت و پوشید
×خب پناه گاهی که میگفتی اینه ؟
یونا بلند شد و دست جیمین رو گرفت
+ نه فقط کیلیدش اینجا بود ولی خب خوب شد اومدیم
جین خندید
÷اره فهمیدیم این کوچولو استعداد کشتنم داره
+تازه استعداد های دیگه ای هم دارم
چشمک میزنه به جین همه باهم خندیدن و از اونجا خارج شدن اما کی میدونست که چه سختی ها و جدایی ها و جنگ هایی در راه دارن
....................
دو سال بعد
دختر از چشمک اسنایپرش به مظنونش زل زد و سرش رو هدف گرفت و بنگ به سرعت بعد زدن اون مرد به جهت مخالفش حرکت کرد و دوید نفس عمیقی کشید و از سقف خونه ای که روش بود پرید و چشماش رو بست و جونگ کوک مثل همیشه گرفتش و گذاشتش زمین دست هم رو گرفتن و دویدن اما یونا لحظه ای دسش رو خالی دید برگشت و کوک رو روی زمین دید که دستش خونیه
& رئیسسسس یکیشونو زدیم
+داداشششششش
دختر سمت کوک رفت صدا تفنگ رو میشنید کوک دستش رو گرفت و نگاش کرد
$یونا به من اهمیت نده فقط فرار کن
+ نه نمیزارم اینجا تنها بمونی ...
$ برووووو
کوک یونا رو
هفت پسر+ دختر
پارت ۳۲
بنگ بنگ بنگ تمام گلوله هایی که قرار بود به یونا بخوره به نینا خورد و مرگ اون رو حتمی کرد یونا توی بغل جیمین وول میخورد میخواست خارج شه چشماش فقط خون رو میدیدن ته با یه تفنگ وارد اتاق شد
٪ بچه ها سرتون رو پایین بگیرید
جی هوپ داخل بیسیم گفت جیمین سفت سر یونا رو گرفت و بقیه نشستن ته تفنگ رو سمت هرکی که اونجا بود گرفت و ماشه رو کشید
بنگ بنگ بنگ .....
همین طور ادامه داشت همه روی زمین میفتادن هیچ اسلحه ای نداشتن لحظات بعد همه جا سکوت فرمان روا شد
جیمین سرش رو بالا ورد همه مرده بودن اروم سفتی دستشو دور یونا شل کرد نگاهی بهش انداخت داشت پشت سر هم نفس عمیق میکشید
= خوبی؟
+اره فقط یه ذره عصبی شدم ببخشید
نامجون خنده ای کرد و بلند شد
×فقط عصبی بودی ؟ داشتی در حد مرگ دختره رو میزدی
جیمین خون گوشه لب یونا رو پاک کرد و بلند شدن یونا نگاهی به اطراف کرد همه مرده بودن ولی لینا داشت به سختی نفس میکشید به سمتش رفت و چونشو گرفت و سمت خودش چرخوند
+ این مرگت بخاطر اینه که نزدیک ترین کسم رو جلوم کشتی تا روم بیشتر ازمایش کنی اما الان کی مرده و کی زندست
پوزخندی میزنه و میبینه که دختر نفسای اخرش رو میکشه و چشماش بسته میشه نامجون لباسی برداشت و پوشید
×خب پناه گاهی که میگفتی اینه ؟
یونا بلند شد و دست جیمین رو گرفت
+ نه فقط کیلیدش اینجا بود ولی خب خوب شد اومدیم
جین خندید
÷اره فهمیدیم این کوچولو استعداد کشتنم داره
+تازه استعداد های دیگه ای هم دارم
چشمک میزنه به جین همه باهم خندیدن و از اونجا خارج شدن اما کی میدونست که چه سختی ها و جدایی ها و جنگ هایی در راه دارن
....................
دو سال بعد
دختر از چشمک اسنایپرش به مظنونش زل زد و سرش رو هدف گرفت و بنگ به سرعت بعد زدن اون مرد به جهت مخالفش حرکت کرد و دوید نفس عمیقی کشید و از سقف خونه ای که روش بود پرید و چشماش رو بست و جونگ کوک مثل همیشه گرفتش و گذاشتش زمین دست هم رو گرفتن و دویدن اما یونا لحظه ای دسش رو خالی دید برگشت و کوک رو روی زمین دید که دستش خونیه
& رئیسسسس یکیشونو زدیم
+داداشششششش
دختر سمت کوک رفت صدا تفنگ رو میشنید کوک دستش رو گرفت و نگاش کرد
$یونا به من اهمیت نده فقط فرار کن
+ نه نمیزارم اینجا تنها بمونی ...
$ برووووو
کوک یونا رو
۱۰.۸k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.