میراث ابدی۲ 💜پــارت۲۸💜 کپ👇
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(جشـن)
هنوز درگیر خوابم بودم. رو صندلی نشسته بودم. همه مشغول کاری بودن. خیره جامو نگاه میکردم. سایه ای رو جام افتاد. سرمو بلند کردم. سانشی بود. سوالی نگاش کردم.............
سانشی: چرا اینجا نشستید؟
ــ خب چیکار کنم؟
سانشی: بلند بشید بریم با مهمونا آشنا بشید.
ــ ول کن بابا من که میشناسمشون.
+ میشناسیشون؟
سمتی که صدا اومدو نگاه کردیم هانمین بود..........
سانشی: منظورشون اینه که درباریانو میشناسن.
هانمین: آهان.
سانشی: عالیجناب بلند بشید باید بریم با خانوادشون آشنا بشید.
چشامو بستم و باز کردم. ناچار بلند شدم...............
ــ باشه.
از پله ها پایین رفتیم. بکهیون اومد طرفم...............
بکهیون: کجا میری؟
ــ نمیدونم. سانشی داره میبرتم.
بکهیون: باشه.
بکهیون رو به سانشی............
بکهیون: تو خواهرمو ندیدی؟
سانشی: نه.
بکهیون: نمیدونم کجا گم و گور شده اینجا بود ها حالا نیس.
زمانو جایز دونستم تا از شر شانسی حداقل برا چند ثانیه هم شده خلاص بشم.............
ــ بریم بگردیم؟
شانسی: عالیـ..
ــ تو اینجا باش اگه برگشتن اینجا بیا بهمون خبر بده.
دست بکهیونو گرفتمو از جشن خارج شدیم............
ــ خب از هم جدا بشیم..
بکهیون: تو که خواهرمو ندیدی میخوای از کجا پیداش کنی؟
عه راست میگفتا............
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #میراث_ابدی۲
(جشـن)
هنوز درگیر خوابم بودم. رو صندلی نشسته بودم. همه مشغول کاری بودن. خیره جامو نگاه میکردم. سایه ای رو جام افتاد. سرمو بلند کردم. سانشی بود. سوالی نگاش کردم.............
سانشی: چرا اینجا نشستید؟
ــ خب چیکار کنم؟
سانشی: بلند بشید بریم با مهمونا آشنا بشید.
ــ ول کن بابا من که میشناسمشون.
+ میشناسیشون؟
سمتی که صدا اومدو نگاه کردیم هانمین بود..........
سانشی: منظورشون اینه که درباریانو میشناسن.
هانمین: آهان.
سانشی: عالیجناب بلند بشید باید بریم با خانوادشون آشنا بشید.
چشامو بستم و باز کردم. ناچار بلند شدم...............
ــ باشه.
از پله ها پایین رفتیم. بکهیون اومد طرفم...............
بکهیون: کجا میری؟
ــ نمیدونم. سانشی داره میبرتم.
بکهیون: باشه.
بکهیون رو به سانشی............
بکهیون: تو خواهرمو ندیدی؟
سانشی: نه.
بکهیون: نمیدونم کجا گم و گور شده اینجا بود ها حالا نیس.
زمانو جایز دونستم تا از شر شانسی حداقل برا چند ثانیه هم شده خلاص بشم.............
ــ بریم بگردیم؟
شانسی: عالیـ..
ــ تو اینجا باش اگه برگشتن اینجا بیا بهمون خبر بده.
دست بکهیونو گرفتمو از جشن خارج شدیم............
ــ خب از هم جدا بشیم..
بکهیون: تو که خواهرمو ندیدی میخوای از کجا پیداش کنی؟
عه راست میگفتا............
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #میراث_ابدی۲
۱۰.۵k
۱۲ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.