داستان فرار از عشق
داستان فرار از عشق
قسمت دوم:)
یانگ هی: حرف نباشه تو مال منی
هیون: نمیخوام نمیخوام
یانگ هی: لجباز من تو رو اهلی خودم میکنم هیون: نمیتونی
پادشاه وارد میشه
پادشاه: چی شده انقدر داد و بیداد میکنید یانگ هی: پدر این امگا خیلی خیلی لجباز هست پادشاه: میتونی براش قوانین بزاری یا شلاق بزنش هیون: ش.... شلاق نه پادشاه: پس به قوانین شاه دوخت رو بدون هیچ سوال اطاعت کن هیون: اه..... باشه یانگ هی: آفرین امگا هیون: اسم تو چی هست شاه دوخت یانگ هی: اسم من یانگ هی هست هیون: میتونم به اسمت صدا کنم یانگ هی: نه باید من رو سرورم صدا کنی همین که گفتم (باصدای سرد و خشن) هیون ترسیده بود هیون: باشه سرورم یانگ هی: افرین هیون چند سالته هیون: من 18سالمه یانگ هی: کوچولو مچولو هیون: چرا سرورم یانگ هی: چون من 23سالمه کوچولو خیلی خیلی خیلی کوچولو هستی هیون: 😅
پایان قسمت دوم ♡
قسمت دوم:)
یانگ هی: حرف نباشه تو مال منی
هیون: نمیخوام نمیخوام
یانگ هی: لجباز من تو رو اهلی خودم میکنم هیون: نمیتونی
پادشاه وارد میشه
پادشاه: چی شده انقدر داد و بیداد میکنید یانگ هی: پدر این امگا خیلی خیلی لجباز هست پادشاه: میتونی براش قوانین بزاری یا شلاق بزنش هیون: ش.... شلاق نه پادشاه: پس به قوانین شاه دوخت رو بدون هیچ سوال اطاعت کن هیون: اه..... باشه یانگ هی: آفرین امگا هیون: اسم تو چی هست شاه دوخت یانگ هی: اسم من یانگ هی هست هیون: میتونم به اسمت صدا کنم یانگ هی: نه باید من رو سرورم صدا کنی همین که گفتم (باصدای سرد و خشن) هیون ترسیده بود هیون: باشه سرورم یانگ هی: افرین هیون چند سالته هیون: من 18سالمه یانگ هی: کوچولو مچولو هیون: چرا سرورم یانگ هی: چون من 23سالمه کوچولو خیلی خیلی خیلی کوچولو هستی هیون: 😅
پایان قسمت دوم ♡
۱.۷k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.