the pain p32
the pain p32
تهیونگ به گلوش چنگ زد و دست دیگشو روی شونه ی هوو گذاشت که نیوفته... و شروع کرد به سرفه و عق زدن... گلوش میسوخت و درد زیادی رو تحمل میکرد
دستشو روی معدش فشرد و شروع کرد به گریه کردن حس خفگی داشت نابودش میکرد و بالاخره موفق شد و حجم نسبتا زیادی خون رو روی تشک تخت بالا اورد و بی هوش شد هوو سر تهیونگ که روی سینه اش افتاده بود و بلند کرد و به چهرش که هنوزم بغض داشت خیره شد از توی ظرف فلزی کنار تخت دستمال پارچه ای نرمی برداشت و لبای خونی شده ی تهیونگو تمیز کرد... نمیدونست چرا این اتفاق افتاده ولی میتونست کارشو عقب بندازه تهیونگو روی تخت خوابوند و پارچه رو توی سطل انداخت از اتاق خارج شد و به داروخونه ی بزرگ ازمایشگاه رسید که پزشکا بهش پیوستند و شروع کردن به پرسیدن سوالات مختلف...
+کی شروع میکنیم؟
هوو: اون حالش خوب نیست...وقتی بهش تقویتی زدم...صبر کنید به هوش بیاد...
بعد از اون چند تا قرص و یه سرم برداشت و از اونجا فاصله گرفت و وارد اتاق شد و سمت تهیونگ رفت... دستشو اروم زیر سر اون برد و بلندش کرد...کمی تکونش داد که تهیونگ لای چشماشو باز کرد.. نفساش که اروم تر شد قرصارو بین لباش گذاشت و لیوان آب رو بین لباش قرار داد... بعد از اینکه تهیونگ رو خوابوند اروم سرم رو بهش وصل کرد و منتظر موند تا تموم بشه...
...
...
...
خودشو روی تخت انداخت و به خودش قول داد تهیونگو نبخشه، میخواست اونو فراموش کنه ولی کاش میشد...
ادامه دارد...
قرار بود شب بزارم ولی الان گذاشتم🌚🗿
ببخشید کم شد فردا پارت جدید میزارم:)...
لاو یو گایزززز💜🤍
تهیونگ به گلوش چنگ زد و دست دیگشو روی شونه ی هوو گذاشت که نیوفته... و شروع کرد به سرفه و عق زدن... گلوش میسوخت و درد زیادی رو تحمل میکرد
دستشو روی معدش فشرد و شروع کرد به گریه کردن حس خفگی داشت نابودش میکرد و بالاخره موفق شد و حجم نسبتا زیادی خون رو روی تشک تخت بالا اورد و بی هوش شد هوو سر تهیونگ که روی سینه اش افتاده بود و بلند کرد و به چهرش که هنوزم بغض داشت خیره شد از توی ظرف فلزی کنار تخت دستمال پارچه ای نرمی برداشت و لبای خونی شده ی تهیونگو تمیز کرد... نمیدونست چرا این اتفاق افتاده ولی میتونست کارشو عقب بندازه تهیونگو روی تخت خوابوند و پارچه رو توی سطل انداخت از اتاق خارج شد و به داروخونه ی بزرگ ازمایشگاه رسید که پزشکا بهش پیوستند و شروع کردن به پرسیدن سوالات مختلف...
+کی شروع میکنیم؟
هوو: اون حالش خوب نیست...وقتی بهش تقویتی زدم...صبر کنید به هوش بیاد...
بعد از اون چند تا قرص و یه سرم برداشت و از اونجا فاصله گرفت و وارد اتاق شد و سمت تهیونگ رفت... دستشو اروم زیر سر اون برد و بلندش کرد...کمی تکونش داد که تهیونگ لای چشماشو باز کرد.. نفساش که اروم تر شد قرصارو بین لباش گذاشت و لیوان آب رو بین لباش قرار داد... بعد از اینکه تهیونگ رو خوابوند اروم سرم رو بهش وصل کرد و منتظر موند تا تموم بشه...
...
...
...
خودشو روی تخت انداخت و به خودش قول داد تهیونگو نبخشه، میخواست اونو فراموش کنه ولی کاش میشد...
ادامه دارد...
قرار بود شب بزارم ولی الان گذاشتم🌚🗿
ببخشید کم شد فردا پارت جدید میزارم:)...
لاو یو گایزززز💜🤍
۲۷.۴k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.