فیک جنون فصل ۲
پارت ۱☆☆☆☆
دوسال از زمانی که استفا دادم میگذشت
توی خونه ای که وسط شهر با یونگی خریده بودیم زندگی میکردیم
ازدواج کرده بودیم و زندگی ساده ای داشتیم
تصمیم گرفته بودم کمی موهام رو بلند کنم و کلا استایل و اخلاقم رو تغییر داده بودم
توی خونه قدم میزدم که یونگی اومد سمتم و کمرم رو گرفت
منم دستام رو دور گردنش حلقه کردم
این حس مالکیتی که روی یونگی داشتم رو خیلی دوست داشتم
-هر روز جذاب تر میشی
+خجالتم میدی آقای مین
-میدونستی موهای بلند خیلی بهت میاد
بعد لبخندی زدمو بوسه ای کوتاه روی لب هاش گذاشتم
خودم و از بغلش بیرون کشیدم و روی مبل نشستم که تلفن خونه زنگ خورد
قیافم در هم رفت
آخه هیچ کس به تلفن خونه ما زنگ نمیزد
رفتم سمت تلفن و برداشتمش
+بله
یونگی ام بالا سرم وایستاده بود و گوش میکرد
"سلام خانم
+شما؟
"من تهیونگ هستم کیم تهیونگ
+اوه شما رو یادم میاد
"بله دو سال پیش هم دیگه رو ملاقات کرده بودیم
+کاری پیش اومده؟
"بله راستش اگه به خاطر داشته باشین من شما رو برای کار دعوت کردم
+بله یادم هست
"خوب کار بزرگی نیست ولی دوست دارم شما انجامش بدین
+چه کاری؟
"اگه اجازه بدین من شما رو به شام دعوت کنم تا درباره جزئیات کار حرف بزنیم
بعد نگاهی به یونگی کردم و اونم با تکون دادن سرش به نشونه تعیید منو متمعن به جواب مثبت دادن کرد
+بله خوبه فقط کی و کجا؟
"امشب وقتتون خالیه
+بله
"پس ساعت ۹ به لوکیشنی که براتون میفرستم بیاین ممنون میشم
+خیل خوب ممنون از تماستون
"مرسی که افتخار دادین
و بعد گوشی رو قطع کردم و یونگی رو با قیافه ای منتظر جواب دیدم
-چی میگه؟
+برای کار دعوت کرد
-چه کاری
+گفت همو دیدیم میگه
-دوست داری انجام بدی؟
+آره دلم برای شغلم تنگ شده
-مراقب خودت هستی دیگه
بعد توی موهای نرمش دست کشیدم
+انقدر نگران نباش
-باشه ولی مراقب باشیا
+خیلی خوب .ساعت چنده؟
-هشت
+خوب من برم حاظر شم
-خیل خوب
بعد رفتم سمت اتاق
کمد رو باز کردم و چند دقیقه ای به لباس های درون کمد خیره شدم
یک شونیز که طور سفید داشت و آستین هاش پف داشت رو به همراه یک شلوار ساتن سیاه ست کردم و کفش پاشنه بلند سیاه رو در اوردم و پوشیدم
موهام رو شونه کردم و برق لب زدم بعد یک عطر شیرین رو انتخاب کردم و به گردنم زدم
موبایلمو از روی تخت برداشتم و توی کیف سفیدی که با لباسم ست شده بود انداختم و از اتاق بیرون اومدم
-خیلی خوب شدی
+مرسی
بعد اومدم نزدیکش و پیشونیش رو بوسیدم
+من دیگه باید برم
-مواظب خودت باش
+خیل خوب
بعد رفتم سمت در و بازش کردم و یونگی از ته خونه فریاد زد
-دوست دارم
+منم همین طور
بعد لبخند به لب از خونه بیرون اومدم
دوسال از زمانی که استفا دادم میگذشت
توی خونه ای که وسط شهر با یونگی خریده بودیم زندگی میکردیم
ازدواج کرده بودیم و زندگی ساده ای داشتیم
تصمیم گرفته بودم کمی موهام رو بلند کنم و کلا استایل و اخلاقم رو تغییر داده بودم
توی خونه قدم میزدم که یونگی اومد سمتم و کمرم رو گرفت
منم دستام رو دور گردنش حلقه کردم
این حس مالکیتی که روی یونگی داشتم رو خیلی دوست داشتم
-هر روز جذاب تر میشی
+خجالتم میدی آقای مین
-میدونستی موهای بلند خیلی بهت میاد
بعد لبخندی زدمو بوسه ای کوتاه روی لب هاش گذاشتم
خودم و از بغلش بیرون کشیدم و روی مبل نشستم که تلفن خونه زنگ خورد
قیافم در هم رفت
آخه هیچ کس به تلفن خونه ما زنگ نمیزد
رفتم سمت تلفن و برداشتمش
+بله
یونگی ام بالا سرم وایستاده بود و گوش میکرد
"سلام خانم
+شما؟
"من تهیونگ هستم کیم تهیونگ
+اوه شما رو یادم میاد
"بله دو سال پیش هم دیگه رو ملاقات کرده بودیم
+کاری پیش اومده؟
"بله راستش اگه به خاطر داشته باشین من شما رو برای کار دعوت کردم
+بله یادم هست
"خوب کار بزرگی نیست ولی دوست دارم شما انجامش بدین
+چه کاری؟
"اگه اجازه بدین من شما رو به شام دعوت کنم تا درباره جزئیات کار حرف بزنیم
بعد نگاهی به یونگی کردم و اونم با تکون دادن سرش به نشونه تعیید منو متمعن به جواب مثبت دادن کرد
+بله خوبه فقط کی و کجا؟
"امشب وقتتون خالیه
+بله
"پس ساعت ۹ به لوکیشنی که براتون میفرستم بیاین ممنون میشم
+خیل خوب ممنون از تماستون
"مرسی که افتخار دادین
و بعد گوشی رو قطع کردم و یونگی رو با قیافه ای منتظر جواب دیدم
-چی میگه؟
+برای کار دعوت کرد
-چه کاری
+گفت همو دیدیم میگه
-دوست داری انجام بدی؟
+آره دلم برای شغلم تنگ شده
-مراقب خودت هستی دیگه
بعد توی موهای نرمش دست کشیدم
+انقدر نگران نباش
-باشه ولی مراقب باشیا
+خیلی خوب .ساعت چنده؟
-هشت
+خوب من برم حاظر شم
-خیل خوب
بعد رفتم سمت اتاق
کمد رو باز کردم و چند دقیقه ای به لباس های درون کمد خیره شدم
یک شونیز که طور سفید داشت و آستین هاش پف داشت رو به همراه یک شلوار ساتن سیاه ست کردم و کفش پاشنه بلند سیاه رو در اوردم و پوشیدم
موهام رو شونه کردم و برق لب زدم بعد یک عطر شیرین رو انتخاب کردم و به گردنم زدم
موبایلمو از روی تخت برداشتم و توی کیف سفیدی که با لباسم ست شده بود انداختم و از اتاق بیرون اومدم
-خیلی خوب شدی
+مرسی
بعد اومدم نزدیکش و پیشونیش رو بوسیدم
+من دیگه باید برم
-مواظب خودت باش
+خیل خوب
بعد رفتم سمت در و بازش کردم و یونگی از ته خونه فریاد زد
-دوست دارم
+منم همین طور
بعد لبخند به لب از خونه بیرون اومدم
۲۴.۱k
۲۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.