عشق غیر منتظره part ³
انچه گذشت
سوار ماشین هامون شدیم و حرکت کردیم
part ³
ات ویو
رسیدیم اونجا دیدم همه اونجان و منتظر ما بودن رفتیم پیششون ما دخترا نشستیم شروع کردیم به غیبت کردن پسرا هم رفتم اتیش درست کنن بعد از درست شدن اتیش همه کنار اتیش نشستیم و اهنگ خوندیم
یهو جیا گفت
جیا: بچه ها نظرتون چیه جرعت حقیقت بازی کنیم همه گفتیم باشه میونگ بطری رو چرخوند افتاد به ایونگ و جیمین
ایونگ :جرعت یا حقیقت؟
جیمین :حقیقت
دوباره ایونگ : تا حالا عاشق شدی
جیمین :اره
ایونگ :کیه؟
جیمین: نه دیگه ۱ سوال بود
دوباره بطری چرخید افتاد به تهیونگ و جیا
جیا : جرعت یا حقیقت؟
تهیونگ :جرعت
ادمین ویو
وقتی تهیونگ گفت جرعت مغز متفکر جیا روشن شد و نگاه پلیدی به ات کرد
جیا:۳۰ ثانیه کله ات رو ببر زیر اب
(چیه فکر کردین میگم ات رو ب*ب*و*س*ه عمرا هنوز راه داره واسه اون کار ها یاح یاح یاح یاح😂😂😂)
تهیونگ انجام داد دوباره چرخوند
بعد از کلی بازی و شوخی خنده همه سوار ماشین هامون شدیم رفتیم خونه انقدر خسته بودم که سریع خوابم برد
یک هفته بعد
ات ویو از خواب بیدار شدم رفتم بچه ها رو بیدار کردم رفتیم سر میز صبحانه
داشتم غذا میخوردم که با خرف بابام غذا پرید تو گلوم
بابا:ات فردا شب مهمون داریم یه لباس خوب بپوش خوشگل باش مثل همیشه که دوستم داره با همسر و پسرش میاد اینجا منظورم رو از اومدن به اینجا متوجه شدی دیگه اره؟
(بچه ها از این به بعد علامت ات رو + 👉🏻 این
و علامت تهیونگ رو _ 👉🏻 این میزارم قاطی نکنین )
+چییییییییی نه بابا ترو خدا بگو اونی که فکر میکنم نیست
بابا:اگه منظورت خواستگاریه دقیقا منظورم همون بود
+ بابا نه من این رو نمیخوام حتی پسر دوستت رو نمیشناسم و نمیدونم کیه ، چه کاره است ،اسمش چیه، چند سالشه،چه شکلیه و هزاران سوال دیگه و جدا از اون من اصلا الان امادگی ازدواج رو ندارم و میخوان از زندگی مجردیم لذت ببرم
بابا:من حرفم رو زدم هیچ بهونه ای هم قبول نمی کنم برای شب اماده ای باشه؟
با گریه به اتاقم رفتم تا شب گریه کردم آیونگ و جهیوپ هم پیشم بودن و دلداریم میدادن اما جواب نمیداد و من همچنان گریه میکردم انقدری گریه کردم که چشمام میسوخت بعد کلی گریه خوابم برد
فردا صبح ات ویو
وقتی از خواب بیدار شدم رفتم طرف اینه وقتی خودمو دیدم انگار یکی با گوشت کوب زده تو صورتم
ادمین:خواهرم راحت باش بگو شبیه جن زده ها شده بودی 😂😂
ات: واقعا ادمین راست میگه شبیه جن زده ها شده بودم
ادمین:من همیشه راست میگم اصلا به من میگن ادمین راست گو 😁😁
ات: ادمین جان میبندی ادامه بدیم داستان رو وقت ملت رو گرفتی
ادمین :عو البته بفرمایید
برای اینکه مثل ادم بشم رفتم دوش بگیرم توی حموم بهترین جا برای فکر کردنه خیلی به موضوع ازدواجم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم راه فراری ندارم باید ازدواج کنم شاید اون طرف هم ادم خوبی بود و حتی شاید عاشق هم شدیم مثل تو فیلم ها نمیدونم
اومدم بیرون موهام رو خشک کردم رفتم بیرون برای ناهار بعد از ناهار دوباره اومدم تو اتاقم بابام گفته بود ساعت ۶ میان الان ساعت ۲ بود پس یه کوچولو میخوابم ساعتم رو برای ۴ زنگ گذاشتم
بیدار شدم چون صبح حموم بودم نیاز به حموم نداشتم فقط گردن به پایینم رو اب زدم اومدم بیرون موهام رو حالت دار کردن ارایش کردم و لباسم رو پوشیدم که پدرم صدام کرد رفتم پایین که بابام کفت:
بابا: ات تو برو درو باز کن
+ این هزار خدمتکار چرا من ؟
بابا: همین که گفتم بدو
+هوف باشه
رفتم درو باز کردم با چیزی که دیدم خشکم شد
خماری بقیه اش برای فردا ولی لطفا دوستان ازتون خواهش میکنم لایک کنید و کامنت بزارید چون با کامنت و لایک ها تون بهم انرژی میدین
سوار ماشین هامون شدیم و حرکت کردیم
part ³
ات ویو
رسیدیم اونجا دیدم همه اونجان و منتظر ما بودن رفتیم پیششون ما دخترا نشستیم شروع کردیم به غیبت کردن پسرا هم رفتم اتیش درست کنن بعد از درست شدن اتیش همه کنار اتیش نشستیم و اهنگ خوندیم
یهو جیا گفت
جیا: بچه ها نظرتون چیه جرعت حقیقت بازی کنیم همه گفتیم باشه میونگ بطری رو چرخوند افتاد به ایونگ و جیمین
ایونگ :جرعت یا حقیقت؟
جیمین :حقیقت
دوباره ایونگ : تا حالا عاشق شدی
جیمین :اره
ایونگ :کیه؟
جیمین: نه دیگه ۱ سوال بود
دوباره بطری چرخید افتاد به تهیونگ و جیا
جیا : جرعت یا حقیقت؟
تهیونگ :جرعت
ادمین ویو
وقتی تهیونگ گفت جرعت مغز متفکر جیا روشن شد و نگاه پلیدی به ات کرد
جیا:۳۰ ثانیه کله ات رو ببر زیر اب
(چیه فکر کردین میگم ات رو ب*ب*و*س*ه عمرا هنوز راه داره واسه اون کار ها یاح یاح یاح یاح😂😂😂)
تهیونگ انجام داد دوباره چرخوند
بعد از کلی بازی و شوخی خنده همه سوار ماشین هامون شدیم رفتیم خونه انقدر خسته بودم که سریع خوابم برد
یک هفته بعد
ات ویو از خواب بیدار شدم رفتم بچه ها رو بیدار کردم رفتیم سر میز صبحانه
داشتم غذا میخوردم که با خرف بابام غذا پرید تو گلوم
بابا:ات فردا شب مهمون داریم یه لباس خوب بپوش خوشگل باش مثل همیشه که دوستم داره با همسر و پسرش میاد اینجا منظورم رو از اومدن به اینجا متوجه شدی دیگه اره؟
(بچه ها از این به بعد علامت ات رو + 👉🏻 این
و علامت تهیونگ رو _ 👉🏻 این میزارم قاطی نکنین )
+چییییییییی نه بابا ترو خدا بگو اونی که فکر میکنم نیست
بابا:اگه منظورت خواستگاریه دقیقا منظورم همون بود
+ بابا نه من این رو نمیخوام حتی پسر دوستت رو نمیشناسم و نمیدونم کیه ، چه کاره است ،اسمش چیه، چند سالشه،چه شکلیه و هزاران سوال دیگه و جدا از اون من اصلا الان امادگی ازدواج رو ندارم و میخوان از زندگی مجردیم لذت ببرم
بابا:من حرفم رو زدم هیچ بهونه ای هم قبول نمی کنم برای شب اماده ای باشه؟
با گریه به اتاقم رفتم تا شب گریه کردم آیونگ و جهیوپ هم پیشم بودن و دلداریم میدادن اما جواب نمیداد و من همچنان گریه میکردم انقدری گریه کردم که چشمام میسوخت بعد کلی گریه خوابم برد
فردا صبح ات ویو
وقتی از خواب بیدار شدم رفتم طرف اینه وقتی خودمو دیدم انگار یکی با گوشت کوب زده تو صورتم
ادمین:خواهرم راحت باش بگو شبیه جن زده ها شده بودی 😂😂
ات: واقعا ادمین راست میگه شبیه جن زده ها شده بودم
ادمین:من همیشه راست میگم اصلا به من میگن ادمین راست گو 😁😁
ات: ادمین جان میبندی ادامه بدیم داستان رو وقت ملت رو گرفتی
ادمین :عو البته بفرمایید
برای اینکه مثل ادم بشم رفتم دوش بگیرم توی حموم بهترین جا برای فکر کردنه خیلی به موضوع ازدواجم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم راه فراری ندارم باید ازدواج کنم شاید اون طرف هم ادم خوبی بود و حتی شاید عاشق هم شدیم مثل تو فیلم ها نمیدونم
اومدم بیرون موهام رو خشک کردم رفتم بیرون برای ناهار بعد از ناهار دوباره اومدم تو اتاقم بابام گفته بود ساعت ۶ میان الان ساعت ۲ بود پس یه کوچولو میخوابم ساعتم رو برای ۴ زنگ گذاشتم
بیدار شدم چون صبح حموم بودم نیاز به حموم نداشتم فقط گردن به پایینم رو اب زدم اومدم بیرون موهام رو حالت دار کردن ارایش کردم و لباسم رو پوشیدم که پدرم صدام کرد رفتم پایین که بابام کفت:
بابا: ات تو برو درو باز کن
+ این هزار خدمتکار چرا من ؟
بابا: همین که گفتم بدو
+هوف باشه
رفتم درو باز کردم با چیزی که دیدم خشکم شد
خماری بقیه اش برای فردا ولی لطفا دوستان ازتون خواهش میکنم لایک کنید و کامنت بزارید چون با کامنت و لایک ها تون بهم انرژی میدین
۱۰.۱k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.