جراح من 💙S2/P8
جراح من 💙S2/P8
-------------------------------------------------------------
نامجون: که اینطور...*تخته رو گذاشت روی میز و رفت*
نامجون: پس اون پیر زن میخواد باهام بازی کنه.. اوکی منم باهاش بازی میکنم...*پوزخند*
*پایان فلش بک*
نامجون خونسرد روی صندلیش نشست
نامجون: میشنوم*دستوری*
پرستار: چی؟ متوو..متوجه....منظورتون نمیشم؟!*لبخند از روی ترس*
نامجون: *پوزخند ترسناکی زد*
پرستار:*به سختی آب گلوش رو قورت داد هر لحظه ممکن بود قلبش از جاش دربیاد*
نامجون: بشین*اشاره به مبل رو به روش*
*پرستاره آرام روی مبل نشست*
نامجون: شنیدم برادرت عمل داره
پرستار(اسمش یجی): شما از کجا میدونی؟!
نامجون: فک کنم یادت رفته که مهم ترین فرد این بیمارستان بعد از رئیس کیه؟! هوم!!*پوزخند ابرو هاشو داد بالا*
یجی: ..............
نامجون: *با چشماش داره یجی آنالیز میکنه*
یجی : .............
نامجون: چرا ساکتی؟*با دستش ضربه آرومی رو به میز زد و از روی صندلیش بلند به سمت یجی رفت*
* یجی استرس بدی گرفته بود*
نامجون: خودت بودی که اون دارو رو به ا/ت تزریق کردی؟ همون موقع که من اومده بودم که بهش سر بزنم؟
یجی: ببخشید دکتر کیم اما چرا دارین تهمت میزنین ...
نامجون: تهمت؟!*پوزخند آرمی کششش*من هیچ وقت بدون مدرک حرف نمیزنم! اینو یادت باشه....اون روز ... میخواستی به ا/ت دارو تزریق کنی اما اون ساعت نباید بهش دارویی تزریق میشد!*داد*
یجی: *سرشو تا حد امکان اورده بود پایین*
*1 دقیقه سکوت مرگبار*
نامجون: بخاطر پولی که از مادر خواندم گرفتی این کارو کردی؟
یجی:*شک *
نامجون : چی شد؟...*رفت سمت پنجره انعکاس یجی رو توی شیشه میبینه چون هوا هنوز تاریکه و برق اتاق روشنه*
یجی : لطفا منو ببخشید*با التماس *
نامجون: *نگاه سرد*
یجی:*جلوی نامی زانو زده*
یجی : واقعاااااااااا. منو ببخشیننننننننننننن *گریههههه*
نامجون:فقط یک راه داره
یجی : هر چی باشه قبول میکنم*گریه شدید*
یجی » من برای درمان برادرم مجبور شدم*گریهههههههههههههه*
-------------------------------------------------------------
نامجون: که اینطور...*تخته رو گذاشت روی میز و رفت*
نامجون: پس اون پیر زن میخواد باهام بازی کنه.. اوکی منم باهاش بازی میکنم...*پوزخند*
*پایان فلش بک*
نامجون خونسرد روی صندلیش نشست
نامجون: میشنوم*دستوری*
پرستار: چی؟ متوو..متوجه....منظورتون نمیشم؟!*لبخند از روی ترس*
نامجون: *پوزخند ترسناکی زد*
پرستار:*به سختی آب گلوش رو قورت داد هر لحظه ممکن بود قلبش از جاش دربیاد*
نامجون: بشین*اشاره به مبل رو به روش*
*پرستاره آرام روی مبل نشست*
نامجون: شنیدم برادرت عمل داره
پرستار(اسمش یجی): شما از کجا میدونی؟!
نامجون: فک کنم یادت رفته که مهم ترین فرد این بیمارستان بعد از رئیس کیه؟! هوم!!*پوزخند ابرو هاشو داد بالا*
یجی: ..............
نامجون: *با چشماش داره یجی آنالیز میکنه*
یجی : .............
نامجون: چرا ساکتی؟*با دستش ضربه آرومی رو به میز زد و از روی صندلیش بلند به سمت یجی رفت*
* یجی استرس بدی گرفته بود*
نامجون: خودت بودی که اون دارو رو به ا/ت تزریق کردی؟ همون موقع که من اومده بودم که بهش سر بزنم؟
یجی: ببخشید دکتر کیم اما چرا دارین تهمت میزنین ...
نامجون: تهمت؟!*پوزخند آرمی کششش*من هیچ وقت بدون مدرک حرف نمیزنم! اینو یادت باشه....اون روز ... میخواستی به ا/ت دارو تزریق کنی اما اون ساعت نباید بهش دارویی تزریق میشد!*داد*
یجی: *سرشو تا حد امکان اورده بود پایین*
*1 دقیقه سکوت مرگبار*
نامجون: بخاطر پولی که از مادر خواندم گرفتی این کارو کردی؟
یجی:*شک *
نامجون : چی شد؟...*رفت سمت پنجره انعکاس یجی رو توی شیشه میبینه چون هوا هنوز تاریکه و برق اتاق روشنه*
یجی : لطفا منو ببخشید*با التماس *
نامجون: *نگاه سرد*
یجی:*جلوی نامی زانو زده*
یجی : واقعاااااااااا. منو ببخشیننننننننننننن *گریههههه*
نامجون:فقط یک راه داره
یجی : هر چی باشه قبول میکنم*گریه شدید*
یجی » من برای درمان برادرم مجبور شدم*گریهههههههههههههه*
۱.۸k
۲۰ اسفند ۱۴۰۲