خواستم در برم که گیرم انداخت
خواستم در برم که گیرم انداخت
کوک:چیکار کنم بات خانم کوچولو
ات:چیکار دارین
کوک :یه کار خیلی خوب
ویو کوک
پیشونیش و بوسیدم
کوک:حالا چیکارت کنم؟
شروع کردم به قلقک دادنش از خنده به خودش میپیچید وقتی به نفس نفس زدن افتاد آروم بغلش کردم و گفتم:متاسفم برای دیشب
ات:کار امروزت از دیروز بدتر بود
کوک:عه من که اینطوری فکری نمیکنم زمنن سمت اون نگهبان دیگه نری
ات:فکر نمیکنم این به شما مربوط باشه
کوک:هست و اینکه اگه آنقدر دلت میخواد بدن ورزیده ببینی لازم نیست به اون رو بندازی (نیشخند)
ات:اتفاقا به نظر من لازمه(شیطون)
کوک هه پس بزار بهت نشون بدم
دستم و بردم سمت بند لباسم که دیدم چشاش و محکم گرفت رفتم و رودستش بوسه زدم
که محکم زد به شونم
ات: خجالت بکش
ویو ات
انگار یه حس های داشتم بهش تصمیم گرفتم بیشتر ازیتش کنم پس رفتم غذا درست کردم برای نگهبان😊🥴🥲😂
ویو کوک انگار آدم شدنی نبود غذا درست کرده اونم برای اون مرد...
کوک:چیکار کنم بات خانم کوچولو
ات:چیکار دارین
کوک :یه کار خیلی خوب
ویو کوک
پیشونیش و بوسیدم
کوک:حالا چیکارت کنم؟
شروع کردم به قلقک دادنش از خنده به خودش میپیچید وقتی به نفس نفس زدن افتاد آروم بغلش کردم و گفتم:متاسفم برای دیشب
ات:کار امروزت از دیروز بدتر بود
کوک:عه من که اینطوری فکری نمیکنم زمنن سمت اون نگهبان دیگه نری
ات:فکر نمیکنم این به شما مربوط باشه
کوک:هست و اینکه اگه آنقدر دلت میخواد بدن ورزیده ببینی لازم نیست به اون رو بندازی (نیشخند)
ات:اتفاقا به نظر من لازمه(شیطون)
کوک هه پس بزار بهت نشون بدم
دستم و بردم سمت بند لباسم که دیدم چشاش و محکم گرفت رفتم و رودستش بوسه زدم
که محکم زد به شونم
ات: خجالت بکش
ویو ات
انگار یه حس های داشتم بهش تصمیم گرفتم بیشتر ازیتش کنم پس رفتم غذا درست کردم برای نگهبان😊🥴🥲😂
ویو کوک انگار آدم شدنی نبود غذا درست کرده اونم برای اون مرد...
۳.۴k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.